44 منتخب سایت

ای کاش!

جدال دیدگاه‌ها

شهاب برهان، نوشته ای در سایت اخبار روز دارد با عنوان: “واقعه ارومیه”... واقعه ارومیه از نظر ایشان آن رخداد در دوم فروردین ماه سال ۱۴۰۴ است که دیگران آن را “حادثه” تعریف کرده اند.

به گمان شهاب برهان ریشه مساله و بانی آن “حادثه”، نه “پان ترکیسم”، نه تحریکات خارجی “گرگ های خاکستری” از سوی آنکارا و باکو، و نه سازماندهی مسئولین حکومتی بقصد ایجاد اختلاف بین کرد و ترک، بلکه:

“ستم ملی، حق کشی سیاسی، اجتماعی و اقتصادی نظام پان ایرانیست فارس محور بر مردمان غیر فارس است”.

کسی که چنین قضاوتی را میخواند، بلافاصله متوجه میشود که “طبقات” در جامعه ایران یا کلا وجود ندارند و یا اگر هم اثری از آنها هست، تضاد طبقاتی و مبارزه طبقاتی کمترین نقش در رویدادها و “حوادث” ندارند. 

در کردستان، همه “کرد” اند و سازمانهای سیاسی از جمله “کومه له و حزب دمکرات”. در جریان جنگ “سندوز” (نقده)- ۲۹ فروردین ۱۳۵۸- نیروی “کرد”ها در برابر “ترک”ها بودند. شهاب برهان این “حادثه” را چنین جمع بندی کرده است: 

” بانی و مسئول این جنگ، کردها بودند”!

ایشان در دفاع از نگرش خود بسیار فراتر میرود و هویت خود را به نمایندگی از “آذربایجانی”ها معرفی میکند. نوشته است:

“آذربایجانی ها  از قدیم از استراتژی حکومت های پهلوی و اسلامی مبنی بر تقسیم استان آذربایجان به شرقی و غربی و قرار دادن برخی شهرهای کردنشین زیر چارت استان آذربایجان (درحالی که استانی به نام کردستان وجود دارد) و نیز از  تکه تکه کردن استان آذربایجان و خارج کردن اردبیل و زنجان و آستارا و غیره از شمولیت آذربایجان شاکی بوده اند.” 

با قدری دقت متوجه میشوید که این نه شهروندان ترک زبان که در مناطق مختلف زندگی و کار میکنند، که خود ایشان است که از استراتژی حکومتهای پهلوی و اسلامی در “تقسیم آذربایجان” شاکی است.

برای یک انسان تحصیلکرده که ترجمه ای هم از “مانیفست” دارد، انکار تحولات سیاسی جامعه ایران، چشم فروبستن بر سیر سرمایه داری شدن جامعه، شکل گیری یک طبقه کارگر صنعتی، اصلاحات ارضی و پایان نظام ملوک الطوایفی و تعریف خصوصیات جامعه ایران با معیارهای غیر واقعی و بی پایه چون: “نظام پان ایرانیست فارس محور” واقعا تاسف آور است. این تعریف با تاریخ تحولات اقتصادی و اجتماعی جامعه ایران متناقض است. به عبارت دقیق تر این شهاب برهان است که معضل جامعه ایران را بسیار فراتر از این تحولات مادی و اجتماعی و “طبقاتی”، میداند. این خود او است که  از “تقسیم آذربایجان” شاکی است. به این دلیل در کمال تعجب می بینید که شهاب برهان، از “تصرف زمین” اقوام مختلف و بطور ویژه تصرف زمین آذربایجانیها توسط “کرد”ها چنان راه افراط در پیش گرفته است که بانی جنگ نقده را “کردها” معرفی و بطور خنثی و جانبدارانه، در جبهه “آذربایجانیها”، حتی اگر با ملاحسنی هم تداعی شوند، قرار گرفته است. “بانی” و ریشه این موضع، دقیقا همینجاست که شهاب برهان، جامعه ایران را نه یک جامعه طبقاتی؛ و نیروی محرکه تکامل را نه مبارزه طبقات، که “جنگ و نبرد  بر سر “هویت طلبی” و “تعلق به خاک و جغرافیا”، تعریف میکند. به این جملات او دقت کنید:

[“باید یادآوری کنم که چنین تنش هائی مختص رابطه ترک و کرد نیستند و ازجمله در مناطق مرزی استان‌های کرمانشاه، ایلام، لرستان و خوزستان هم با کردها رخ می‌دهند. تنش های میان کردها و لرها با وجود مشابهت های فرهنگی بسیار، رقابت بر سر زمین و منابع بوده است به‌خصوص در مناطقی مثل ایلام، کرمانشاه و بخش‌هایی از خوزستان، رقابت بر سر زمین‌های کشاورزی و دامپروری حاد بوده است. رقابت‌های محلی بر سر نفوذ در نهادهای دولتی و شوراهای محلی نیز همچنان که در آذربایجان، به اختلافات لر و کرد دامن زده است. غرض این که اولاً تنش منحصر به ترک و کرد  نیست و ثانیاً ریشه این تنش های میان اتنیکی با ابرازات نژادپرستانه ، کشمکش برسر ” خاک” است و به همین خاطر آذربایجانی ها کردهای مهاجر را ” مهمان” تلقی می کنند”]

به این معنی باید چند نکته مهم را توضیح داد. بخش اعظم کسانی که به آذربایجان و از جمله ارومیه مهاجرت کرده اند، نیروی کار آزاد شده از وابستگی به زمین پس از تحولات پسا اصلاحات ارضی- ۶۵ سال پیش- بوده اند که برای کار در کارخانه ها، کارگاهها و کوره پزخانه ها و غیره در شهرهای “آذربایجان شرقی و غربی”، ساکن شده اند. بخش زیادی از این نیروی کار، در آن مناطق بطور دائم سالهاست ساکن شده اند. جریانات ناسیونالیست کرد، این جمعیت کار را در چند ساعت از ۳۶۵ روز سال، بخاطر برپائی مراسم نوروز با لباس کُردی، “کُرد” مینامند. شهاب برهان با همین توصیف از جمعیت کارگر مهاجر و اسکان یافته نیز این ها را “کُرد” مینامد که نه برای فروش نیروی کار خود، که در جهت غصب زمین از “آذربایجانی ها”، کوچ کرده و احتمالا اکثرا ساکن شده اند. به همین طریق باید سرازیری انبوه این نیروی کار آزاد شده از وابستگی به زمین، به شهرهای بزرگی چون تهران، اصفهان، شیراز و آبادان و…را به حساب تصرف “زمین” ملیت های ساکن این شهرها تلقی کرد. حل معمای تعلق قومی و ملی شهروندان این شهرها را باید با کشف رمز از “پان ایرانیسم فارس محور” یافت. این را باید شهاب برهان توضیح بدهد که آیا او هویت شهروندان شهرهای مذکور را “فارس” میداند که جمعیت مهاجر نیروی کار را، که در بافت جمعیتی آن شهرها ادغام شده اند، کُرد، لُر، ترک، بلوچ و …می شناسد که برای تصرف زمین از “فارس” ها سالهاست در آن مناطق زندگی میکنند؟!

لاجرم بحث بسیار داغ “معیشت” و “حداقل دستمزد”، که در زندگی واقعی همه شهروندان با هر تعلق خرافی به هویت های جعلی، مهم است، در حاشیه عمدا فراموش شده مساله “اصلی” ایشان، یعنی:

“ستم ملی، حق کشی سیاسی، اجتماعی و اقتصادی نظام پان ایرانیست فارس محور بر مردمان غیر فارس”، جای میگیرد.

شهاب برهان در جملات پایانی نوشته اش چنین آورده است:

” بلی، ایکاش ملت وجود نمیداشت، کشورها و مرزها وجود نمیداشتند، طبقات وجود نمیداشتند، جنگ ها اتفاق نمی افتادند، همه با هم خواهر و برادر همچون انسان، آنچنان که سرود انترناسیونال می گوید، “انترناسیونال است نژاد انسان ها”، همنوع و همنژاد در صلح و دوستی و محبت می زیستند.”

من به جای “رفیق شهاب”، به جای مترجم مانیفست، چنین مینوشتم:

“من میدانم که جامعه به دلیل سیطره هزاران سال طبقات استثمارگر، پر از پیشداوری ها و تعصبات عقب مانده در میان “توده”هاست. اما من به آن “اقلیت” تعلق دارم که بر خود آگاهی و پرنسیپ های جهانشمول، تاکید میکنم. من آن سرود انترناسیونال را پرچم راهنمای خود میدانم.”

“ای کاش همه مثل من با حرکت از اصول جهانشمول  به جامعه، به تاریخ و به انسان نگاه میکردند. من قاطع و استوار اصول مانیفست را در برابر ذهنیت و تعصبات و پیش داوری ها و جهالت، حتی اگر “توده خلق” هم در آنها اسیر شوند، قرار میدهم.”

 افسوس که او از تعلق به خاک و پذیرفتن هویت وارونه و خرافی چون نقطه حرکت و “اصل”  به مساله پرداخته است. 

ای کاش بار دیگر، این بار با انتقاد و بازبینی انتقادی تفکر و موضع غلط و نادرست خویش، اصول جهانشمول در مانیفست را مبنای تحلیل “واقعه ارومیه” قرار میداد!