76 منتخب سایت

آیا احساس قدرت کشورهای خلیج با سفر ترامپ می‌تواند جنگ اسرائیل را متوقف کنند؟

خاورمیانه

سفر هفته گذشته دونالد ترامپ به خاورمیانه، نمایشی تمام‌عیار از ابهام‌سازی حساب‌شده بود؛ تلاشی هم‌زمان برای بازتعریف جایگاه آمریکا در منطقه و به‌چالش‌کشیدن تصورات تثبیت‌شده درباره سیاست خارجی این کشور. 

در ریاض، او با صراحت به شاهزادگان سعودی اطمینان داد که دیگر خبری از «موعظه‌ درباره شیوه زندگی» نخواهد بود و نشان داد که از ادبیات مداخله‌جویانهٔ گذشته عبور کرده است.

در اقدامی نمادین، تحریم‌ها علیه سوریه را لغو کرد و از معماری مجلل منطقه و شترهای عربی با لحنی ستایش‌آمیز یاد کرد؛ جایی که در یکی از کاخ‌های باشکوه قطری با نگاهی تحسین‌برانگیز گفت: «این مرمر، بی‌نقص است»؛ آن‌هم با لحن کسی که خود را «یک سازنده حرفه‌ای» می‌داند. هیچ‌گاه پیش از این، ترامپ تا این حد در فضای خود احساس راحتی نکرده بود؛ در احاطه ثروت شاهزادگان، در فضایی آکنده از تمرکز قدرت در سلطنت‌های مطلقه، با شرقی‌سازی سنجیدهٔ مناسبات دیپلماتیک و دریایی از چاپلوسی‌های بی‌پایان که به‌وضوح برایش دلنشین بود.

همان مردی که در نخستین دوره ریاست‌جمهوری‌اش فرمان «منع ورود مسلمانان» را امضا کرده بود، امروز بی‌هیچ نشانی از تردید در مساجد قدم می‌زند و صعود رادیکال رئیس‌جمهور سوریه به قدرت را با بی‌اعتنایی کامل نادیده می‌گیرد. ترامپ درباره احمد الشرع با لحنی شگفت‌آور می‌گوید: «آدم خوش‌قیافه‌ای است… گذشته سختی داشته، ولی واقعاً می‌خواهید یک پسر بچه خوش‌رفتار را در چنین موقعیتی بگذارید؟» این نوع نگاه، نه‌فقط یک جابه‌جایی استراتژیک بلکه بازتاب رویکردی بی‌پرواست؛ نگاهی که درخواست ترامپ برای به‌رسمیت‌شناختن نقش جدید کشورهای خلیج فارس را در مقام قدرت‌هایی سیاسی و اقتصادی و حتی در تعیین آینده سوریه، از قید گذشته‌های تلخ و افشاگرانه رها می‌سازد.

این رویکرد، در عین جسارت، پرده از ناکارآمدی و تناقض‌گویی دولت‌های پیشین آمریکا برمی‌دارد. جو بایدن قول داده بود در قبال قتل جمال خاشقجی و نقش عربستان در جنگ یمن، موضعی سخت اتخاذ کند، اما یا آن وعده را فراموش کرد یا به این نتیجه رسید که از تحققش ناتوان است. در نقطه مقابل، ترامپ نه نشانی از تزلزل دارد و نه تمایلی به پنهان‌کاری نشان می‌دهد: «ثروتمند هستید، به شما نیاز داریم. کار خودتان را بکنید.»

دموکرات‌ها سال‌ها در جایگاه واعظ ایستادند، اما در اجرای اصول حقوق بین‌الملل به‌طور مکرر ناکام ماندند. دونالد ترامپ اما حتی زحمت حفظ این ظاهر اخلاقی را هم به خود نداد و با کنار گذاشتن آن، پرده از نمایش دیرپای نقش‌آفرینی اخلاق‌مدار آمریکا در خاورمیانه کنار زد. نتیجه، چرخشی آشکار به‌سوی معامله‌محوری بود؛ رویکردی که در قالب قراردادهای میلیارد دلاری و بده‌بستان‌های علنی با قدرت‌های منطقه‌ای معنا پیدا کرد. برای سه قدرت اصلی خلیج فارس یعنی قطر، امارات متحده عربی و عربستان سعودی؛ این چرخش، فرصتی بود تا پروژه‌های بزرگ ملی خود را در حوزهٔ تحول اقتصادی با رسمیت آمریکا پیوند بزنند و نقش‌های نوظهورشان در سیاست خارجی را تثبیت کنند. این به‌رسمیت‌شناختن، پاسخی روشن به عطش دیرینهٔ آن‌ها برای دیده‌شدن بود؛ نه به‌عنوان ثروتمندانی بی‌برنامه، بلکه به‌عنوان بازیگرانی استراتژیک که در طراحی قواعد بازی سهم دارند و نقش ایفا می‌کنند.

در خاورمیانه، سبکی نوظهور و در حال تکامل از سیاست‌ورزی منطقه‌ای در حال شکل‌گیری است؛ سبکی که همزمان با فاصله‌گیری از وابستگی سنتی به منابع طبیعی، الگوی تازه‌ای از جاه‌طلبی ژئوپلیتیکی را به نمایش گذاشته است. از یک‌سو، سرمایه‌گذاری سنگین امارات متحده عربی در جنگ ویرانگر سودان برای تثبیت جایگاهی راهبردی در قاره آفریقا و از سوی دیگر، صعود تدریجی قطر به جایگاه پایتخت مذاکرات جهانی، تجلی روشن این روند تحول‌آفرین به‌شمار می‌آید. در این میان، آنچه به‌وضوح نمایان شده، تغییر جهت مرکز ثقل سیاست خارجی ایالات متحده است؛ حرکتی آرام اما معنادار از پایتخت‌های اروپایی و چارچوب‌های فراآتلانتیک، به‌سوی منطقه‌ای که از نگاه دونالد ترامپ، نه بابت جنگ اوکراین ملامتش می‌کند، نه گرفتار افکار عمومی مزاحم است و نه کمبودی در منابع مالی یا ستایش‌های مبالغه‌آمیز دارد. کی یر استارمر شاید با دعوتی سلطنتی تلاش کند نظر ترامپ را جلب کند، اما پرسش بزرگ‌تری در میان است: آیا او می‌تواند پرچم آمریکا را بر فراز بلندترین برج جهان به اهتزاز درآورد؟

با این حال، در جریان سفر دونالد ترامپ به خاورمیانه، یک تناقض بنیادین با وضوح تمام خودنمایی کرد؛ تناقضی که در گزارش‌های برخی رسانه‌های دولتی و بیانیه‌های رسمی منطقه در طول هفته گذشته بازتاب یافت. در حالی که اسرائیل حملات خود به غزه را تشدید کرده و کوچک‌ترین نشانه‌ای از تمایل به مذاکره بر سر یک آتش‌بس واقعی بروز نمی‌داد، موج محکومیت‌های جهانی نسبت به این عملیات نظامی به‌سرعت در حال گسترش بود. اما در میان استقبال پرشور از ترامپ، در فضایی آراسته به پرچم‌های آمریکا و تشریفاتی مجلل، یک واقعیت بنیادین هرگز به زبان نیامد؛ این‌که او رئیس‌جمهور کشوری است که تسلیحات و پشتیبانی سیاسی لازم برای پیشبرد کارزاری نظامی را تأمین می‌کند که منطقه را با شتابی نگران‌کننده به‌سوی بی‌ثباتی عمیق‌تر سوق می‌دهد.

این گسست عمیق، در سراسر سفر ترامپ به‌روشنی قابل مشاهده بود؛ گسستی که در میان همهٔ لحن‌های پرطمطراق و تصاویر باشکوه از ائتلاف قدرت‌های نوظهور، یک پرسش بنیادین را بی‌پاسخ گذاشت. این قدرت نوظهور دقیقاً قرار است در خدمت چه هدفی باشد؟ آیا تنها به‌عنوان ابزاری برای تقویت مناسبات تجاری با ایالات متحده عمل می‌کند تا این کشورها بتوانند با سرعتی بیشتر چرخ اقتصاد خود را به حرکت درآورند و در عین حال، بدون واهمه از سرزنش‌های غرب یا «موعظه‌گری» حقوق‌بشری، پروژه‌های سیاست خارجی خود را در زمین بازی منطقه‌ای دنبال کنند؟ یا قرار است این قدرت، واجد ظرفیت اثرگذاری واقعی بر تحولات سیاسی منطقه باشد؟ آیا می‌تواند ایالات متحده را به بازنگری در مسیر خود وادارد به‌ویژه در موضوعی به‌غایت حساس مانند مسئله اسرائیل و فلسطین؛ مسئله‌ای که نه‌فقط در مرکز ثقل سیاست خاورمیانه، بلکه در متن اصلی سیاست کشورهای عربی نیز جای گرفته است؟

اکنون شعله‌های جنگ از غزه فراتر رفته و به خاک لبنان و سوریه نیز کشیده شده است؛ در حالی‌که اردن و مصر زیر فشارهای فزاینده قرار گرفته‌اند و حتی در پادشاهی‌هایی که ظاهراً در ثبات و اقتدار بی‌رقیب‌اند، این بحران به مسئله‌ای حساس برای افکار عمومی و روابط عمومی تبدیل شده که تنها با مدیریت دقیق و محاسبه‌شده می‌توان آن را مهار کرد.

با این‌حال، دونالد ترامپ همچنان با صراحت از طرح جنجالی خود موسوم به «پاک‌سازی قومی» دفاع می‌کند؛ برنامه‌ای که با عنوان «اسکان مجدد» مردم غزه بازاریابی شده و این‌بار لیبی را به‌عنوان مقصد جدید پیشنهاد داده است. در حالی‌که شتاب اولیه دولت ترامپ برای رسیدن به یک آتش‌بس فروکش کرده و اسرائیل کارزار اشغال بخش‌های بیشتری از نوار غزه را شدت بخشیده، در سوی دیگر این معادله و در دل صحنه‌های باشکوه خلیج فارس و اظهارات ترامپ درباره «مرمر بی‌نقص»، یک واقعیت تلخ و انکارناپذیر همچنان پابرجا مانده است: ماه‌هاست که نه غذایی، نه آبی و نه دارویی به غزه رسیده است.

درک حدود و ثغور این رویکرد تازه ایالات متحده، برای ارزیابی دقیق آنچه واقعاً در حال وقوع است، اهمیتی حیاتی دارد. چرا که اگرچه ممکن است این‌گونه به‌نظر برسد که رویدادی تاریخی در جریان است؛ این‌که ترامپ غبار کهنگی را از سیاست خارجی سنتی زدوده، از چارچوب‌های مرسوم عبور کرده و درهایی تازه گشوده که کلیشه‌ها و انگاره‌های چند دهه گذشته را به چالش کشیده است؛ اما این تحولات می‌توانند درست در همان‌جایی که بیشترین اهمیت را دارند، به بن‌بست برسند.

اگر قدرت‌های منطقه‌ای هنوز قادر نباشند آنچه در حیاط خلوت‌شان رخ می‌دهد را شکل دهند؛ اگر نتوانند ثبات سیاسی ایجاد کنند و نقشه‌ای برای آینده منطقه ترسیم نمایند؛ و اگر همچنان در ایفای نقشی رهبری‌گرایانه ناتوان بمانند؛ نقشی که نه‌تنها مستلزم قدرت، بلکه متضمن مسئولیت نجات دیگر عرب‌ها از گرسنگی، آوارگی و سلطه‌جویی نیز باشد، در آن صورت، تمام این صحنه‌آرایی‌های پرشکوه چیزی بیش از یک نمایش بی‌نتیجه نخواهد بود؛ نمایشی که تنها دستاورد آن، شاید مزیتی اقتصادی و ظاهری از اقتدار باشد. این‌که دیگر خبری از موعظه‌گری غرب نیست، ممکن است آرامش‌بخش به‌نظر برسد، اما آنچه در نهایت اهمیت دارد، توانایی این کشورها در تعیین سرنوشت خویش است.

***

مقاله نسرین مالک تحلیلگر ارشد مسائل بین الملل و ستون نویس روزنامه گاردین