پیرامون تلاشی برای نخستین ترازنامه در پنج درس | توضیح مترجم: متن کوتاه پیش رو، هرچند تلاشی شتابزده و عمدتاً جامعهشناختی برای صورتبندی علل پیروزی ترامپ در انتخابات اخیر آمریکاست، ...
حاوی نکاتی قابل توجه و دلالتهایی بر جامعهی آمریکا و جوامع همانند آن نیز هست که بسا از قصد و ابعاد مورد نظر نویسنده فراتر میروند. این متن در تازهترین شمارهی نشریهی پروکلا [PROKLA] انتشار یافته است. مارتین کروناور [Martin Kronauer] جامعهشناس آلمانی، عضو شورای علمی و مشورتی تحریریهی پروکلا و استاد مدرسهی عالی اقتصاد و حقوق در برلین است.
***
چکیده: از انتخاب دوبارهی دونالد ترامپ میتوان پنج درس گرفت که باید بهخوبی فهمیده شوند: [اول] اینکه امکان الغای دموکراسی بهگونهای دموکراتیک از طریق انتخابات وجود دارد؛ [دوم] اینکه ترامپ نه بهرغم ابتنای مبارزهی انتخاباتیاش بر شریرانهترین عناصر تاریخ و جامعهی آمریکا، بلکه دقیقاً به دلیل اتکا بر آنها انتخاب شده است؛ [سوم] اینکه او موفق شد طبقات پائین را با دفاع بیرحمانه از بازارگرایی افراطی دور خود جمع کند؛ [چهارم] اینکه در این اقدامات، دستکاری و تحریک احساسات ــ که چپ آکادمیک اغلب بهای چندانی برای آن قائل نیست ــ نقش ایفا نموده است و [سرانجام پنجم] اینکه با اتحاد ترامپ/ماسک، سرکردگان مرتبهی تازهای از مدرنیزاسیون سرمایهدارانه بهقدرت رسیدهاند.
۱
در ششم نوامبر ۲۰۲۴ پیتر بیکر در نیویورک تایمز مینویسد: «برای نخستینبار در تاریخ، آمریکاییها یک جنایتکار [قانوناً] محکومشده را بهعنوان رئیس جمهور برگزیدهاند. آنها کسی را دوباره به قدرت رساندهاند که کوشیده است تصمیم قبلی رأیدهندگان را ملغا کند و درخواست کرده است قانون اساسی از اعتبار ساقط شود تا او بتواند مقامش را حفظ کند، کسیکه اعلام کرد در نخستین روز انتخابِ دوبارهاش یک دیکتاتور خواهد بود و سوگند یاد کرد از مخالفان و حریفانش انتقام بگیرد.»[۱] بهعبارت دیگر، اکثریت رأیدهندگان آمریکایی خود را مختار دانست مردی را در مقام «رهبر» خود انتخاب کند که قول داد زندگی اجتماعی را که قرار است بهلحاظ سیاسی بر آزادی استوار باشد، ویران کند. این نخستین درسی است که باید آن را ثبت کرد و در سراسر معنا و اهمیتی که برای عصر حاضر دارد، تازه درکش را آغاز کرد.
۲
دونالد ترامپ نه بهرغم، بلکه بهدلیل شناعتهایش، زنستیزبودنش، تنفرش از همجنسگرایی، نژادپرستیاش، تحقیرش نسبت به دموکراسی و نمایش آشکار این تحقیر، انتخاب شد. او با ژست قانونشکن و شورشگر علیه جامعهی روشنفکری نیویورک و جامعهی سیاسی واشینگتن وارد میدان شد. این ژستْ مورد تکریم و احترام قرار گرفت و این درس دومی است که باید فهمید. مفسرانی که به تردستی ترامپ در مبارزهی انتخاباتی گواهی میدهند و در او نمایشگر [شومَنی] طرار میبینند، به نادیده گرفتن فریبکاریِ مغاکی اخلاقی که این انتخابات آشکارش کرده است، یاری میرسانند. برعکس، ریچارد سنت [Richard Sennett] بهصراحت میگوید: ترامپ «خصائل اهریمنی انسانها را بیدار میکند.»[۲] استناد او به شریرانهترین عناصر در تاریخ آمریکا ــ مانند نژادپرستی، زهد ریاکارنه، فساد و کلبیمسلکیِ سیاسی ــ است. با این حال، بسیار خامسرانه میبود اگر میپذیرفتیم که پدیدههایی همانند در اروپا ممکن نیستند.
۳
تبلیغات انتخاباتی ترامپ، پشت صورتک شورش علیه «نخبگان»، در نخستین نگاهْ ائتلافهایی بسیار نامحتمل را پدید آورد: بین میلیونها رأیدهندهی ناراضی در طبقات متوسط و پائین و مبارزانِ مرتبهای تازه از بازارگرایی افراطی و بیرحمانه. امکانپذیر بودن و شدن این امر، درس سوم است. اما این کامیابی چگونه میسر شد؟
از طریق بسیج احساسات علیه دولت و بهویژه دولت مرکزی که در آمریکا ریشهای بسیار ژرف دارد. به پیروی از این احساسات، «نخبگانْ» در نخستین گام نمایندگان جامعهی سیاسی واشینگتن هستند. ترامپ موفق شد دموکراتها را با «نخبگانی» همهویت بنمایاند که دور از مردم دست به حراج آمریکا زدهاند؛ به مهاجران، به چینیها و به اروپا. دموکراتها نه خواستند و نه توانستند بهسادگی ورق را برگردانند و بهجای آن به این دشنامها متوسل شدند که یک میلیاردر، دلال معاملات ملکی، فرارکننده از پرداخت مالیات و ورشکستهای چندباره، اینک نقش سخنگوی عامهی مردم را بازی میکند. اما ثروت در آمریکا عیب و نقص نیست، بلکه نشانهی کامیابی در پیگیریِ رویای آمریکایی است؛ اجبار به پرداخت مالیات از نظر بسیاری از آمریکاییها وظیفهای در قبال جامعه و زندگی اجتماعی نیست که فرد عضوی از آن است، بلکه نشانهی ناآزادی است. اسطورهی روزگار بنیانگذاری آمریکا، در یک واژگونیِ فرهنگی، کماکان در آگاهی آمریکائیان طنینانداز است، هرچند سالیان دراز است که شالودهاش در مناسبات اجتماعی از میان رفته است.
اما دموکراتها همچنین از این رو نتوانستند ورق انتقاد از نخبگان اقتصادی را بازی کنند، چرا که نمایندگان آنها نیز بهنوبهی خود به نخبگان تعلق داشتند. زمانیکه هیلاری کلینتون پس از شکستش در انتخاباتْ رأیدهندگان به ترامپ را «حقارتبار» نامید، نه فقط احساس کوچکشُماری عمیق شخصیاش را نسبت به آنها، بلکه فاصله گرفتن روزافزون حزبش از رأیدهندگان پیشینِ همیشگی و وفادار را بیان میکرد. پیش از او، تبلیغات انتخاباتی اوباما قادر بود رأیدهندگان وفادار را بار دیگر بسیج کند؛ تبلیغات انتخاباتی بایدن هنوز از اکراه نسبت به شخص ترامپ تغذیه میکرد؛ برعکس، هریس دیگر قادر نشد در مقیاسی بسنده و درخور به رأیدهندگانِ وفادار دست یابد، هرچند بایدن خود را حامی سندیکاها و کارگران اعتصابی اعلام کرده بود و سیاستهای اقتصادی و صنعتی او ثمربخش بودند. در عوض هریس، بین گروههای دارندهی درآمدهای بالا با تأیید و توافقهای بیشتری روبرو شد، اما ناامیدی از دموکراتها و رویگردانی از آنها نقش تعیینکنندهتری از تمایل به ترامپ ایفا کردند.[۳] ترامپ تقریباً ۳ میلیون رأی بیشتر از هریس بهدست آورد، در حالی که هریس ششونیم میلیون رأی را در قیاس با انتخابات بایدن در 2020 از دست داد. این انتخابات همچنین نشان داد که انشقاق طبقاتیِ سیاسی به موازات سطح درجهی تحصیلاتْ تعمیق بیشتری یافته است.
۴
اهمیت احساسات و هیجانات و بسیج آنها چهارمین درس این انتخابات است. در این میان، در کنار و در پیوند با ضد-دولتگرایی و اسطورهی آمریکایی، تحریک و بسیج ترسها، دست در دست با آنها، نقش تعیینکنندهای برعهدهی وعده و وعید برای رستگاریِ ملیگرایانه نهاده بود. ترامپ با دروغها و با تحریک ستیزهخویی بهنحوی هدفمند ترسها را بیش از پیش برانگیخت. این ترسها توانستند تأثیر فروپاشندهی خود را بهشیوهای تا آنزمان غیرقابل تصور انکشاف دهند، زیرا در این فاصله بخش بزرگی از جمعیت آمریکا اطلاعاتش را از مجرای رسانههایی اجتماعی بهدست میآورد که هدفشان فقط تقویت خود و کسب سود از راه جار و جنجال است. این تبلیغات برای برانگیختن ترسها و برای وعدهی رستگاریْ بهویژه بر انسانهایی اثر گذاشتند که زیر فشار تورم رنج میبردند و کسانیکه ــ به اعتراف خودشان ــ رونق اقتصادی بهلحاظ مالی به آنها نرسیده بود.[۴]؛ رأیدهندگانی که هرچند خود رگ و ریشههای مهاجر داشتند، بهدلیل شرایط مبهم و بیثبات کسب و کار، از رقابت با مهاجرین تازهای میهراسیدند که آماده بودند تحت شرایط وخیمتر کار کنند؛ بر انسانهایی که بیشتر از آنکه بتوانند از جهانیسازی سودی ببرند در معرض پیآمدهای آن بودند. (حتی در دور اول انتخاب ترامپ، منطقههایی که از رونق اقتصادی بیشتری برخوردار بودند، بیشتر به دموکراتها رأی دادند). ترامپ توانست حتی از رأی گروههایی که سنتاً به دموکراتها رأی میدهند (مانند اسپانیاییْزبانان آمریکای جنوبی و آفریقایی آمریکاییها …) به سود خود بکاهد.
چپ آکادمیکْ اهمیت احساسات هیجانی و بسیجکردن آنها را دستکم میگیرد. این چپ به آنسو گرایش دارد که وقتی سخن بر سر «منافع» است، به روایتی اکونومیستی و بهلحاظ مارکسیستی بیآزار از انتخاب عقلایی بیاویزد و از این رو در هر حال به زمینهای از اقبال نسبت به این احساسات و هیجانات بنگرد که بهلحاظ «اقتصادی» هموار شده است، اما نه به خودِ این احساسات و هیجانات. این ضعف نخستینبار در سالهای دههی 1930 و بههنگام عروج نازیها آشکار شد و از جمله از سوی ارنست بلوخ، ویلهلم رایش، ارنست نیکیش (نویسندهی کتاب «قلمرو اهریمنان دونپایه») و در میان تبعیدیانِ محفل ماکس هورکهایمر مورد بحث و بررسی قرار گرفت. علت این دستکم گرفتنْ آشنا و دمِ دست است: برای چپِ متعهد به روشنگریْ ممنوع است که بهنوبهی خود به دستکاری و تحریک احساسات دست یازد. اِفا ایلوس [Eva Illouz] در کتاب مهم خود زیر عنوان «احساسات غیردموکراتیک» سوءاستفاده از احساساتی مانند ترس، تنفر، کینجویی و وطنپرستی و تأثیر آنها را با کاربرد نمونهی مربوط به اسرائیل و حمایتی که نتانیاهو، از قضا از سوی گروههایی از مردم یهود که بیشترین تبعیضها را متحمل شدهاند، نشان داده و در طرح این نمونه همواره تشابهات آن با ترامپ را یادآور شده است.
۵
آنچه را ترامپ بههنگام انتخابش اعلام کرده است، باید جدی گرفت. با شتابی که او حتی پیش از تحلیفش در مقام ریاست جمهوری، در نامیدن نامزدهای خود برای مقامات کلیدی در دولت دارد و جنبههای شخصیت، کفایت و صلاحیتی که او برای گزینش این افراد درنظر گرفته است، یادآور همان شتابی است که نازیها در نخستین ماههای پس از تسخیر قدرت، تصمیمات تعیینکننده و بازگشتناپذیر خود را اتخاذ کردند. هدف این تصمیمات فروپاشی و تاراج ساختارهای فدرال و همهنگام مرتبهای تازه از دوران مدرن سرمایهداری است. این، پنجمین درس است که پیآمدهای آن هنوز قابل پیشبینی نیستند.
در تاریخ اخیر آمریکا هیچ نامزد مقام ریاست جمهوری مانند ترامپ وجود ندارد که پیشاپیش و در جریان مبارزهی انتخاباتی با میلیاردرهایی متحد شود که مدافع آشکارِ رها کردن سرمایهداری از هرگونه مهار و قید و بند دموکراتیکی هستند. پیتر تیل [Peter Thiel] و ایلان ماسک مبلغان پُرجنجال نئولیبرالیسم در مرتبهای بسیار گسترشیافتهاند و به آن عمل میکنند. کوئین اسلوبُدیان [Quinn Slobodian] این افراد و همپالکیهایشان را در کتابش زیر عنوان «سرمایهداری بدون دموکراسی» زیر ذرهبین واکاوانه قرار داده است. اتحاد ترامپ و ماسک دقیقاً شخصیتیابی ارادهی سیاسی معطوف به مدرنیزاسیونی رادیکال و ضدِ جامعه است که افسارگسیختگی نیروهای مولدهی دوران دیجیتال را، رها از همهی محدودیتهای سیاسیِ مقیدکنندهی سودجویی، طلب میکند. درهای این اتحاد برای گسترش باز است. مارک زاکربرگ با زانو زدن در برابر ترامپ میبایست از این پاداش برخوردار شده باشد که مطمئناً هیچ مداخلهی تنظیمکنندهای از سوی دولت، امپراتوریِ «متا»ی او را تهدید نخواهد کرد. جف بزوس نیز بهدلایلی همانند به همسُرایان مجیزگوی ترامپ پیوسته است.
البته قضیهی ترامپ منطقاً استوار و درخودْ سازگار نیست. عشقِ اخیراً کشفشدهاش به ماشینهای برقی (ماسک) مانع از آن نیست که او عشق قدیمیاش به ماشینهای بنزینی و گازوئیلی و نیز به صنایع نفت و گاز را کماکان حفظ کند. اینکه چه کشاکشهایی بین این منافع پدید خواهند آمد و اینکه اصلاً پدید آیند، پس از این آشکار میشود. از هماکنون نشانههایی از سوی شرکتها و ایالتهایی در آمریکا هویدا شده، دال بر اینکه آنها به هیچوجه حاضر نیستند از حمایتهایی که دولت بایدن برای تغییر و تحولات اکولوژیکی وعدهاش را داده بود، صرفنظر کنند. همچنین روشن خواهد شد که اعلام تخصیص تعرفههای گمرکی ــ برای پاسداری از حمایت رأیدهندگان ــ تا کجا با ائتلافی سازگار است که ترامپ با ماسک و دیگر افراطیهای هوادار بازار دارد.
اما از هماکنون قابل پیشبینی است که با انتصاب ماسک به مدیریت ادارهای که برای «کارآیی امور دولتی» که تازه باید اختراع شود و با گزینش اشخاصی آشکارا ناشایست، اما وفادار، برای زنجیرهای از وزارتخانهها (از جمله بهداشت و آموزش)، هدف از تغییر و تجدید ساختمان این نهادها، سلب هویت از آنهاست. قابل تصور است که برای این کار، برنامههای تأمین اجتماعیای قربانی شوند که تأمین مالی آنها بهطور کلی یا بعضاً به کمک دولت مرکزی وابسته است و تاکنون نصیب افرادی با درآمد پائین میشده است. این امر که سیستم فدرال آمریکا در قیاس با آلمان استقلال بهمراتب بیشتری برای تک تک ایالتها قائل است، احتمالاً به آنجا راه خواهد برد که در ایالتهای تحت حاکمیت دموکراتها، پیآمدهای این اقدامات تأثیر کمتری از ایالتهای تحت حاکمیت جمهوریخواهان داشته باشد و از اینطریق نابرابریهای منطقهای بیش از پیش افزایش یابند. اما مهمتر از هر چیز دیگر، ادارهی تازهی مورد نظر ترامپ برای «کارآیی امور دولتی»، در و دروازه را بهروی تاراج منابع ملی و داخلی از سوی ملازمانش خواهد گشود. نمونهای دمِ دست برای چنین امکانی، نامزدی یکی از نزدیکان ماسک برای ریاست ناسا [NASA]ست، از نزدیکان کسی چون ماسک که هماکنون با دم و دستگاه شرکتش و بنا به سفارش ناسا، دست اندرکار تسخیر فضاست.
سرانجام، راستای سیاست ترامپ در انتخاب اشخاص نهایتاً این است که مقامات کلیدی در مراجع تحقیق و رسیدگی و پیگیری جرائم کیفری (مانند اف. بی. آی) را به پیروانش بسپارد تا پایههای قدرت خود را تضمین کند و، دستِ بازی که دیوان عالیْ داوطلبانه به او اعطا کرده است از این امتیاز برخوردار باشد تا مخالفانش را تهدید کند یا آنطور که پیشتر اعلام کرد، از آنها انتقام بگیرد. البته همهی این اقدامات نمیتواند بدون مقاومتی از جانب دادگستری، ادارات و احتمالاً همحزبیهای ترامپ صورت پذیرد، اما مناسبات قدرت در آمریکا ــ با توجه به جایگاه قدرتمند مقام ریاست جمهوری ــ بهنحوی مهیج و ترسناک [dramatisch] تغییر خواهند کرد.
یادداشتها:
[۱]. «آمریکای ترامپ: بازگشت پیروزمندانهی نشانههای کشوری متفاوت».
[۲]. «دونالد ترامپ خصائل اهریمنی انسانها را بیدار میکند»
[۳]. نقد مشروع گابریل وینانت به سیاست حزب دموکرات، زیر عنوان «خروج راست». با تشکر از تیل رادریسکه برای اشارهاش. بنگرید به نوشتهی نات کوهن زیر عنوان «چگونه دموکراتها پایهها و پیامشان را از دست دادند».
[۴]. این نکته را که آمار اقتصاد کلان تا چه اندازهی اندکی گویای شرایط زندگی و درآمد انسانها در جامعهی آمریکایند، جامعهای که هرچه بیشتر نابرابر میشود، کارِن پترو پیشاپیش و یک سال پیش از انتخابات در نوشتهای در نیویورک تایمز، زیر عنوان «چرا رأیدهندگانْ خریدار شعارها دربارهی آمار اقتصادی بایدن نیستند؟»، یادآور شده است.
منبع: نقد | برگردان کمال خسروی