برای لحظاتی به این عکس خیره شوید. تصورش دردناک است؛ دردی همراه با شکوهی سرکوب ناپذیر. چهرههایشان را باید دید، نه برای اشک ریختن، بلکه برای حقیقتی که در آن نهفته است: انسان، هنوز، ایستاده است.
اوین. جایی که صدای هزاران تن زیر شکنجه خاموش شد؛ جایی که حافظه جمعی ما را با زخم و خون نوشتهاند. این ایستادگی، در قلب تاریکی است؛ در دل دستگاهی که دهه هاست مرگ و وحشت را تولید و توزیع میکند.
در برابر دروازههای این زندان، نه فقط پدران و مادرانی ایستادهاند که فرزندان شان را برای آویزان کردن از طناب دار ربودهاند، بلکه گویا خود تاریخ ایستاده است ــ تاریخ سرکوب، تاریخ مقاومت، تاریخ درهم شکستن بدنها و برخاستن ارادههایی که در هم نشکستهاند. تاریخ شکست نخوردگان! اینان، با دستانی که لرزش اشک و خشم را توأمان حمل میکنند، تصویر فرزندان و عزیزانشان را در برابر ماشین مرگ افراشته اند ــ نه بهعنوان سوگ، بلکه چونان سندی علیه نظم و جنایت دستگاه اسلامی. علیه اعدام! این "نه"، در برابر زندانی ایستاده که خود نماد "آری" همیشگی به قتل، سرکوب، شکنجه و تحقیر است.
در همین ایستادگی بی زرق و برق خانوادهها، در چهرههای غم خورده اما تسلیم نشده، تصویری از آینده رخ مینماید ــ آیندهای که در آن، مرگ و اعدام دیگر حکم نمی رانند.
اعدام، این مناسک شوم حکومت، تجسم عریان ترین شکل توهین به زندگی است. نه فقط جان را میگیرد، که شأن را له میکند؛ نه فقط فرد را حذف میکند، که کل جامعه را تحقیر و زخمی میسازد. اعدام، کریه ترین بیان رابطه قدرت طبقاتی حاکم با جان انسان است: رابطه ای که در آن، حکومت مالک مرگ است، و انسان صرفاً بدن قابل انهدام.
و عمق این جنایت، زمانی رسواتر میشود که در بستر حاکمیتی چون رژیم اسلامی رخ میدهد ــ رژیمی که از ابتدای شکل گیری اش، بنا به سرشت خود، با اعدام بنا شد؛ با خون تثبیت شد؛ و با سرکوب و مرگ ادامه یافت. در این حکومت، چوبه دار نه ابزار فرعی، که ستون فقراتش است: شیوهای از حاکمیت که بر پایه نابودی، بر پایه ارعاب، بر پایه اشباع فضا با مرگ.
اما تاریخ را نمیتوان برای همیشه با طناب دار نوشت. اعدام، دیگر نه ابزار مهار، که نشانه فرسایش نظام حاکم است. رژیم اسلامی به لحظهای در تاریخش رسیده که اعدامهایش، نه اطاعت، که انزجار میآفریند. نفرت از حکومتی که برای هر سؤال، پاسخی جز سرکوب و مرگ ندارد. رژیمی که از آغاز تا کنون، به هر اعتراض با طناب پاسخ داده؛ برای هر اندیشه متفاوت سلول ساخته؛ و هر زن، کارگر، دانشجو و معلمی را که لب به اعتراض گشوده، به سوی زندان و چوبه دار رانده است. اما دیگر کار نمیکند. این خشونت کهنه، تنها نفرت میکارد.
جنبش "نه به اعدام"، جنبشی است برای گسست؛ نه گسستی صرفاً عاطفی، بلکه گسستی ریشه دار از نظمی که مرگ را اصل میپندارد و زندگی را به انقیاد میکشاند. و در دل این "نه"، تصویری نیز نهفته است: تصویری از فردایی بدون طناب دار، بدون قاضی مرگ، بدون حکم حذف و زندان سیاسی. فردایی که در آن انسان دیگر بهخاطر اندیشه، صدا، جنسیت، یا خواسته و مطالباتش نابود نمیشود. فردایی که در آن، خانوادهها فرزندانشان را در آغوش دارند، نه در قاب عکس. جامعهای که در آن، مرگ دیگر شیوه حکومت داری نیست؛ بلکه زندگی، کرامت و رهایی، بنیان نظم نوین است.
اما این جنبش، نباید در سطح نقد به "مجازات اعدام" باقی بماند. باید به نفس نظام زندان سیاسی، به خود دستگاه اعدام، و به دولتی که با آن زنده است، پایان داد. اعدام ــ این قتل عمد برنامه ریزی شده دولتی ــ را تنها با برچیدن حکومت مرگ و اسلام میتوان نابود کرد. این دو از هم جدایی ناپذیرند: تا یکی برقرار است، دیگری بازتولید خواهد شد. زندان، سرکوب، شکنجه و اعدام، نه ابزارهای استثنایی، بلکه ادوات ضروری، چرخ و مهره های این مناسباتاند.
مبارزه با اعدام، باید به بخشی از مبارزه با تمام اشکال حکومت سرکوبگر تبدیل شود؛ حکومتی که تنها نقاب عوض میکند: یک روز با نام اسلام، روز دیگر با شعار "شاه"، "وطن"، یا "نظم". در همه این اشکال، اصل یکی است: حفظ قدرت اقلیت استثمارگر حاکم از طریق حذف و سرکوب اکثریت توده مردم کارکن و زحمتکش. سلطنت طلبانی که امروز گاهی از سر تفنن، گاهی از سر عوامفریبی، ژست "حقوق بشر" میگیرند، فراموش نمیکنند ــ و نمیخواهند که ما به یاد جامعه بیاوریم که اعدام، سانسور، شکنجه و ساواک، و سیستم تک حزبی، میراث نظام آنها بود. رژیم اسلامی ادامه رژیم سلطنتی است. پاگون پهلوی با عمامه اسلامی تعویض شد، اما ستون دار همچنان پا برجا ماند.
از طرف دیگر، نقد اعدام در این جامعه بی نقد سرمایه کافی نیست، ریشه ای نیست. سرمایهداری در ایران، سرمایه داری عریان، خشن و بی واسطهای است، متکی بر نیروی کار ارزان. و ارزان ماندن نیروی کار، نیازمند دستگاهی است که مرعوب کند، تهدید کند، و بکشد. زندان، شکنجه و اعدام، ابزارهای بقاء این نظماند. سرمایه، برای آن که انباشت شود، حکومتش، چه اسلامی، چه پادشاهی، باید بکشد. وقتی نیروی کار باید همیشه ارزان بماند، حکومت نیز باید همیشه سرکوب گر بماند.
به آینده بنگریم. از این "نه"، باید پلی ساخت به "آری" دیگر: آری به جهانی انسانی، برابر، و آزاد از سرکوب و خشونت دولتی. آری به آیندهای که در آن، انسان نه موضوع مجازات، بلکه عنصر فعال خلاق تاریخ است؛ جامعهای آزاد و سوسیالیستی، که مرگ نه ابزار سیاست، که تجربهای انسانی، و زندگی، رفاه، و کرامت انسانی، جوهر مناسبات آن باشد.
ما آیندهای میخواهیم که نه بر مرگ، که بر زندگی و رهایی بنا شود. آیندهای بر پایه لغو کارمزدی، رهایی کامل نیروی کار و هر نوع فرودستی، و نفی هرگونه سلطه سیاسی و طبقاتی از سرمایه. آیندهای که در آن، انسان نه سوژه مجازات، بلکه خالق خود، تاریخ خود، زندگی خود و حاکم بر سرنوشت خود باشد.
و گام نخست در مسیر تحقق این هدف، آن است که جنبش "نه به اعدام" از قاب عکسها، تصاویر پراکنده و تجمعات معدود عبور کند؛ از رسانههای مجازی به خیابان پا بگذارد، و از سوگ فردی، به خشم اجتماعی، کوبنده و سازمان یافته بدل گردد. تنها زمانی که این جنبش در تار و پود زندگی روزمره رسوخ کند ــ در مدارس، دانشگاهها، محلهها، کارخانهها، تبعیدگاهها و حافظه جمعی بازماندگان ــ آنگاه است که میتوان ابزار مرگ را از دست حاکمیت گرفت، و بساط اعدام و دولت اعدام را از بنیاد فرو ریخت.