جامعه ایران آبستن تحولات مهم و خیره کننده است. خیزشهای عظیم سالهای ۹۶، ۹۸ و ۱۴۰۱، پهنه سیاست در ایران را بکلی دگرگون کرده است. با حضور قدرتمند طبقه کارگر در تحولات یک دهه اخیر، با به میدان آمدن زنان برای خلاصی از آپارتاید جنسی، و ...
با برآمدن مبارزات اجتماعی برای حقوق کودک، بازنشسته، پرستار، معلم و حتی مبارزه برای حفظ محیط زیست، انقلاب آتی ایران میرود که در مقایسه با انقلاب ۵۷ به مراتب پیشروتر و نویدبخش تغییرات اساسی در کل خاورمیانه باشد.
از هم اکنون نمودهای این انقلاب اجتماعی، برنامه و هویت احزاب سیاسی و سازمانهای دخیل در این روند، دوستان و دشمنان این انقلاب قابل مشاهده و در دسترس هستند. در عرصه تٸوری و سیاست، امروز تتمه "سوسیالیسم خلقی"، "ناسیونالیسم چپ" و "تاریخ ملت خودمان"، همگی به دندان جونده موشها سپرده شدهاند. همه حتی نظام حاکم در ایران هم از یک تغییر بنیادین حرف میزنند؛ طبقه کارگر و انقلابیون امروز به "مانیفست"، "چه باید کرد"، کاپیتال و "مبانی کمونیسم کارگری" دسترسی پیدا کردهاند. دیگر کسی عنان اختیارش را به دست "آخوندی با عبای شکلاتی"، "جبهه ملی"، "نهضت آزادی"، حزب توده، شریعتی، آل احمد و چریکهای رنگارنگ در سنت "سوسیالیسم خلقی" و ارتقاء یافته به مقام شامخ "قومپرستان فدرالیست" نمیدهد. امروز، سوسیالیسم کارگری در نبرد طبقاتی علیه سرمایه، به میراث نظری رهبران اصیل خود پشت بسته است.
در این وسط، پرداختن به مشغلههای مریخی بازماندگان این "سوسیالیسم ملی - خلقی" که هنوز بعد از گذشت یک قرن از انقلاب اکتبر روسیه و دو قرن از تولد مارکسیسم و طبقه کارگر صنعتی، زبان حال استاد - شاگرد ناراضی در حاشیه تولید کاپیتالیستی در کارگههای کوچکاند، و به این اعتبار عاجز از شناخت مشغلهها و مناسبات طبقه کارگر در مراکز بزرگ و پیچیدهاند، خالی از لطف نیست. در میان این جمع، قدر مازیار رازی را باید دانست؛ یکی از دربانهای شاخص این رستهی منقرض شده، که هرازگاهی با توسل به کلیشهها و اصلاحات مندرآوردی و نقل قولهای بیربط از مارکس، انگلس، لنین و منصور حکمت، باعث خنده کمونیستها میشود.
ایشان در مطلبی تحت نام "حزب پیشتاز کارگری چه گونه حزبی است؟" میگوید: "باور این است که حزب و تشکیلات کارگری را عدهای روشنفکر میسازند که طبقه کارگر را رهبری کند. همان طور که حزب کمونیست کارگری زمان منصور حکمت میگوید: اینها کارگرهای بیرمقی هستند و حزب بایست اینها را رهبری کند. از نظر ما حزب از پیشتازان به وجود میآید. اینها به «تئوری» هم نیاز دارند و تئوریسینهایی که قرار است در سطح معرفت مارکسیستی و تجارب تاریخی به اینها کمک کنند، توسط خود کارگران انتخاب میشوند و نه بر عکس. این فرق میکند با حزبی که عدهای روشنفکر جدا از طبقه کارگر ساختهاند و کارگران هم به آن ملحق میشوند و به دنبال آنان حرکت میکنند. در مدلِ ما، کارگران حزب پیشتاز را میسازند و در جریان ساختن حزب روشنفکران کارگری را انتخاب میکنند تا در کنار آنان در پروسه ساختن حزب شرکت کنند. اگر پیشتازان کارگری در ایران با شما تماس نگرفتهاند یعنی در ارتباط با انقلاب آتی ایران مفید تشخیص داده نشدید... لنین در کتاب "چه باید کرد" صحبتی کرده که گویا قرار است آگاهی توسط حزب از بیرون طبقه به داخل آن وارد شود. لنین در این مورد اشتباه کرده بود... او خودش میپذیرد که چنین درکی اشتباه بود. اصولا قرار نیست عدهای روشنفکر، کتابخوانده و مارکسشناس آنهم خارج از کشور، دورِ هم جمع شوند و برای طبقه کارگر حزب بسازند."
مستقل از یاوههایی که مازیار رازی به اسم حکمت و لنین، گاه و بیگاه بدون رفرنس بیان میکند اما لپ کلام جناب اینست که طبقه کارگر نیازی به رهبران مارکسیست و کلاً نیازی به تحزب و افکار و اندیشههایی که از "خارج" طبقه به "درون" طبقه گام نهادهاند، ندارد. این رویکرد، تقریباً در تمام نوشتهها و اظهار نظرات ایشان در لابلای عبارتپردازیهای مختلف، جاری است. از نظر او، کارگر به حکم موقعیتاش، بطور خودکار و ژنتیکی، "پیشتاز" و "حزبساز" و "سوسیالیست" بوده است. برده به حکم بردگیاش، قهرمان است. جناب "فیلسوف" قرار است با تقدیس موقعیت کارگر، تنها به "معرفت" و شناخت بردگان از موقعیتشان، آنهم بعد از دویست سال از تولد کارگر صنعتی در دل نظام تولید کاپیتالیستی "کمک" کند. گویا قرار است دُز بالای "پیشتاز - پیشتاز" کردنها و "کارگر - کارگر" گفتنهای ایشان بلاخره کمکی به جوش خوردن افکار پرت و پلای جناب "فیلسوف" به گوشهای حتی ناچیز در حاشیهی جامعه باشد؛ خیال میکند که سیاست و کمونیسم و مبارزه طبقاتی برای دیگران هم، داستان "هری پاتر" است که با جادو و جنبل از لاک خلوت خود رها شود و عمر جاوید کسب کند.
از نظر آقای رازی مانند پیشکسوتان ایشان در "چپ خلقی" چهل سال پیش، کمونیسم مترادف است با تئوری و بینش "بیرون" از طبقه کارگر که احتیاج به "پیوند" با طبقه دارد!! هنوز بعد از گذشت دو قرن از انتشار "مانیفست"، نمیداند که کمونیسم هم مانند رفرمیسم و ناسیونالیسم، قاٸم به ذات یکی از گرایشات درون طبقه کارگر است که ازقضا با برنامه و تحزباش میتواند قوی شود و به جایی برسد؛ جناب رازی در رکاب همه احزاب و گرایشات بورژوائی و خرده بورژوائی، کمونیسم را نه بعنوان گرایشی در درون طبقه بلکه بعنوان موجودیتی خارج از طبقه ارزیابی میکند تا اتفاقاً موقعیت افکار بیربط، نچسب، حاشیهای و خارج از گود خود را توجیه کند. این رویکرد زمانیکه به جنبش کارگری میپردازد، بطور خودکار، سندیکالیسم را بعنوان گرایش ذاتی طبقه کارگر به رسمیت میشناسد و فوراً لباس یک رفرمیست و لیبرال دوآتشه به تن میکند و گرایش کمونیستی بعنوان یکی از گرایشات درونی طبقه را به سطح مکتب و عقاید خشک و خارج از طبقه تقلیل میدهد. پربیراهه نیست که جناب رازی برای مستدل کردن یاوههای خود، با ارائه یک تصویر صرفاً جامد و غیراجتماعی از کمونیسم، بلافاصله ضرورت "تماس" و "پیوند" کمونیسم با طبقه را تجویز میکند؛ با تبديل حزب به يک مقوله اساطيرى و احاله تشکيل آن به وجود شرايطى ايدهآليزه شده، عملاً تشکيل حزب را موکول به محال میکند؛ در صورتیکه خود تشکيل حزب اساسىترين پيش شرط گسترش نفوذ کمونيسم و کمونيستها در صفوف طبقه کارگر و اعمال رهبرى کمونيستى بر جنبش کارگرى است. منصور حکمت در دوره تشکیل حزب کمونیست ایران، پاسخ این چپ خرده بورژوایی (در سازمان اقلیت و مجاهدین) که با علم کردن "تئوری پیوند" به مصاف تحزب کمونیستی طبقه کارگر رفته بودند را در سطوح تئوریک و سیاسی داده است.*
تصویر جناب رازی از رابطه حزب و طبقه و تٸوری از بنیان ضد علمی، بورژوایی و عامیانه است. لعاب "پیشتاز" و "کارگری" برای قایم شدن پشت تز ماٸوایستی "از تودهها بیاموزید" است. این حکم که "کارگران، حزب پیشتاز را میسازند و در جریان ساختن حزب روشنفکران کارگری را انتخاب میکنند تا در کنار آنان در پروسه ساختن حزب شرکت کنند"، نه فقط عامیانه است که به لحاظ فکت هم بیاساس، مهمل، ضد مارکسیستی و ضد کارگری است. مازیار رازی باید ثابت کند که حزب لیبر و جناح "کارگری" آن، به اعتبار جایگاه "پیشتاز" اسکارگیل در میان معدنچیان اعتصابی انگلستان، آیا نماینده یک "حزب کمونیستی" در جنبش کارگری است؟! باید ثابت کند که منصور اسانلو و حشمت رٸیسی زمانی به اعتبار "پیشتاز" بودنشان در میان کارگران، امروز نماینده کدام گرایش و طبقه در جنبش کارگریاند؟!
آقای رازی کاشف این گرایش "اکونومیستی" نیست؛ ایشان با رجعت به نیم قرن پیش و با کپی برداری از نظرات سازمان اقلیت و خط ۵ و جریانات "کارگر - کارگری" در سال ۱۳۶۱، تنها تز "از تودهها به تودهها" را با "از پیشتازان به پیشتازان" طاق زده است. این آوای تکرار کسالتآور همان آرمانی است که کمونیسم و علم شرایط رهایی طبقه کارگر را با جنبش خودبخودی کارگران، یکی میگیرد و طبقه کارگر را بینیاز از دانش مارکسیستی از "بیرون" جنبش کارگری قلمداد میکند تا در نهایت به تخطٸه تحزب کمونیستی میرسد. نیازی به تفحص بالایی نیست که آرمانهای این اکونومیسم و دنبالهروی از جنبش خودبخودی کارگران، هر حزب کمونیستی و کارگری که بر اساس "تٸوری" روشنفکرانی که "بیرون" از طبقه و بدون "تماس" با کارگران تاسیس شده باشند، را انکار میکند. برای کسانی که مایل به جستجوی بیشتر در نقد این گرایشات ضد مارکسیستی هستند، بهترین منبع، رجوع به جزوهای است از منصور حکمت تحت نام "تشکیل حزب کمونیست ایران در گرو چیست" که در سایت "منصور حکمت" در دسترس عموم است.*
علاوه براین، ادعاهای مندرآوردی و بیاساس جناب رازی در مورد بحث "چه باید کرد لنین" و اینکه گویا "لنین خودش میپذیرد که اشتباه کرده بود"، را واقعاً نمیتوان به حساب خطا یا اشتباه ایشان گذاشت. بلکه شارلاتانیسم محض است. محتوای اصلی آن بحث، "مفهوم انتقال آگاهی از بیرون به درون طبقه کارگر" نیست. لنین بحث خود را بلاواسطه با نقد کوبنده به ماهیت شعار "دگماتیسم" و "آزادی انتقاد" شروع میکند. برای کسانی که به تاریخ جدالهای سیاسی، فکری و طبقاتی در روسیه آن زمان آگاهند، مارکسیسم توسط تعدادی از نخبگان بورژوازی در روسیه و بطور علنی در روزنامه "رابوچیه دلو" که تحت سیطره افکار ضد مارکسیستی برنشتین و بعدها کاٸوتسکی در آلمان بود، از مبانی خود تکانده شد. این تحرک ارتجاعی که تحت نام "مارکسیسم علنی" با شعار "آزادی انتقاد" و دست شستن از احکام "جامد و دگم" علیه رادیکالیسم گرایش کمونیستی در طبقه کارگر روسیه و با جنگ علیه "ارتدوکسی مارکسیسم" آغاز شد، از همان ابتدا هدفی جز راضی کردن کارگران به اصلاحات ناچیز در پوشش "مبارزه واقعگرایانه کارگران در محدوده جنبش اتحادیهای" نداشت. لنین در بحث خود در مقابل این "مارکسیسم علنی" ایستاد و نشان داد که هواداران گرایش "آزادی انتقاد" از مارکسیسم، در حقیقت در تدارک تحمیل یک مشت اصلاحات محقر و پیش پاافتاده به طبقه کارگر روسیه با تکیه بر تقدس موقعیت "صنفی" این طبقه هستند. لنین بر بالا بردن سطح آگاهی ذهنی طبقه کارگر روسیه و بر اهمیت جایگاه تحزب کمونیستی آن بعنوان رهبر سیاسی جامعه برای سرنگونی تزاریسم پافشاری کرد. لنین بواسطه حملهای که بورژوازی علیه مارکسیسم و طبقه کارگر در پوشش "آزادی انتقاد" در روسیه براه انداخته بود، در ادامه نقد خود به این "مارکسیسم قانونی"، به رسالت روشنفکر مارکسیست در انتقال بینش تٸوریک خود به درون طبقه اشاره میکند؛ برخلاف تعابیر نازل و سطحی جناب رازی از رویکرد لنین، چکیده بحث اینست که ایدههای سوسیالیستی تنها در صورتی کل طبقه را در بر میگیرد که بدواً بخش معینی از آن، خود را در یک حزب کمونیستی سازمان داده باشد؛ امری که محصول یک روند عملی مبارزه سیاسی و فکری است. تلاش آقای رازی، این منشویک خجول، برای حراج کردن تحزب لنینی در بازار تقدس "اصناف" و جنبش اصلاحات محقر و پیش پاافتاده و تبدیل آنها به دنبالهروی از جنبش خودبخودی تودهها، اگر از سر سفاهت نباشد، قطعاً یک خصومت کور با طبقه کارگر و بویژه با گرایش کمونیستی آن است.
باید دانست که دوره این "فیلسوفان" عصر اختناق به سر رسیده است؛ اگر زمانی تتمه نظرات این "چپ قانونی" در پوشش "کارگرپناهی" در برخی محافل روشنفکری، مدیون فضای سیاه اختناق حاکم بر جامعه ایران بود، اما امروز تَرَک برداشتن دیوار این اختناق به حکم پیشرفت تکنولوژی و توسط مقاومت گسترده مردم آزادیخواه در برابر ارتجاع اسلامی، نقطه پایانی بر این تعابیر اکونومیستی، واپسگرا و "صنفی" از طبقه کارگر و سوسیالیسم گذاشته است. دوران تبلیغ و ترویج تزهای "سوسیالیسم خلقی" در دکههای سرکوچه "بورژوازی ملی" مدتهاست که سپری شده است. امروز کمونیسم مارکس، لنین و حکمت در جلسات بحث و پلمیکهای نیمهعلنی در جریان است؛ "اداره شورایی" و مبانی کمونیسم حکمت در میان رهبران کارگری و در محافل سوسیالیستی دست بدست میگردد؛ کاپیتال و مانیفست آزادانه در زندانها و دانشگاهها و کارخانهها بازخوانی میشوند؛ کسی برای سد اختناق و کمیتههای انظباتی و تفتیش عقاید بسیج دانشجویی و حراست کارخانه تره خورد نمیکند؛ پرونده "تٸوری"های سر و دم بریده "اکونومیسم" و "سوسیالیسم خلقی" ایران بسته شده است و تقلای بازماندگان آن برای بازاریابی دوباره، فقط با ریشخند کمونیستها روبرو میشود. این "فیلسوفان" دفرمه و ضد تحزب، تاب رویارویی با مارکسیسم و انقلابیون کمونیست را ندارند. کارگر و زن و جوان آن مملکت در حال متشکل شدن و متحد شدن هستند و به احزاب سیاسی، به برنامه و اساسنامه و اهداف آنها با چشم باز نگاه میکنند و در شرف انتخاباند. این خودآگاهی اجتماعی قابل بازپسگیری نیست. زوال "فیلسوفان" عصر اختناق، گواه پیشروی طبقه کارگر و این رگه از کمونیسم مارکسی و دخالتگر است.
----
* منصور حکمت (اول بهمن ١٣٦١). "حزب کمونيست ايران در گرو چيست؟" از اینجا قابل دسترس است: https://hekmat.public-archive.net/fa/0420fa.html