امروز شاید یکی از مسائلی که مورد بحث و گفتگو و مشغله بسیاری است، این است که آیا آمریکا به ایران حمله خواهد کرد؟ ترامپ گفته که گزینه حمله نظامی به ایران روی میز است، ...
و ابعاد این حمله در صورت عدم عقب نشینی رسمی جمهوری اسلامی، یعنی به صفر رساندن درجه غنی سازی اورانیوم و توافق حول محدود کردن موشک های دور برد و عدم پشتیبانی از نیروها و گروههای محور مقاومتی و دیگران در منطقه به حدی کاملا مشهودی، همه جانبه و جهنمی خواهد بود. از این طرف، برخی از مقامات جمهوری اسلامی به طرق گوناگون اعلام کرده اند که برای مقابله با هر حمله ای آماده اند و علاوه بر بستن تنگه هرمز، پاسخ نظامی "دندان شکنی" به هر حمله ای خواهند داد. علاوه بر این، آنها هشدار داده اند که از منظر جمهوری اسلامی در اختیار قرار دادن پایگاه های نظامی و یا دادن مجوز به آمریکا، منجمله گشودن فضای هوایی خود برای پرواز هواپیماهای جنگی، همکاری و یا کمک در حمله به ایران از طرف هر کشوری در منطقه بعنوان اعلام جنگ این کشورها به ایران تداعی خودهد شد و جمهوری اسلامی با آن مقابله خواهند کرد.
اما مستقل از هیاهوی تبلیغاتی و شاخه شانه کشیدنهای وسیع طرفین و فضای جنگی که جمهوری اسلامی در ایران دامن زده است، نه حمله همه جانبه آمریکا، و نه ادعای این درجه توانایی مقابله نظامی نیروهای جمهوری اسلامی با آمریکا واقعی است.
بر خلاف اظهارات جنگ طلبانه بخشهایی از جمهوری اسلامی و همچنین اپوزیسیون جنگ طلب که هر ایما و اشاره مقامات آمریکایی را فورا مترادف با نزدیک بودن جنگ جلوه می دهند، ترامپ خود راسا اعلام داشته که هدفش دستیابی به توافق است و فشار حداکثری و ارسال ناوهای جنگی به همین منظور و برای فشار به جمهوری اسلامی برای توافق است. دولت جمهوری اسلامی و رهبری آن هم به کرات خواست خود را مبنی بر عدم مطلوبیت درگیری نظامی با امریکا اعلام کرده اند. اعلام آمادگی برای ״مذاکره اما نه زیر فشار״ از طرف سران حاکمیت، تلاش جمهوری اسلامی برای دادن کمترین امتیاز به امریکا و گرفتن بیشترین امتیاز است.
مسلم است که جنگ همه جانبه توسط آمریکا، نه پاسخی فوری و نه تضمینی برای دستیابی به توافقی معنی دار و قابل اتکا برای آمریکا است. حمله به عراق، افعانستان و حتی حملات این دوره آمریکا به انصرالله در یمن، همگی نشان داده اند که جنگ مستقیم، به احتمال زیاد، به درگیری طولانی مدت انجامیده و در پایان آن هم تضمینی برای دستیابی آمریکا به موقعیتی بهتری نخواهد داشت.
علاوه بر این، از یک طرف در دنیای امروز، آمریکا بمثابه نیروی هژمون و تعیین کننده، بنا به توان نظامی و اقتصادی اش، از موقعیت پیشین خود، چه در زمان جنگ خلیج در پایان قرن بیستم و چه در اوایل قرن فعلی، برخوردار نیست. در داخل آمریکا نیز، موقعیت بورژوازی آمریکا، و به همین اعتبار موقعیت ترامپ، چه از نظر سیاسی و چه از نظر اقتصاد کشور، با دوره بوش پدر و یا پسر قابل مقایسه نیست. شواهد متعددی از اتاق های فکری گوناگون حاکی از عدم اطمینان و اختلاف نظر در جناح های خود بورژوازی آمریکا در این دوره، خصوصا با مصوب شدن سیاست های تعرفه ای ترامپ، است. از این نظر هم ترامپ و کابینه اش از موقعیت مشابه دولت های گذشته، آنهم صرفا در قبال مشکلات جاری مردم و مشخصا طبقه کارگر آمریکا، بلکه با توجه به انتظار افزایش تورم و بالارفتن قیمت های کالاهای مورد نیاز مردم، برخوردار نیست.
از طرف دیگر، در شرایط فعلی خاورمیانه، مشخصا در دوره ای که نسل کشی مردم فلسطین توسط اسرائیل و اوج انزوای همه جانبه دولت اسرائیل همچنان در جریان است، دیگر شعارهای تبلیغاتی گذشته، نظیر "مثلث شر" و یا ״دفاع از دمکراسی״، ״مبارزه با تروریسم״، ״حق اسرائیل در دفاع از خود״ و حتی ״خطر ایران هسته ای״ و غیره، کارکرد خود را برای "موجه" نشان دادن راه انداختن جنگی دیگر توسط امریکا در منطقه را از دست داده است. براه افتادن جنگی جدید، بدون شک عوارض وخیم تری برای آمریکا و سوق دادن سیر نزولی موقعیت آن در منطقه را رقم خواهد زد. بر بستر اوضاع کنونی، حتی تکرار عملیاتی نظیر ترور قاسم سلمیانی، نه نشانه قدرت و توان آمریکا و نه عاملی در جهت تقویت چهره آن به عنوان نیرویی که با توان نظامی خود قادر به بحران ستیزی در منطقه است، بلکه بیشتر به نشانه دیگری از نقش مخرب و بحران ساز آمریکا در منطقه تلقی خواهد شد.
علاوه بر این قرار گرفتن آمریکا در چنین جایگاهی در منطقه، آنهم در دوره ای که این دولت در راس حامیان بلامنازع نسل کشی اسرائیل در فلسطین قرار دارد، دولت های مرتجع منطقه را نیز با مشکلات عدیده تری در همراهی با آمریکا را مواجه می کند. موقعیتی که، آنها را در مقابله با مردم در خود این کشورها، در شرایط بمراتب پیچیده تر و مخاطره آمیز تری خواهد انداخت. امری که از عربستان تا مصر، از اردن تا تونس، دولت ها را با بحران منطقه ای بیشتر و نا امنی عمیق تر، چه از نظر اجتماعی و سیاسی و چه در قبال جلب سرمایه و پروژه های گوناگونی که برای تثبیت موقعیت های آتی خود وعده دادند، را مواجه می کند.
به عبارتی دیگر در حال حاضر، با در نظر گرفتن تمام این مولفه ها، چه در داخل آمریکا، چه بازیکنان دیگر جهانی و موقعیت آمریکا در قبال آنها و همچنین، موقعیت بورژوازی و ارتجاع حاکم در منطقه و تقابل های جدی و پتانسیل اعتراضات از پایین، جنگ مستقیم با ایران، جنگی بدون هیچگونه تضمینی از نتایج آن، نمی تواند محتمل باشد. این به این معنی نیست که بطور قطع، هیچ شکلی از حمله مثلا به کشتی های دریایی و یا این یا آن تلقی مرکز، و غیره برای حداقل نشان دادن تلقی از حمله انجام نگیرد، اما مسلما جنگ رو در رو و مستقیم میان ایران و امریکا محتمل نیست.
اما چرا این گزینه، گزینه ای با "احتمال کم" و نه غیر ممکن است. چون در دنیای امروز مسائل عمده سرمایه جهانی همچنان حل نشده باقی مانده است. در دوره ای قرار داریم که دولت ها نه بر اساس منطق سرمایه، در ثبات و امنیت برای سودآوری، بلکه برای تعیین حوزه های نفوذ سرمایه ها درگیر بحرانی عمیق هستند.
ترامپ به روشنی همین مسئله را در مذاکره جنجالی تلویزیونی خود، در تقابل با زلنسکی بیان کرد که "دنیا در گرما گرم جنگ جهانی است". این جنگی جهانی است که نه همچون جنگ جهانی دوم، با رو در رویی مستقیم ارتش های قطب های سرمایه جهانی، بلکه از طریق نیروهای نیابتی در بسیاری از کره زمین (بخصوص در خاورمیانه و آفریقا) در جریان است. طبق آمار نهاد ״اقتصاد و صلح״، در سال ۲۰۲۴ میلادی، ۹۲ کشور درگیر جنگ های نظامی در خارج از مرزهای خود بودند. این رقم بالاترین میزان چنین جنگ هایی را نشان می دهد. جنگهایی با آمار ثبت شده خود؛ مخارجی معادل ۲۰ تریلیون دلار (معادل با ۵/۱۳ درصد تولید ناخالص ملی در کل جهان)، با افزایش شدید درجه میلیتاریسم در ۱۰۲ کشور و ۱۱۰ میلیون نفر آواره.! و این تنها آمار ثبت شده در پایان سال ۲۰۲۳ است. در نتیجه برخلاف ادعای ترامپ در مورد تلاش او برای پایان دادن به جنگ و کشتارها و مدعی "ناجی صلح" بودن خود و یا دیگر قطب های سرمایه، میلیتاریسم رو به افزایش دال بر گسترش این جنگ ها در عرصه های بیشتری است.
بر متن این اوضاع، امروز از منظر هیئت حاکمه آمریکا، که ترامپ آنرا نمایندگی می کند، آمریکا مصمم است سیاست خود را توسط خودش به پیش ببرد. ویژگی ترامپ نه تعیین این سیاست که تغییر در شکل و نحوه پیشبرد این سیاست است که با سنت، شکل و روشهای سابق متفاوت است. با سرکار آمدن ترامپ، اینبار بورژوازی آمریکا، رسما اعلام داشت که هدفش در یافتن موقعیت برتر خود در میان قطب های جهانی، تعیین رابطه با قطب اقتصادی چین مهم ترین مسئله در سطح جهانی است. موقعیتی که برای رسیدن به آن، تغییراتی را، هم در سطح جهانی و هم در درون کشور آمریکا، برای این سرمایه امپریالیستی به همراه دارد.
از یکطرف در سطح بین المللی تلاش برای برقراری رابطه ای جدید با روسیه، و به این ترتیب کاهش امکانات چین و اتکا آن به روسیه، و در عین حال زدودن محدودیت هایی است که آمریکا در قبال متفقین خود، غرب و مشخصا اروپا، مدتی است که آنرا "دست و پاگیر" معرفی کرده بود. ترامپ این را در سخنرانی های انتخاباتی خود چندین بار تحت نام ״نیاز تغییر در ارگان ها و نهادهای بین المللی״، مطرح کرده بود. اقدامات ترامپ نظیر خارج کردن امریکا از تصمیمات اتخاذ شده در رابطه با محیط زیست مصوب کنفرانس پاریس، سازمان بهداشت جهانی، و بسیاری دیگر در واقع اعلام ملغی شدن "تعهد های" تا کنونی بین المللی و غربی بود که برای قدرت رقابتی آمریکا، برای سرمایه آمریکا برای کسب سود بیشتر، محدودیتهایی ایجاد می کنند. در عین حال، کشورهای نزدیک به امریکا، در کلوپ جی ۵ یا جی ۷، چه کانادا و مشخص تر اروپا، نه در خط اول و هم طراز با آمریکا، و نه بمثابه یک بلوک بنام غرب، بلکه در موقعیت درجه دوم است و همچنان که مرتبا گفته شده و میشود اروپا معمولا از نتایج تصمیم ها و مذاکرات آمریکا، "مطلع" میشود. در این رابطه، سیاست ״آمریکا اول״ در واقع رسمیت بخشیدن به این تفاوت در موقعیت امریکا و متجدین غربی خود در روابط تجاری، نظامی و حتی دیپلماسی است. مذاکرات مستقیم در مورد جنگ اوکراین، مذاکره برای بهره برداری از منابع در قطب شمال و مراکز پایگاهی آمریکا در مثلا گرینلد و غیره، ادامه همان سیاست ترامپ در زمان پایان دادن اشغال نظامی افغانستان در دوره قبلی ریاست جمهوری اش، و سپس مطلع کردن "متفقین جنگ علیه ترور" از تصمیم خود است. آنجا هم، بقیه کشورهایی که نیروی نظامی خود را در افغانستان اسکان داده بودند، نقشی در این تصمیم نداشتند.
از طرف دیگر، رقابت با چین نه از نظر تجارت میان دو کشور، بلکه فراتر از آن از نظر اقتصادی، آنهم با در نظر گرفتن نیروی کار ارزان و خاموش در چین، به شدت متکی به افزایش سودآوری در آمریکا از طریق کاهش مخارج سرمایه در خود این کشور است. حمله به طبقه کارگر آمریکا، تفرقه انداختن میان صفوف طبقه کارگر، مانند یورش به کارگران غیر بومی، و یا کاهش و قطع بودجه های تامین اجتماعی، ملغی کردن دستآوردهایی که طبقه کارگر به بورژوازی حاکم تحمیل کرده بود، هدفی است که ترامپ تحت نام "بازگرداندن" صنایع به آمریکا و وعده های ایجاد شغل و منبع کسب درآمد، در مرکز سیاست داخلی خود در آمریکا قرار داده است. چنین حمله همه جانبه ای را اینبارهیئت حاکمه آمریکا نه توسط دیپلمات ها و سیاستمداران سنتی و رسمی، بلکه راسا با حضور مدیران اجرایی و مستقیم سرمایه ها، در شکل یک الیگارشی، پیش برده میشود. اینکه رفع موانع و تنظیمات مصوب دولت فدرال در رابطه با تولید خودروها و غیره، که اینبار نه از طریق لابی گری و جلب نظر کابینه، بلکه مستقیما توسط خود ایلان ماسک به پیش برده می شودِ، نمونه بسیار گویایی از پروسه تصمیم گیری های کلان آمریکا در این دوره است. بطور خلاصه، هر آنچه در غزب برای حفظ ظاهر ״دمکراسی لیبرالی״ و پارلمان بعنوان ״نمایندگان منتخب مردم״ و ... معمول و مرسوم کرده بودند، کاملا کنار گذاشته شده اند. ابلاغیه ها و فرمان های اجرایی صادر می شوند و بعضا نیاز به مصوب شدن آنها در میان وکلای انتخاب شده در کنگره آمریکا را می گیرند!
در برخورد به ایران و اینجا مسئله جنگ هم به همین شیوه آمریکا سیاست مذاکرات مستقیم را اتخاذ کرده است.
از منظر جمهوری اسلامی نیز، مستقل از ״افراطی״ های درون رژیم یا اپوزیسیون راست و نیروهای قومی مذهبی ایرانی، از آریایی ها گرفته تا مجاهد و غیره که بر طبل جنگ می کوبند، هیچگونه جنگ مستقیمی با آمریکا در دستور نیست. هدف سرمایه گذاری تا امروز جمهوری اسلامی بر "محور مقاومت" و نیروهای نیابتی خود در خاورمیانه، نه جنگ با آمریکا، بلکه اهرمی برای تقویت موقعیت و به رسمیت شناختن خود است. خامنه ای و دولت جمهوری اسلامی همین حقیقت را بارها به روشنی اعلام کرده اند. برای جمهوری اسلامی، محور مقاومت و نیروهای امنیتی و غیره، همگی در خدمت و برای حفظ حکومت خود در ایران است. جمهوری اسلامی همواره مذاکره را برای دستیابی به توافقی پابرجا قبول داشته و برجام تلاشی در این راستا است.
به این ترتیب، مسئله واقعی که هم برای جمهوری اسلامی و هم دولت ترامپ مطرح است نه صرف توافق، بلکه نکات مورد توافق و همچنین نحوه رسیدن به آن است.
در مورد شیوه رسیدن به توافق، اینجا ترامپ در مورد ایران نیز، همان راهی را در پیش گرفته که در مورد جنگ اوکراین اتخاذ کرد و خواهان تماس و مذاکره مستقیم شد. پس از ملاقات بریتانیا و فرانسه و آلمان با نمایندگان جمهوری اسلامی در ژانویه ۲۰۲۵، و اعلام التیماتوم به ایران در فوریه و تعیین مهلت تا ژوئن ۲۰۲۵، ترامپ جداگانه به خامنه ای نامه ای می نویسد و خواهان مذاکره می شود. به عبارتی دیگر، اینبار تصمیم ترامپ این است که اروپا در رابط بین غرب و ایران کنار گذاشته شود همانطور که در مذاکره به روسیه کنار گذاشته شد.
نامه مستقیم ترامپ به خامنه ای بر همین اساس است. جمهوری اسلامی هم این را به رسمیت شناخت و قبول کرده است که اروپا را فاکتور بگیرد و همچنین میانجی گری که روسیه ا پیشنهاد کرده بود را نیز مسکوت گذاشت. جمهوری اسلامی با تماس مستقیم موافقت نکرد و تصمیم به انتخاب امارات بعنوان میانجی گرفت. شکی نیست که چند عامل دیگر در این تصمیم دخیل بوده است. از یکطرف جمهوری اسلامی تصمیم دارد با مذاکره غیر مستقیم و در نتیجه به درازا کشاندن هرچه بیشتر مذاکرات تا آبان ماه امسال، یعنی زمان بررسی تحریم های سازمان ملل، وقت بخرد. زمانیکه مذاکرات در جریان است، تصمیم گیری در مورد مهلت ارائه شده توسط کشورهای اروپایی و یا اعمال سیاست اجرای مکانیسم ماشه هم عملا دور زده میشود. به این ترتیب در واقع در این مورد نیز، نقش اروپا و موقعیت دست پایین تر آن در میان قطب های جهانی قابل مشاهده است. علاوه بر تقابل های جاری در خود کمپ غرب، جمهوری اسلامی به درازا کشاندن مذاکرات را، آنهم با توجه به ناروشنی اوضاع فلسطین و همچنین جنگ یمن، امکانی مناسب برای امتیاز گیری می داند.
اینکه بالاخره دیپلماسی سری و در پشت درهای بسته به چه می انجامد، مسلما به راحتی قابل پیش بینی نیست، چرا که امروز منطق و کارکردهای سنتی بورژوازی تعیین کننده نیستند. در دنیای امروز اهداف و سیاست های رسمی بورژوازی، خصوصا دولت های امپریالیستی، بمراتب کوتاه مدت تر و مقطعی تر است و این نه مشخصه امروز، بلکه این دوره است. جنگ با طالبان آغاز می شود و سالها به طول می انجامد و در پایان دوباره طالبان سرکار می آید. کره شمالی مورد تمسخر و متخاصم می شود، سپس مذاکرات با او آغاز می شود. اسرائیل جنایت و نسل کشی می کند، تعدادی از شهرک نشینان تحت تحریم قرار می گیرند، سپس سلاح به اسرائیل سرازیر می شود. جنگ وسیع و با دخالت نیروهای گوناگون علیه داعش می شود، و سپس یک داعشی بزک شده، و با کت و شلوار در سوریه سرکار می آید! رویه عمومی بر اساس سیاست های گذرا، و لحظه ای و بنا به مقتضیات روز تغییر می کند. مبنای سیاست و عملکرد همه حکومت ها، از غرب تا شرق، متروپل و غیر متروپل، همگی تنها برای ادامه امتیاز گیری از یکدیگر و در جهت آمادگی برای دور بعدی است.
گرچه همین امر برای جمهوری اسلامی هم صادق است، اما، موقعیت جمهوری اسلامی قابل مقایسه با دیگر کشورهای این منطقه نیست. از پاکستان تا لبنان، سوریه، عراق و بقیه هر کدام علیرغم بحران های حکومتی و دولتی خود، هیچکدام در شرایطی که جمهوری اسلامی در آن قرار دارد، نیستند. جمهوری اسلامی در موقعیت ویژه ای چه از منظر بورژوازی ایران و چه از جانب طبقه کارگر و اکثریت جامعه قرار دارد.
جمهوری اسلامی حکومتی است که از یکطرف پاسخ روشنی برای روزنه ای از بهبود برای مردم این کشور ندارد. از نظر اقتصادی، بخصوص با تشدید تحریم ها، با مشکلات عدیده ای روبرو شده است. بورژوازی در ایران اساسا غربی و طرفدار رابطه اصلی و تعیین کننده با غرب است. شرکت کردن در معاهده ای نظیر بریکس و معاهدات تجارت و موقعیت ارتباطاتی ایران در پروژه خط جدید ابریشم چین، بخشی از امکانات را در اختیار این طبقه قرار می دهد، اما کماکان قواعد تجاری و مالی امروز دنیا، از مجرای اتصال با غرب و مشخصا امریکا، و گردش سرمایه ممکن است. گرچه بورژوازی ایران به قبول حکومت جمهوری اسلامی، یک وصله نا خوشایند تن داده است ولیکن همچنان افزایش سودآوری خود را در هموار کردن رابطه و اتصال به این بازار می داند.
نه خود جنگ بلکه حتی دامن زدن به احتمال آن زنگ خطری برای این طبقه است. جنگ به فوریت نیروی فشار بورژوازی ایران به جمهوری اسلامی برای ساختن رابطه با غرب و آمریکا را، که بخشا توسط سازمان های اپوزوسیون افراطی و سناریو سیاهی به پیش برده می شود، تحت فشار مضاعفی قرار می دهد. از یکطرف بدون شک، همانطور که تا الان اتفاق افتاده است، این نیروها خود در دو راهی تصمیم گیری حمایت از غرب و آمریکا، و در عین حال دفاع ناسیونالیستی تمامیت ارضی خواهی از "میهن" قرار می دهد. امری که در تشتت صفوف این بخش و پتانسیل شان برای بورژوازی ایران چه در حال حاضر و چه در آینده در مقابله با اعتراضات از پایین جامعه را کاهش خواهد داد. تجربه عملیات نظامی ارتش مجاهدین از عراق به سمت ایران، و منزوی و منفور شدن این جریان در جامعه، همین امر را به لیبرال ترین و عقب مانده ترین قشر های بورژوازی ایران فهمانده است. ایده ״رژیم چینج״ در صورت جنگ، که البته در دستور کار ترامپ هم نیست، به هیچ وجه گزینه قابل قبولی چه برای بورژوازی حاکم و چه برای دور اندیش های صف اپوزیسیون راست ایرانی نیست.
از منظر طبقه کارگر و اکثریت مردم ایران نیز، ادامه دیکتاتوری و استبداد آنهم در شرایط بی ثباتی ممتد و عدم روشن بودن هرگونه افق بهبود در زندگی روزمره، در قبال تورم و افزایش لجام گسیخته بازار ارز و تعیین قیمت ها، قابل دوام نبوده و نیست. جمهوری اسلامی از این منظر هم در همان دوره "بحران آخر" قرار دارد. برای این مردم نیز، جنگ نه مژده سرنگونی بلکه تصویر نابودی شیرازه جامعه را ترسیم می کند.
فراتر اینکه هر درجه از توافق با امریکا نیز از این دیدگاه، تنها به مثابه عقب نشینی جمهوری اسلامی تلقی می شود تا ارائه آینده ای بهتر برای مردم ایران. شکی نیست که در کل فضای جامعه ایران، آنهم در این دوره پسا اعتراضات سراسری و بخصوص خیزش ۱۴۰۱، نشان داده است که چه در دوره برو و بیای "قدرت منطقه ای" و "نیروهای نیابتی" جمهوری اسلامی، تمکین به این دولت همگانی و سراسری شده بود و چه امروز که دوره ضربه خوردن آنها است. مردم ایران هم به روشنی متوجه کوتاه مدت بودن سیاست های جهانی و رسمی شده اند. جمهوری اسلامی بر خلاف ادعاهای اپوزیسیون راست، نه با همکاری با بشار اسد مقبولیت پیدا کرده بود، و نه با رفتن او از سوریه، در حال سرنگون شدن است. مسئله اصلی تفاوت موقعیت جمهوری اسلامی، برخلاف دیگر کشورهای منطقه، در همین نکته است که معضل جمهوری اسلامی بیش از همه، نه خارج بلکه در داخل ایران رقم زده می شود. به همین اعتبار، مستقل از سیاست گذاری های کلان و اختلافات سنتی جناحی درون حکومت، این مسئله درون ایران، یعنی مردم و فشار اعتراض و خشم و انفجاری بودن وضعیت داخلی، است که به هم ریخته شدن صفوف نیروهای درون حاکمیت را تشدید و دامن زده است. دولت وفاق، نه به دلیل مسائل خارجی، بلکه در مقابله با همین جنبش از پایین در جامعه است که برای ارائه چهره ای متحد و به خط شده برای جمهوری اسلامی به سرکار آورده شده است.
امروز، اما در این اوضاع به هم ریخته در دنیا، در دوره تشتت درون حکومت در گزیدن حتی روش مقابله با اعتراضات عمومی در پایین جامعه برای تغییر اوضاع اقتصادی، سیاسی و اجتماعی خود، در دوره ای که توازن و رابطه حکومت و مردم بسیار تغییر کرده است، آنچه تعیین کننده است در درجه اول نه تصمیمات جمهوری اسلامی و روابطی که چه با آمریکا و چه در خاورمیانه اتخاذ می کند، بلکه رابطه و درجه تغییر در همین اوضاع داخل کشور است.
این همان امری است که مقامات حکومتی و سخنگویان جناح های آن، مرتبا به یکدیگر گوشزد می کنند و هشدار می دهند که این جامعه در هر لحظه در آستانه خیزشی دیگر، وسیع تر و عمومی تر است. امروز، و اوضاعی که در آن قرار داریم، در واقع در جامعه ای است که هر دم، قطبی تر و پولاریزه شده تر می شود. هشدار های حکومتی در رابطه با خطر "آشوب" و ....، حاکی از این است که ادامه سیاست های تا به امروز حکومت، مردم را بیشتر به سمت یک انتخاب نزدیک می کند. بخش وسیعی از این جامعه بخصوص در دوره ۱۴۰۱ و پس از آن به همه نشان داد که حاضر به رفتن جمهوری اسلامی به هر قیمتی نیست. این تجربه واقعی و درس بزرگی است که این مردم از انقلاب ۵۷ به روشنی آموخته اند. دست به دست شدن حکومت از بالای سر خود را نمی پذیرند و علیرغم تبلیغات گوشخراش و پمپاژ ثانیه ای اپوزیسیون راست، به این نوع تغییر حکومت لبیک نگفتند. این شرایط واقعی و بستر جنبشی است که خواهان آزادی و برابری، و حکومت مردم بر مردم است.
برای ما کمونیست ها، این دوره، علیرغم مخاطرات آن و علیرغم دمیدن بر فضای جنگی توسط جمهوری اسلامی و بورژوازی در اپوزیسیون، دوره ای شعف انگیز و در عین حال تعیین کننده است. دوره ای است که جمهوری اسلامی، حکومت در قدرت، توان تعیین فضای سیاسی جامعه را ندارد و در عین حال این جامعه، دست رد به آلترناتیو تبدیل کردن مردم به سیاه لشکر امیال خود، زده است. در حالیکه پولاریزاسیون و قطبی شدن جامعه رو به تعمیق دارد، در هر تحرکی در ایران، در هر خیزش دیگری، مردم به سمت انتخاب میان تغییر از بالا و یا سرنگونی و حکومت خود بر خودشان، نزدیک تر می شوند. در این راه، نه تنها بورژوازی ایران و جمهوری اسلامی، بلکه ما کمونیست ها هم با وظایف و دستور کار های عاجل تری مواجه هستیم. برخلاف اپوزسیون بورژوازی، پیشروی جنبش ما متکی به درجه سازماندهی محلی و توده ای مان است. دخالتگری هر چه وسیعتر کارگران و مردم زحمتکش در این میان، قدرت و توان مقابله کل این جنبش در راه دستیابی به آزادی و برابری را به مراتب ممکن تر و کوتاه تر می کند. راه پیشروی و پیشرفت و آبدیده شدن کارگران و زحمتکشان ایران و مقابله با کل بورژوازی و نهادها و امکاناتش، در دخالتگری مستقیم در دل همین مبارزه جاری است، امری که خود در گرو درجه تشکل و تحزب نیروهای طبقه و جنبش مان در هر محل و هر محیط کار است. و این مهمترین مسئله، مهمتر از هر نان شب، برای ما کمونیست های ایران است.