در ۸ و ۹ مه امسال، هشتادمین سالگرد پایان جنگ جهانی دوم و شکست نازیها در دو مراسم مختلف، یکی در اوکراین با حضور سران کشورهای بریتانیا، فرانسه، آلمان و لهستان و دیگری در روسیه با حضور رهبران دولتهای ۳۰ کشور از جمله چین، گرامی داشته شد.
۸۰ سال پس از پایان جنگ جهانی دوم، بار دیگر فاشیسم عریان غرب را در چنگال گرفته است. جنگ جهانی دوم نقطه عطفی در تاریخ جهان مدرن محسوب میشود. این جنگ، غیرانسانی بودن و وحشیگری ذاتی سرمایهداری را آشکار و مرگ و ویرانی وحشیانه ای بر جهان تحمیل کرد.
اکنون ۸۰ سال بعد، پس از یک سال و نیم نسلکشی، کشتار و قتل عام در فلسطین و خاورمیانه، چند سال تبلیغات جنگطلبانه، گسترش ناتو، سرمایهگذاری عظیم در تسلیحات، سرکوب شدید آزادیهای مدنی (1)، سانسور کامل رسانههای بستر اصلی و اقدامات شدید علیه رسانههای اجتماعی، سرکوب آزادی و حق اعتراض، شاهد همان وضعیت وحشتناک هستیم. فاشیسم سراسر غرب را فرا گرفته و تهدید جنگ جهانی دیگری بر ما سایه افکنده است. باورنکردنی است که چگونه تنها ۸۰ سال طول کشید تا این هیولا دوباره ظاهر شود.
جنگ جهانی دوم توسط یک قدرت اروپایی آغاز شد و منجر به مرگ و ویرانی غیرقابل تصوری گردید. حدود ۸۰ میلیون نفر در سراسر جهان جان خود را از دست دادند؛ ۷ میلیون آلمانی، ۷/۲ میلیون نفر از اروپای غربی و آمریکا، ۲۷ میلیون نفر از اتحاد جماهیر شوروی، ۲۰ میلیون نفر از چین و میلیونها نفر در آفریقا و آسیا. جنگ جهانی دوم به عنوان وحشیانهترین جنایت دوران مدرن (از سال ۱۵۰۰ تا به امروز) به ثبت رسیده، و این در حالیست که نسلکشیهای متعددی توسط کشورهای غربی در دوران استعمار انجام گرفته، بعلاوه بردهداری که یکی از تاریکترین فصول تاریخ بشری است.
جنگ جهانی دوم درست مانند جنگ اول، بر سر سلطه و قدرت جهانی بود. این جنگ برای تغییر و تکمیل نتایج جنگ جهانی اول که با هدف تقسیم مجدد جهان ایجاد شده بود، شکل گرفت. و جهان واقعاً تغییر کرد؛ برخی امپراتوریها سقوط کردند و برخی قدرت بیشتری به دست آوردند؛ کشورهای جدید ایجاد شد. با این حال، چیزی که هیچ کس انتظار آنرا نداشت، انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ در روسیه بود که دینامیسم و مناسبات سیاسی را تغییر داد و مصاف بزرگی را برای قدرتهای جهانی ایجاد کرد. کمونیسم به بزرگترین تهدید برای سرمایهداری و امپریالیسم غربی بدل شد. لذا، فاشیسم در اروپا شروع به رشد کرد.
هیتلر و فاشیستها دو هدف را دنبال می کردند، شکست طبقه کارگر و جنبشهای کمونیستی که در آلمان و همچنین در اروپا قوی بودند و همچنین نابودی اتحاد جماهیر شوروی. بسیاری از فعالین کمونیست و کارگری به اردوگاههای کار اجباری فرستاده شدند، فاکتی که دیگر در مورد آن صحبت نمیشود. از زمان جنگ جهانی اول، زمانی که انقلاب روسیه جهان را به لرزه درآورد، فاشیسم در صحنه سیاسی اروپا بعنوان یک نیروی ضد کمونیستی به میدان آمد. ایتالیا زادگاه فاشیسم محسوب میشود، اما در آلمان بسیار قوی شد. رژیم سالازار در پرتغال و فرانکو در اسپانیا دو رژیم فاشیستی که رسما بیطرف بودند ولی با هیتلر همکاری میکردند. در فرانسه فاشیسم قدرت را بطور دوفاکتو در دست داشت و در اتریش، یونان، رومانی و یوگسلاوی بسیار قوی بود. حکومت بریتانیا اگرچه با هیتلروارد جنگ شد، از نظر ایدئولوژیک فاشیست بود. این گفتهی چرچیل آموزنده است:
در سال ۱۹۳۷، چرچیل در حمایت از اسکان یهودیان در فلسطین، اظهار داشت:
“من نمیپذیرم که… برای مثال، در حق سرخپوستان آمریکا یا سیاهپوستان استرالیا خطایی صورت گرفته است؛ من قبول نمی کنم که اشتباهی در حق این مردم صورت گرفته باشد وقتی یک نژاد قویتر، دنیا دیده تر، با ارزش تر و خردمند تر، جای آنها را گرفته است.”
فاشیسم به جنگ رفت تا شوروی را شکست دهد، اما شکست سختی خورد. طبق تمام اسناد تاریخی، اتحاد جماهیر شوروی بدنبال از دست دادن حدود ۲۷ میلیون نفر از جمعیت خود، نقش اصلی را در شکست نازیها ایفا کرد. این “ارتش سرخ” بود که آشویتس را آزاد کرد. تصویر سربازان ارتش سرخ که پرچم سرخ را بر فراز ساختمان رایشتاگ در برلین برافراشتند، به یک تصویر و لحظۀ نمادین تاریخی بدل شده است. (2) طرح این مساله به معنای جانبداری نیست. بلکه بیان حقایق تاریخی و تلاشی برای درک و افشای نیات غرب در تحریف تاریخ است. شوروی یک دولت سوسیالیستی نبود. ادعا میکرد که سوسیالیستی است. اما سرمایهداری جهانی حتی نمیتوانست یک دولت سوسیالیستی جعلی را تحمل کند.
با این حال، امپریالیسم غرب با ایجاد یک روایت دروغین سعی در تغییر تاریخ داشته است. این روایت،آمریکا را به عنوان ناجی جهان از فاشیسم و کشوری که جنگ را پایان داد، به تصویر میکشد. آنها حتی سعی میکنند جنایت شنیع آمریکا که در پایان جنگ به عنوان نمایش قدرت یا آزمایش بمبهای هستهای هیروشیما و ناگازاکی را بمباران کرد، از تاریخ پاکسازی کنند. روایت ساخته و ارائه شده یک دنیای خیالی را ترسیم می کند که در آن دو قطب خیر و شرِّ در حال جنگ اند و البته غرب قطب خیر و روسیه نیروی شر است.
امپریالیسم غرب عملاً جنگ را به اتحاد جماهیر شوروی باخت و در نتیجه شوروی بزرگتر و قوی تر شد و بخشی از اروپا را تصرف کرد (کنفرانس یالتا تائیدی بر پیروزی شوروی است که بعنوان یکی از سه قدرت مهم جهان در کنفرانس بر سر تقسیم جهان تصمیم می گیرد.) در پاسخ به این موقعیت غیر قابل انتظار، آمریکا با همکاری غرب یک مسیر یا راهحل ایدئولوژیک-سیاسی بسیار هوشمندانه برای شکست شوروی و برقراری قدرت بلامنازع خویش انتخاب کرد: برافراشتن پرچم دموکراسی، حقوق بشر، آزادی فردی، خردگرایی و حقوق بینالملل؛ ایجاد یک دولت رفاه با دموکراسی در غرب به عنوان ویترین تبلیغاتی علیه شوروی و نابودی هرگونه جنبش سوسیالیستی در جهان تحت پرچم مبارزه برای دموکراسی. تلاش برای تحقق این هدف منجر به تهیه و تصویب دکترین ترومن (3) برای حکومت بر جهان و طرح مارشال (4) برای کمک به اروپا شد.
این تنها چند دهه دوام آورد. با فروپاشی شوروی و پایان جنگ سرد، دوران “شیرین” دموکراسی و حقوق بشر در غرب به پایان رسید.
مقایسه جهان امروز با ۸۰ سال پیش، نگاه عمیق مارکس به تاریخ بشر را به ذهن متبادر میکند؛ مارکس در “هجدهم برومر” نوشت: “تاریخ تکرار میشود، ابتدا به صورت تراژدی، سپس به صورت کمدی.” این کمدی به یک نقطه پوچی رسیده است. دو سال پیش در ماه مه ۲۰۲۳، گروه هفت اجلاسی در هیروشیما برگزار کرد و جنایات جنگی روسیه را محکوم نمود، بدون اینکه حتی به بمبهای هستهای که آمریکا بر روی همان شهر پرتاب کرده بود، اشارهای کند!
این وقاحت طبقه حاکم را نشان میدهد که بدون هیچ پرده پوشی دروغ می گوید. می داند که بخش وسیعی از مردم دروغ هایش را می بینند، اما چه باک! دارای قدرت بلامنازع است. بی شرمانه روایت دروغ را تکرار می کند و می تازد. سوال اینست: هیات حاکمه تا کجا پیش خواهد رفت؟ و آیا مردم در مقابل این هجوم بپا خواهند خاست یا سکوت می کنند؟
ظهور فاشیسم در غرب واقعی است. روایت ایدئولوژیکی که توسط طبقه حاکم ترویج میشود در اساسً همان روایت دوره نازی هاست، فقط بازیگران را چرخانده اند. در طول تاریخ، روایت جنگ جهانی دوم عملا به کشتار یهودیان بدست نازی ها تقلیل یافته، از کشته شدن شش میلیون یهودی صحبت می شود و بیش از 70 میلیون کشته های دیگر به فراموشی سپرده شده اند و عوامل کلیدی در شکل گیری جنگ به حاشیه رانده شده است. اکنون یهودستیزی (در گفتمان بستر اصلی بجای این ترم آنتی سمیتیسم استفاده می شود) را به مخالفت با اسرائیل معنا کرده اند. با این شعبدهبازی، کار به جایی رسیده است که هر کسی که با اسرائیل مخالفت و آن را محکوم کند، یهودستیز و بنابراین مجرم مینامند. جرمانگاری مخالفت با اسرائیل و نسلکشی آن در فلسطین و جرمانگاری دفاع از مردم سرکوبشده و ستمدیده فلسطین، بهترین گواه ظهور و اقتدار فاشیسم است. آنچه حیرت برانگیز است، تبلیغ علنی و حتی رسمی یهودیت بعنوان یک سیستم ارزش و اخلاقی از طرف هیات حاکمه غرب است. اورسلا ون دیر لین رئیس کمیسیون اروپا اخیرا در پارلمان اروپا اعلام کرد:
ناتو نیز هم از نظر اندازه و هم از نظر توانایی نظامی وسیعا گسترش یافته است. جنگافروزی به روایت رسمی بدل شده است و گامهای جسورانهتر و عملیتری برای نقض قوانین بینالمللی به منظور تحریک روسیه و چین برداشته میشود. اینها نشانههای نگرانکنندهای هستند.
غرب هرگز از جنگ افروزی در جهان دست نکشیده است. اگر چه خودغرب کم و بیش از جنگ در امان بوده، اما جنگها به لطف آمریکا، بریتانیا، فرانسه، اسرائیل و ناتو در سراسر جهان جربان داشته که به مرگ میلیون ها نفر و ویرانی بخش وسیعی از دنیا انجامیده است. (گفتیم “کم و بیش” چرا که در دهه ۹۰ میلادی ناتو جنگی گسترده علیه یوگسلاوی به راه انداخت که منجر به هزاران کشته و آواره شد. بلگراد در سال ۱۹۹۹ به مدت ۷۸ روز توسط ناتو بمباران شد). اما هنگامی که مفسرین و سخنگویان حکومتی از جنگ جهانی حزف می زنند منظور جنگ در اروپا، مانند جنگ جهانی دوم است.
آمریکا و غرب با بحرانهای عمیقی دست و پنجه نرم میکنند. بحران ماهیت ذاتی سرمایهداری است. دورهای است؛ و هر بار برای غلبه بر بحران، قویتر قویتر میشود و ثروت بیشتری را تحت کنترل خود متمرکز میکند و ضعیفتر حذف میشود. ماهیت آشفته بحران، اگر به اندازه کافی عمیق باشد، میتواند منجر به جنگ شود.
آمریکا در حالیکه سازمان ملل را به عنوان یک نهاد بینالمللی برای رسیدگی به مسائل جهانی ایجاد میکرد، کمپین وحشیانهای را برای تصرف جهان و سرکوب هر صدایی برای برابری، آزادی و پیشرفت آغاز کرد. در واقع، بمبهای هستهای که توسط ایالات متحده بر روی هیروشیما و ناگازاکی انداخته شد، پیش پردۀ آینده بود. آمریکا در طول جنگ سرد بیش از ۷۰ کودتا ترتیب داد و بخشی از دنیا از جمله ویتنام، کامبوج، کره جنوبی و لائوس را بمباران کرد. میلیونها نفر زیر بمبهای آمریکا، بر اثر قحطی و گرسنگی ناشی از جنگ و تحت حکومتهای نظامی تحت حمایت ایالات متحده کشته شدند.(5)
سازمان ملل متحد به عنوان ابزاری در دست آمریکا و غرب برای حفظ ابر قدرتی خویش افشا شده است. سازمان ملل متحد چیزی جز یک نمایش برای سرگرم کردن و منحرف کردن اذهان نیست. نسلکشی در غزه و ناتوانی کامل سازمان ملل در ایجاد هرگونه تغییر، سقوط آن را تسریع کرد. با این حال، وقتی به تاریخ نگاه میکنیم، متوجه میشویم که سازمان ملل از همان ابتدا چیزی جز یک نمایش مضحک نبود. کورت والدهایم، دبیرکل سابق سازمان ملل متحد، یک افسر نظامی سابق نازی بود. او در طول جنگ جهانی دوم در ارتش آلمان، از جمله در یونان و یوگسلاوی، خدمت می کرد. (6)
۸۰ سال پس از تأسیس، سازمان ملل متحد به یک شوخی رسوا و بیاعتبار در جهان بدل شده است. نسلکشی فلسطینیان، نقاب ریا و ظاهرسازی حقوق بشر، حقوق بینالملل و دموکراسی را درید . تمام تبلیغات در مورد دموکراسی، حقوق بشر، تمدن برتر مبتنی بر علم و انساندوستی، تکهتکه شده است.
ما مدارک و اسناد کافی برای افشای طبقه حاکم و نقشه اش برای نابودی جهان در تلاش برای مقابله با بحران سرمایهداری داریم. باید بیدار شویم. باید بسیج شویم. ما باید به یک جنبش عظیم برای آزادی و برابری و برای ایجاد یک دنیای عادلانه شکل دهیم. آینده بشریت در خطر است. از تاریخ بیاموزیم. فردا ممکن است خیلی دیر باشد.
زیر نویس ها:
1- پلیس بریتانیا یکی ازاعضای گروه موسیقی ایرلندی بنام “نی کپ” را بخاطر خواندن علیه اسرائیل و دادن شعار فلسطین باید آزاد شود در کنسرت، به جرم تروریسم تحت تعقیب قرار داده است.
2- ارتش سرخ در 2 مه 1945 پرچم را بر فراز ساختمان رایشتاگ در برلین برافراشت و پایان نبرد برلین و پیروزی بر آلمان نازی را اعلام کرد. این تصویر نمادین که اغلب با عنوان “برافراشتن پرچم بر فراز رایشتاگ” از آن یاد میشود، نمادی شناخته شده از پیروزی شوروی در جنگ جهانی دوم است.
3- دکترین ترومن، که توسط هری اس. ترومن، رئیس جمهور ایالات متحده، در سال ۱۹۴۷ تهیه شد، آمریکا را متعهد به ارائه کمکهای سیاسی، نظامی و اقتصادی به کشورهایی کرد که در معرض تهدید کمونیسم بودند. هدف این دکترین مقابله با گسترش نفوذ شوروی و ایجاد سیاست مهار بود، که در آن آمریکا برای جلوگیری از گسترش کمونیسم تلاش میکرد. هدف دیگری که در این دکترین به طور آشکار به آن پرداخته نشده، تهدید ناسیونالیسم عرب است که دکترین آیزنهاور، که در سال ۱۹۵۷ اعلام شد، به طور آشکارتری به آن میپردازد. آیزنهاور به طور خصوصی اعتراف کرد که هدف واقعی این دکترین مبارزه با ناسیونالیسم عرب بوده است. آمریکا در زمان ترومن اولین کشوری بود که اسرائیل را به رسمیت شناخت. مستند شده است که زبیگنیو برژینسکی، مشاور سابق امنیت ملی ایالات متحده، در سال ۱۹۷۹ چین را برای حمایت از خمرهای سرخ تشویق میکرد: “من چینیها را تشویق کردم که از پل پوت حمایت کنند. پل پوت یک موجود نفرتانگیز بود. ما هرگز نمیتوانستیم از او حمایت کنیم، اما چین میتوانست.” به گفته برژینسکی، آمریکا به طور نیمه علنی به “کمکهای چین و تایلند به خمرهای سرخ” چشمک زد. برژینسکی طراح تز “کمربند سبز” بود. ایجاد جنبش های اسلامی در برابر شوروی. رژیم چنج در ایران در سال 1357 نتیجه پیاده کردن این تز بود.
3- طرح مارشال، برنامهای به رهبری آمریکا برای کمکهای اقتصادی به اروپای غربی پس از جنگ جهانی دوم بود که با هدف بازسازی اقتصادهای جنگزده و جلوگیری از گسترش کمونیسم، یک سیاست خارجی ایالات متحده بود که حمایت آمریکا را از کشورهایی که در برابر تجاوز یا براندازی کمونیستی مقاومت میکردند، تضمین میکرد.
4- کودتای ۱۹۵۳ در ایران، ترکیه ۱۹۶۰ و ۱۹۸۰، یونان ۱۹۶۷، جنگ کره ۱۹۵۰-۱۹۵۳ که به مرگ حداقل ۳ میلیون نفر انجامید، کودتای اندونزی ۲-۳ میلیون مرگ، نسلکشی در ویتنام و کامبوج، کودتاهای خونین در سراسر آمریکای لاتین؛ اینها برخی از جنایاتی است که آمریکا طی جنگ سرد تحت پرچم دفاع از دموکراسی مرتکب شده است.
5- نازیهای بلندپایه بیشتری در مؤسسات غربی وجود داشتند، از جمله هانس اشپایدل: ژنرالی که در ورماخت خدمت کرد و بعداً فرمانده عالی نیروهای زمینی متفقین ناتو در اروپای مرکزی شد. آدولف هویزینگر: ژنرالی که در ورماخت خدمت کرد و بعداً رئیس ارتش آلمان غربی و رئیس کمیته نظامی ناتو شد. بسیاری دیگر توسط ناسا استخدام شدند.