شايد تصور كنيد”حرف نزن”/تعبیر محترمانهی خفه شو!” يك دستور آمرانه یا ناسزاست و مخاطب مطیع این دستور چقدر فاقد عزت نفس است! اما اين دستوری است که هر روز در جامعهی ما در فضایی فارغ از بدیهیترین حقوق شهروندی مکررا به مردم القا میشود:
آقای دکتر، خانم دکتر، متخصص تاریخ و جامعهشناسی و فلسفه و …که دهههاست زندگیات وقف دانش و فضیلت است و پیش خودت خیال میکنی صدایت شنیده میشود، خیر! تو هم در زمرهی بیصدایان هستی! لطفا سکوت کن! هیس! رعایا فریاد نمیزنند! حتی حرف هم نمیزنند چه رسد به فریاد! حالا عريضهای، “تظلمی”، التماس و توبهنامهای بود بلامانع است!
اگر خیلی راه دور نرویم همین چند وقت پیش برخی از همکاران، خیرخواهانه پیام دادند که فلانی برای اینکه کار بازگشتات به دانشگاه درست شود و بهانهجویان باز سنگی در میان نیاندازند مدتی حرفی نزن و چیزی ننویس! استادم (از استادان قدیمام که از دوره لیسانس شاگردش بودم و انسان خیرخواهی است و اکنون در وزارت علوم مقامی دارد و از روز انتصابش همه به من هم تبریک میگفتند که دیگر غمیت نباشد که با وجود آقای دکتر، کار بازگشت استادان با اشارهی قلمی حل میشود)، در نخستین توصیهها گفت: لطفا چیزی ننویسید تا کار سخت نشود، انشاءالله مشکل رفع میشود و برمیگردی سر خانه و زندگی و شغلات! … خانهای که در پی تعلیق، از تهران به تبعیدگاهی در حاشیه پرتاب شده و زندگیای که به سبب دوری از فرزند، هر روزش برای هردومان شرحی از ابسوردیته و عصیان کامویی و رنجی سیزیفوار است و شغلی که بعد از بیست سال باید برای به دست آوردنش ساکت و بیصدا باشم!
دو ماه پیش، از اطلاعات سپاه “بازجوی محترم” دوبار با شماره پرایوت زنگ زد (همان بازجویی که در بدو تعلیق در پاییز ۱۴۰۱ با نهایت “احترام و لبخند” چندین ساعت درباره محتوای کلاسهایم با ذکر رفرنس و با جزییات، پرسشهایی مطرح و تفهیم اتهام کرد که چرا به چنین مجازاتی مفتخر گشتهام! اینکه مثلا چرا به آقای خمینی گفتهام آقای خمینی و در پاسخ دانشجو به آدرس و متن دقیق یکی از سخنان شگفت او ارجاع دادهام! در واقع میگویند چرا گفتهای فلانی چنین گفته، در حالی که واقعا هم گفته و انتشارات مخصوص بارگاه خودش هم بیهیچ سانسوری چاپ کرده!) ….در این تماسهای اخیر وقتی گفتم تهران نیستم و درخواست گفتگوی حضوری را رد کردم، یکراست رفت سر اصل مطلب و گفت شما در برخی از نوشتههایتان از واژهایی تند و تیز استفاده میکنید، برادرانه توصیه میکنم خطوط قرمز را رعایت کنید تا کار پیش برود! پرسید خطوط قرمز ما مشخص است اما راستی خطوط قرمز شما چیست؟ اگر به دانشگاه بازگردید چه چیزی برای شما اصلی غیر قابل چشمپوشی است؟ پاسخ دادم دانشجویانم و حرمت دانشگاه! من مشغول کار تخصصیام خواهم بود؛ مادام که دانشجویم در کلاس درس مقابلم در آرامش و امنیت نشسته باشد و درگیر حراست و بازجویی و بازداشت و توبیخ و تعلیق و ترس و لرز نباشد! آیا توقع گزافی است؟ گفتم اگر دانشجو در امان باشد نیازی به فریاد نخواهد بود، شما رعایت کنید تا ما هم به کار علمیمان برسیم. و این پاسخ که بویی از پشیمانی در آن نبود، به این معنا بود که دعوت حضوری برای نوشتن یا بیان رسمی ندامت بیفایده است و این آدم معنی خطوط قرمز را کلا برعکس میفهمد! “حیف میخواستیم برادرانه کمکش کنیم، خودش نخواست”.
اکنون بعد از اینکه در دادگاه بدوی و تجدید نظر دیوان عدالت به نفع من رای صادر شده و حتی به پرداخت معوقات دوساله هم تصریح و تاکید شده، ریاست دانشگاه بهشتی از اجرای حکم استنکاف ورزیده و طی فرایندی نامشخص پرونده به دفتر ریاست کل دیوان، فراخوانده شده و عملا توقیف شده است! در حالی که طبق قانون در مرحله اجرای احکام، استنکاف رئیس دانشگاه میتوانست به انفصال او منجر شود. احتمالا به رغم تلاش همكاران همدل در وزارتخانه، بنا بر استعلام از اطلاعات سپاه و گزارش زیردستانش یعنی رئیس دانشگاه و دانشکده، به اندازه کافی خفه نبودهام!
وضع شمار انبوهی از استادان تعلیقی و اخراجی همین است و هر یک به بهانهای همچنان در وضعی بغرنج به سر میبرند و گرفتار تبعات سنگین بلاتکلیفی و قطع حقوقاند؛ در این صد و چند روز از وعدهی دولت، تعداد انگشتشماری پس از دوندگیهای فراوان بر سر کار بازگشتهاند (از جمع ۴۰ استادی که میشناسم فقط پنج تن بازگشتهاند، شمار بلاتکلیفها البته بیش از این عدد است).
راستی تفاوت خفقان سابق با خفقان کنونی در چیست؟ چرا هم نزد آنها باید خفه باشیم و هم نزد ایشان؟ راز این خفقان چهارفصل چیست؟ نسبت سپاه و دانشگاه و شورای عالی انقلاب فرهنگی چیست؟ کل این ماجراها و گرههای کور به عبا و قبای چه کسی سنجاق شده است که کسی جرأت گرهگشایی ندارد؟