83 منتخب سایت

در باره "ووکیسم"

جدال دیدگاه‌ها

دوره ای دیگر از "انتقال کمونیسم کارگری و مارکسیسم انقلابی" به جنبش طبقات و اقشار دیگر | گفته میشود که جنبش نوینی که از آمریکا نشات گرفته است، مبانی و دکترین استرتژیک کاملا متضاد با "دگم"های مارکسیستی، را به صحنه اجتماعی آورده است.

این جنبش در واقع فراخوان است با شعار: 

"Stay wake"(بیدار باش یا هشیار بمان) و مخاطب آن همه اقشار و لایه های موسوم به "اقلیت"، از سیاه پوستان گرفته تا اقلیتهای جنسیتی، ترانسکسوئل ها و تا اقلیت های اتنیکی و "بومی" های اسبق و مهاجران و پناهندگان و تا مدافعان حفظ محیط زیست و جلوگیری از انقراض گونه های حیوانات و جانوران است. 

ادعا شده است که حرکات این لایه ها، کارکرد "سنتی" جنگ و مبارزه طبقاتی را به سایه عقب نشانده است و لاجرم تئوریهای توصیف کننده جامعه بر اساس مبارزه طبقات، نه صرفا ناکافی که کلا از درجه اعتبار ساقط شده اند.

پیش از عروج این جنبش در آمریکا، "تئوریسین" های متعدد نه صرفا جنگ طبقاتی، که احکام مارکس در کاپیتال را زیر علامت سوال برده بودند که در ادامه به برخی از اینها اشاره خواهم کرد.

تئوریسین های آگاه تر، ادعا دارند که برخلاف "دگم" مارکسیستها، همه این جنبش رنگین کمانی که دست بر قضا بزعم آنها "علیه سرمایه داری" هم هستند، شعار سرنگونی طبقه حاکمه و نشاندن آلترناتیو خود چون "دیکتاتوری پرولتاریا" در "سوسیالیسم واقعا موجود" در دستور ندارند، بلکه خواهان "عدالت"، "برابری قانونی" و در یک کلمه سوسیالیسم و حتی کمونیسم "قانونی"اند. به این ترتیب برخی خود را سوسیالیست "به عبارت امروز" میشناسند و حتی با رویکرد مارکس در تحلیل استثمار کارمزدی، خود را بعضا و البته با "ملاحظات" همخوان معرفی میکنند. خوب است بدانند که مارکسیستها و مدافعان کمونیسم کارگری، تجربه شکست انقلاب اکتبر را،  نه با دیدگاه "دمکراتیک" که از زاویه نقد سوسیالیستی، مدّون و مکتوب کرده اند و تاریخ عروج مارکسیسم انقلابی و کمونیسم کارگری در جدل و مصاف با سوسیالیسم ملی و خلقی ریشه دارد. به نظر این دوایر، به توهمات آن هواشناس گرفتار شده اند که وقتی در باره اوضاع جوّی حرف میزند، تصور دارد که این خود اوست که ابر و باد و مه و خورشید را به حرکت در می آورد. نه دوستان عزیز! شما بازتاب مکانیکی "اوضاع مُتغّیر" دنیای کنونی هستید و فقط آن ها را، البته با عبارات و اصطلاحات نیمه فلسفی، گنگ، عاریه ای و ریاکارانه "تفسیر" میکنید. 

کمونیسم طبقه و تئوری کمونیسم کارگری، در محاصره حرکاتی که با نور و آتش و ذوق زدگی اقشار وسیع خرده بورژوازی در بیان رسمی و قانونی هضم و جذب شده اند، انگار در یک چشم بندی در تلاطم آن امواج غرق شده است. احزاب و جریانات سابقا کمونیست در غرب، که پس از فروپاشی جهان دوقطبی همگی دمکراسی طلب و ضد دیکتاتوری شده بودند، با این موج خود را به "سوسیالیسم سبز"، سوسیالیسم فمنیستی و مدافع اسلام "مدارا" تعریف کردند. در ایران بطور مشخص "انقلاب ژینا"، نه تنها چپ و سوسیالیسم ملی پیشین که حتی بقایائی از بجا ماندگان از فروپاشی تحزب کمونیسم کارگری را مقهور کرد. "فمن"، یعنی لخت شدن علنی چند نفر زن و دختر تشکیل دهنده آن، نمای نوینی از "کمونیسم معاصر" در دنیای فیس بوک، یوتیوب و میدیا و تلویزیون  ماهواره ای و کمونیسم "سلبریتی مآب" توصیف شد. همراه با این انتقال جدید کمونیسم از طبقه به اقشار خرده بورژوا و در پناه حمایت رسمی و قانونی، "تئوری" مارکسیسم هم به زبان و تعبیر آن جنبش های "رنگین کمانی" دفرمه شد. "ژیژک"، که در ادامه به برخی از مواضع او اشاره خواهم کرد، ضمن اینکه خود را کماکان مدافع تئوری ارزش مارکس معرفی میکند و حتی لنینیست، این دوره را چنین تعریف کرده است: "لنین امروز به جای تاکید یک جانبه بر وزن طبقه برای سوسیالیسم و انقلاب کارگری، واقع بین است و وجود این جنبشهای رنگین کمانی را که در دوره او اصلا مطرح نبودند، برسمیت میشناخت. او بعلاوه به جای تلاش برای برقراری "دیکتاتوری پرولتاریا"، آنهم در کشوری عقب مانده و کمتر صنعتی اوائل قرن بیستم، به امکان "کمونیسم قانونی" که خود سرمایه داری نشان داده است که از این ظرفیت برخوردار است که آن را در خود جذب و هضم کند، فکر میکرد."(فشرده ای از یک مقاله مبسوط او با عنوان: The Idea of Communism)

طنز تلخ این است که ژیژک مانیفست کمونیست را اثر ماندگار، اما فقط برای "عصر خود"، میداند. درست همانطور که یونسکو، همین مانیفست کمونیست و جلد اول کاپیتال را، در کنار انجیل در "بایگانی" تاریخ به ثبت رساند.  لیست کسانی که با تجربه سوسیالیسم واقعا موجود، به این نتیجه رسیده اند که:

۱. مارکسیسم خود سرشار از تضادها و تنش‌های حل ‌نشده است؛ و "هر واکنشی نسبت به افول مارکسیسم که بخواهد با اتکا بر وحدت و خلل ‌ناپذیری آن مطرح شود، اساساً واکنشی است معطوف به گذشته که حاصلی جز از خاک بیرون کشیدن استخوان‌های کهنه‌ی فرقه‌ها و شاخه‌های خلف و ناخلف بسیاری را ندارد که سرنوشت ایدئولوژیک ‌شان سال‌هاست همچون سرنوشت بشر آغازین رقم خورده است" (روبرت کورتس، پسا مارکسيسم و پرسش کار، ترجمه  ش. والامنش، نقد، شماره ۸۱، سال ۱۹۹۶)

۲. وزن طبقه کارگر چه در تولید و یا سیاست بشدت نزول کرده است، رشد طبقه‌ی متوسط، فردی‌شدن روابط کار، اَشکال جدید استثمار و گسترش مصرف‌ گرایی تا حدودی موقعیت اجتماعی، انسجام و آگاهی طبقاتی کارگران را تضعیف کرده‌ است. در مقابل، این سوژه‌های متکثر مانند اقلیت‌های جنسیتی، نژادی و فرهنگی اند که نه با خشونت که با شیوه مدنی و قانونی برای "سوسیالیسم بازار"، دینامیسم حرکت جامعه را نمایندگی میکنند.

البته نباید ناگفته گذاشت که گوشه هائی از شکاکیت "فلسفی" نسبت به مارکسیسم "ارتدکس" و دگم های "ماتریالیسم دیالکتیک و پراتیک"، توسط کسانی چون "شارل بتلهایم" طرح شده بود. این جمله از بتلهایم را نگاه کنید، تا متوجه شوید مجموعه شکاک ها، چگونه در نقش دن کیشوت های جهان سرکردگی جنبش اقلیت های اتنیکی و فمنیستی و جنیستی، مدعی نو آوری و "دگر اندیشی"اند: 

بتلهایم "پروژه‌ی اقتصاد پیچیده بدون پول و روابط کالایی را یکی از پس ‌مانده‌های سوسیالیسم اتوپیایی می‌داند که در عمل به نظامی سرکوبگر و بوروکراتیک منجر می‌گردد."(دقت کنید که شارل بتلهایم اینها را قبل از فروپاشی "سوسیالیسم واقعا موجود" نوشته است. بنابراین انگشت گذاشتن بر فکت ها و "درس های" فروپاشی دیوار برلین، فقط تشریفات یک سرقت ادبی از جانب "فیلسوفان" "سوژه متکثر" اقلیت های قومی، جنیستی و "سوسیالیسم بازار" است.)

لیست اشخاص و "مکاتب"ی که انتقادهای امثال بتلهایم را با شرایط پسا فروپاشی دیوار برلین "به روز" کرده اند، کم نیست. فقط به "اثر گذارترین" آنها که مرجع نسخه جهان سومی همان رویکردها است، نگاه کنید:

"مارکسيسم اومانيستي، مارکسيسم-فمينيسم، مارکسيسم اکولوژيک، پديدارشناسي مارکسيستي، مارکسيسم وبري، پسامارکسيسم، مارکسيسم پساساختارگرا و…. و نيز نظريه‌هاي "انديشمندان"ی چون فردريک جيمسون، مايکلهارت، آنتونيو نگري، ديويد هاروي، استوارت هال، آنجلا ديويس، ژاک دريدا، ميشل فوکو، يورگن هابرماس، ژيژک و…"

در ایران فعلی، آنچه که "مارکسیسم علنی" نامیده میشود  و سایت "نقد" را- حدود دو دهه قبل- راه انداخته است، به تریبون همه فیلسوفان نو رسیده  تبدیل شده است.

اما مدافعان "سوژه متکثر"، یک کَلَک هم به تاریخ زده اند:

"مهرداد درویش پور"، در مقاله مبسوطی با عنوان "چپ پس از مارکسیسم" که در سایت "نقد"، تریبون مارکسیسم علنی در ایران، انتشار یافته است به "تحولات نظری" خود از مارکسیسم ارتدکس به مدافعان "سوژه متکثر" اشاره کرده است. در حالی که در تاریخ فعالیتهای سیاسی او از نظر تعلق بینشی یک سطر در دفاع از مارکسیسم وجود ندارد و از نظر سیاسی در راس سازمان پیکار قرار داشت که نمونه شاخص "سوسیالیسم خلقی" در ایران دوره انقلاب ۵۷ بود. تعداد دیگری بازهم در ایران از فعالان سابق "وحدت کمونیستی" بوده اند که نماینده منحصر بفرد "لیبرالیسم چپ" بودند.

به همین روال اکثریت قریب به اتفاق مدعیان "افول مارکسیسم" در اروپا، که مِنتورهای شاگردان خویش در "جهان سوم" اند، یا در سنت "ترتکسیستی" پیشینه داشته اند و یا از فعالان احزاب "یورو کمونیسم". به این معنی حتی نمیتوان این طیف را "رویزیونیست"هائی نامید که در باورهای پیشین خود در مورد مارکسیسم و یا اصول کمونیسم، "تجدید نظر" کرده اند. گرچه حتی اگر در گذشته، نیم نگاهی به برخی از آثار مارکس داشته اند و چه بسا ممکن است، برای مثال "قانون ارزش" و "از خود بیگانگی" را هم بعضا و با اما و اگر هائی قبول داشتند، اما جنبشی که آنها فعالان آن بودند، یا در چهارچوب رفرمیسم جای میگرفت و یا چون سوسیالیستهای ملی و خلقی، پرچم آرمان کشور مستقل و صنعتی را بر دوش میکشیدند. کمونیسم کارگری و مارکسیسم انقلابی در پیشینه اینها، نه در غرب و نه در "شرق"، هیچ نشانه ای از خود بروز نداده است. قالب کردن تدقیق نظرات پیشین و "رفع ابهام" از آنها، به عنوان بازنگری مارکسیسم و صدور حکم "افول" آن در مصاف با دنیای پسا فروپاشی جهان دو قطبی و "سوژه متکثر"، یک کلک ناشیانه روشنفکر خورده بورژوا و فیلسوف نما  به تاریخ است. این را باید بدانند! این خاستگاه را با بازی با کلمات و بکار بردن اصطلاحات مغلق  و نا مانوس، نمیتوانند برای همیشه حفظ کنند.

به این ترتیب خود پدیده کمونیسم، با ان تعابیر و توصیفهای ظاهرا نو، یکباره به طبقات دیگر و غیر از دائره "انحصاری" طبقه کارگر صنعتی و یا احزاب ""قیم مآب"  انتقال یافته است. به گفته ژیژک ظرفیتی که کاپیتالیسم در جذب و هضم همه جنبشهای اجتماعی، شامل جنبش های نوین مورد نظر ژیژک که همه بزعم او ضد سرمایه داری اند، از خود بروز داده است؛ بیل گیت هم میتواند سوسیالیست باشد. "سرمایه داری سوسیالیستی" روندی است که از نظر او تمام بنیادهای کمونیسم دیکتاتوری پرولتاریا و کمونیسم برخاسته از "ترور"، "حزب نخبه گرا" و جمع کوچک اراده گرایان "انقلابیون حرفه ای" را زیر و رو میکند.

تصور نمیکنم این تئوری های بظاهر نو، بدون زمینه اجتماعی طرح شده باشند.

زمینه اجتماعی و در سطح "ظاهر" این بوده است که در دوران پسا فروپاشی دیوار برلین، نماد علنی چنین جنبشهائی را مشاهده و لمس کرده ایم. اما طنز مساله اینجاست که آن "جنبش"ها نه تنها توسط طبقه حاکم انکار نشده اند، بلکه برعکس هم قانونی جلو رفته اند و هم مورد حمایت افکار "رسمی" قرار گرفته اند. به عنوان مثال هر ساله در مراسم و تظاهرات "دگر باشان"، یا هم جنس گرایان- pride- در کشورهای غربی هزاران نفر شرکت میکنند و "پرچم" هم جنس گرائی بر میادین و اتوبوس و قطار و ترامواها به اهتزاز در می آید و نقش می بندند. در چند کشور اروپائی و چند ایالت آمریکا، هم جنس گرائی قانونی میشود. همجنسگرائی در ارتش و پلیس و کلیسا و در بین کشیش های زن و مرد، بلامانع اعلام میشود. در دولت آمریکا سیاه پوستان تا سطح رئیس جمهور و فرماندهی ارتش پذیرفته شده و خشونت پلیس علیه سیاه پوستان، مورد تعقیب قانون قرار گرفته است. شعار "عدالت اجتماعی" تا آن درجه با استقبال طبقه حاکمه در آمریکا قرار گرفته است که سالنها و زمین های مسابقات ورزش حرفه ای، از جمله فوتبال آمریکائی و بسکتبال باشگاههای حرفه ای(NBA)، که هم بازیکنان و هم باشگاههای مربوطه ثروت و حقوق میلیاردی دارند، با شعار بزرگ: "Valley the Rally"(شکاف را هم بیاورید)، به نمایش در می آیند. 

از این نظر به حرکات این لایه های اقلیت و اتنیسیته بومی و جنیستی، توصیف "جنبش" الصاق کردن، خود جای سوال است. به این معنی اگر سرمایه داری و تولید سرمایه داری توانسته است آن جنبش ها را در مکانیسم های خود "هضم" کند، و از آن فراتر بصورت رسمی و قانونی نیز "وجود" آنها را تایید و در تبلیغات رسمی "بزرگنمائی" کند، هر جنبشی به حساب آیند، "ضد کاپیتالیستی" نیستند که هیچ، چه بسا یک حربه کارآ  و ریشه دار در توهمات و باورهای وارونه مردم، در جهت دورکردن مبارزه علیه بنیان بردگی مزدی اند. "اتنیسیته" گرایان قومی و ملی، مثل عباس ولی، اما، برعکس همتایان اروپائی خود، بر این توهم  و تعصب کور سرمایه گذاری کرده اند که "اتنیسیته کُردی" مادام العمر و نهادینه  است و در برابر ادغام و ذوب شدن در هر سیستم چه سرمایه داری و یا سوسیالیستی، برخلاف سیر تحولات عمل خواهد کرد. بزعم او، اتنیسیته کردی نقطه قدرت هر جریانی است که در کردستان خود را چپ و یا سوسیالیست مینامد، چه، گرچه او  خود را نماینده و مظهر "سوژه متکثر" در "کردستان" نامیده است، اما تاکید دارد که "اتنیسیسم کُردی" از دایره  جذب و هضم  در سیر پروسه جهانی شدن تولید کاپیتالیستی، خارج است. این نصایح و پند و اندرزها و نسخه پیچی ها، ناسیونالیسم قدیم و جدید کرد و رو به افول  را "تسکین" میدهند.

بنا براین،  این زمینه مادی است که "نئوریسین" های خود را هم بوجود آورده است. بحث تقدم و تاخر، ثانوی است، چه تئوریسین های "نو"، بر بستر فروپاشی دیوار برلین و سقوط بلوک "سوسیالیسم واقعا موجود"، فی الحال و قبل از ظهور علنی و قانونی جنبش های مورد اشاره، زمینه مادی طرح "دکترین" های خود را در دسترس داشتند.

 اگر ما در دوره مورد اشاره با برجسته شدن و برجسته کردن آن جریانات اقلیت و اتنیسیته مواجیهم، بر عکس با یک سکوت "رسمی" و علنی چه از جانب دولتها و میدیاهای آنان و یا بایکوت خبری توسط چهره های همان جریانات در باره مسائل کارگری و اعتصابات و پیکت های این طبقه روبرو هستیم. ظاهرا روشنفکر مذبدب خورده بورژوا و آکادمیسینها و "پرفسور"های کاغذی، هیچ نشانی از "وجود" طبقه کارگر صنعتی و تحرک آن را مشاهده نمیکنند، بویژه در "خیابان" و لاستیک آتش زدن. پس لابد یا وجود ندارد و یا اینکه درآن شکل کلاسیک و تصویر" دگم" مارکس و مارکسیستها قابل بازخوانی و بازتعریف نیست! 

خود این منظره، تصویر دیگری را در برابر جهانیان قرار خواهد داد، طبقه کارگر صنعتی در غرب دیر یا زود از اثرات مُخرّب فروپاشی "بلوک کمونیستی" و پایان دوره "وحشت استالینیسم"، دقیقا به دلیل موقعیت خود در تولید و اقتصاد، باید و ناچار است  خود را رها کند و وجود و حضور فعال خود را به عنوان طبقه اصلی در تولید کاپیتالیستی، علیرغم سکوت  و خفقان رسمی، "تحمیل" کند. به باور من این یک پیش شرط اساسی در جهت مهم بودن نقش طبقه کارگر در مبارزه ریشه ای علیه کاپیتالیسم است. درست است که میکروفون های رسمی و دولتها و سلاح رسانه ای و تبلیغات، بروی طبقه و جنبش و اعتراض و اعتصابات آن بسته و کور و کر و لال اند، اما ابراز وجود طبقه علیه سیستم بردگی مزدی در خود غرب یک گنجینه است. فقط به نمونه اعتصاب یک ساله کارگران معدن انگلیس اشاره میکنم که چگونه توجه هر کس و جریان که خود را سوسیالیست و مدافع طبقه میشناخت به خود معطوف کرد. هیچ تردیدی نیست که تجربه "سوسیالیسم واقعا موجود"، همراه با زرادخانه تبلیغاتی ضد کمونیستی در دوران جنگ سرد، تاثیرات دیرپائی بر طبقه کارگر اروپا و آمریکا بجا گذاشت. شکی نیست که "دمکراسی" و پرهیز از "دیکتاتوری"، بویژه آن شکل مجسم از "دیکتاتوری پرولتاریای پیروز" در شوروی سابق، تاثیرات مخرب و غیر قابل انکاری بر اذهان کارگران بر جای گذاشت. خود کمونیسم چون   پدیده ای نامانوس، چون سمبل یک بلوک مسلح به سلاحهای کشتار جمعی و بمب اتم، چون یک دولت و بلوک بوروکرات و متشکل از دائره های امنیتی کنترل فرد و سانسور وجدان سیاسی شهروندان، "متجاوز" و "اشغالگر"، در دوران پس از جنگ دوم جهانی مهندسی شد و خود بلوک مربوطه شواهد غیر قابل انکار در جهت تثبیت آن تصور از کمونیسم را عملا نشان داد. اینکه از منظر مارکسیسم و کمونیسم کارگری، همراه با برچیدن طبقات خود دولت نیز زوال خواهد یافت، "وعده" ای بود که خود کمونیستهای پیروز در انقلاب کارگری تماما برعکس تزهای مانیفست و دولت و انقلاب لنین به آن پشت پا زدند و به این ترتیب معلوم شد که "دیکتاتوری پرولتاریا"، نه یک دولت "دوره گذار" و ابزار درهم شکستن مقاومت بورژوازی ساقط شده، که یکی از ارکان مادام العمر کمونیسم است.

به نظر من احیاء سنتهای مبارزاتی طبقه کارگر، زمینه مادی برای شفافیت بخشیدن به خود مفهوم کمونیسم کارگری را فراهم میکند. "دیده نشدن" ابراز وجود طبقه کارگر صنعتی در غرب در مصافهای سیاسی و اجتماعی، بویژه غیبت این طبقه در "تظاهر" و "تظاهرات خیابانی" برای روشنفکر خرده بورژوا، به معنی کم وزن شدن این طبقه در اقتصاد "نیز" مترادف شده است. این قشر چشم خود را به پیکتها، اعتصابات کارگری و اعتراض مزد بگیران که هر روز چندین مورد آنها اتفاق می افتند، بسته است. چون در "خیابان" شعار نمیدهند و کسی صف تظاهرات کارگران و در گیری با پلیس ضد شورش را نمی بیند. بنابراین در غیاب ظهور علنی این طبقه در عرصه مبارزه طبقاتی و حرکات اجتماعی، زمینه مادی برای انتقال کمونیسم و مارکسیسم از طبقه را نیز، از نظر "فلسفی" و تحلیلی، توجیه میکند. خرده بوررژوا، مثل مورد ایران، "انقلاب ژینا" را در خیابان می بیند، اما شورش و طغیان طبقه کارگر ایران را در اعماق جامعه علیه خط فقر و فلاکت اقتصادی، که با سکوت و خفقان رسمی و دولتی و حتی افکار عمومی بین المللی نیز روبروست، اصلا "احساس" نمیکند. 

نکته مهم دیگر، "تئوری مارکسیسم" است. همه میدانیم که انتشار "مانیفست کمونیست" و رواج سریع آن در میان محافل کارگران ربط مستقیمی با شکل گیری و رشد طبقه کارگر داشت. طبیعی است که خود تئوری کمونیسم نیز نیاز به شخصیت ها و تئوری پردازان خود دارد. این تئوری خوشبختانه مدون و در دسترس است. مهم این است که در عرصه جدال نظرات، و در کانونهای فکری جهان، این روایت از مارکسیسم، به مصاف انواع دیگر سوسیالیسم های بورژوائی، خرده بورژوائی و "قانونی" برود. برخلاف برخی از جریانات کارگر کارگری، مبارزه تئوریک بر سر مارکسیسم، قائم بالذات و در حوزه فعالیت ها"، از جمله "نوشتن" توسط شخصیتهای فکور است. جنبش طبقه از خود مارکسیسم انقلابی و کمونیسم کارگری را بیرون نمیدهد. این حقیقت تلخ را هم باید در نظر گرفت که در شرایط غیر اعتلای انقلابی، در شرایطی که جنبش کارگری تدافعی است، ترویج انواع عقاید که در باره سوسیالیسم و مبارزه طبقاتی، "یاس"، "شکاکیت" و ابهام و سرخوردگی را تا حد یک تعریف از "فلسفه زندگی" سرایت داده اند، دستکم در چشم انداز کوتاه مدت، تاثیرات مخربی بر جنبش طبقه کارگر دارد. 

امید میرود که درست در این شرایط فضائی باز شود، تا به "دکترین" های دوائر مذکور که ادبیاتشان با حمایتهای رسمی تریبون ها را به انحصار در آورده است، احکام سطحی و عوامانه، در جهت گسترش دامنه گیج سری "فلسفی" در میان طیف خرده بورژوا و جریانات "کارگر کارگری" انجامیده است، پرداخته شود. این طیف ها میتوانند تسمه نقاله  سرایت آن سموم به صفوف طبقه باشند. اشتباه است اگر تصور کرد که به دلیل "بی نفوذی" اینها در میان کارگران، از انتقاد سوسیالیستی به مبانی اجتماعی و "فلسفی" بینش این طیف خود را کنار کشید. در شرایط غیر از اعتلاء انقلابی، همین عبارت پردازیهای شبه فلسفی و کارگر کارگری ریاکارانه، دستکم در ایجاد گیج سری در صفوف طبقه ما، نقش دارند.

فقط به عنوان مثال، شمائی از "دکترین"های نو را توصیف میکنم که چگونه جذب شدن الیت های جنبشهای های مذکور در تولید سرمایه داری، ما به ازاء استادان و پرفسور های همان جنبش ها را در تحریف و عامیانه کردن احکام مارکس در کاپیتال به بازار مکاره روشنفکر خورده بورژوا عرضه کرده است.

 اِسلاوُی ژیژِک*[۱] (به اسلونیایی Slavoj Žižek)، در رد اینکه خرید و فروش نیروی کار، منشاء ارزش اضافه نیست، مثال "بیل گیت" و "مایکروسافت" را آورده است. نوشته است بیل گیت یکی از  میلیاردرهای جهان است که نمیتوان گفت سود خود را از استثمار نیروی کار کارمندانی که برای شرکت او کار میکنند، بدست آورده باشد. چه بسا، به گفته او، کارمندان شرکت بیل گیت دستمزد و حقوق اضافی هم دریافت کنند. 

البته مارکس در جلد اول کاپیتال به چنین "ابهامات" پاسخ دقیق داده است. تحلیل تولید کالائی و تولید ارزش اضافه از جانب مارکس در "جامعه کاپیتالیستی" است و نه یک کالا یا سیر تولید در یک شرکت و موسسه معین بطور در خود و بدون ارتباط با خصلت "اجتماعی" سرمایه و نیروی کار. بیل گیت هر اندازه "دست و دل باز" در برابر کارمندان و یا مستخدمین خود، هر اندازه اهل خدمات عام المنفعه، غیر ممکن بود که در دوره اقتصاد فئودالی و یا برده داری و اقتصاد طبیعی،  به این سود برسد، چون نظم تولیدی کامپیوتر را نیاز نداشت. مارکس از چند "انتزاع علمی" برای تحلیل تولید سرمایه داری بهره میگیرد و نه تحلیل موردی یک کالا و یا بنگاه و کارخانه معین بطور در خود و حکم عام ساختن برای کل نظم تولیدی. به روال ژیژک به راحتی میتوان همه احکام مارکس در کاپیتال را رد کرد. برای مثال میشود فقط با نگاه کردن به مجموعه ای از مواد خوراکی که بطور "مجانی" توسط افراد "خّیّر" و یا کلیسا و  مسجد، بین "مستمندان" توزیع میشود، با  ندیده گرفتن بستر اجتماعی تولید در جامعه، به این نتیجه عوامانه رسید که پس، نه نیروی کاری خرید و فروش رفته است و نه سرمایه داری وجود دارد!  

تولید بورژوائی بروز علنی و زمخت استثمار را پوشیده و پنهان میکند و  همین سطح ظاهر است که تولید کننده انواع پرفسورهای سطحی است.

احکام مارکس در باره کاپیتالیسم به قوت خود باقی است، مگر اینکه استادان گرامی ثابت کنند که "جنبش" اقلیت های مورد نظر آنها، توانسته است شیوه دیگری از تولید را به جهان تحمیل کند که تحلیل آن، نه با گروندریسه و چند جلد کاپیتال، و مبانی کمونیسم کارگری که نیاز به نوعی از احضار ارواح دارد.

من برای صفوف طبقه ام، برای آن روشنفکران و انقلابیون سیاسی، این صف یاران نجیب و فکورطبقه کارگر، مجموعه ای از بحث و جدلهای سیاسی که در حقیقت تاریخ واقعی سیر تکامل جنبش کارگری و کمونیستی است، ضمیمه کرده ام. بگذار صف طبقه کارگر، آگاه و هوشیار، با بلند کردن پرچم سیاسی و جنبشی و "تئوریک" خویش، میدان جدال طبقات را از آن خود کند و در مقابل تلاشهای همه جانبه برای رسوخ سموم افکار و عقاید بورژوائی و خرده بورژوائی در صفوف طبقه ما، سد محکمی بر پا کند. این مطالب را به دقت بخوانید، تا متوجه شوید که عقاید و افکار مارکس و انگلس و لنین، "فقط برای شرایط خود" صدق میکردند و اینکه مارکسیستها "دگم"اند و از شناخت "اوضاع تغییر یافته" عاجز ماندند، تا چه اندازه پوچ است. بخوانید که چگونه منصور حکمت و کمونیسم کارگری لنین را در برخورد به مساله "ملی" و حق تعیین سرنوشت، در شرایط  دنیای امروز، "تصحیح"، تدقیق و ارتقاء داد. ببینید که چگونه بحث عمیق "انتقال کمونیسم" و مارکسیسم به بستر فکری و جنبشی طبفات دیگر، و در "شرایط موجود در دوره مارکس و لنین" و در آن اشکال "قدیم"، مارکسیسم را زنده و پویا کرده است. 

تصور میکنم که هر کس که با چشمان باز و بدون پیشداوری نقد "دمکراسی"، را میخواند به این نتیجه خواهد رسید بنیانها و ابهامات گذشته و حال مارکسیستها و یا "کشف"های کمونیسم های ملی و خلقی و بورژوائی، در باره "سوسیالیسم دمکراتیک" در مارکسیستی ترین و "ماتریالیستی" ترین بیان امروزی مارکسیسم، به سطح جدیدی ارتقاء یافته است. این رگه از کمونیسم در ریشه یابی علل شکست انقلاب اکتبر، تنها جریانی است که متکی به فکت های تاریخی، معضل را نه در "دیکتاوری حزب به جای طبقه"، "قیم مآبی حزب بلشویک" و یا ناهمخوانی سوسیالیسم در یک کشور عقب مانده از نظر صنعتی، بلکه "نقد سوسیالیستی" را در تقابل با تمامی نقدهای "دمکراتیک" به آن تجربه انقلاب کارگری فرموله و با این ترتیب در این زمینه مهم، مارکسیسم را گامها فراتر برده است. بنگرید که مبانی کمونیسم کارگری چگونه بنیادهای "منشویسم" و رد پای آن گرایش را حتی در خود حزب بلشویک تشخیص میدهد و چگونه در تحلیلی عمیق، تاثیرات "جنبش دو خرداد" بر همان رگه منشویکی را در درون حزب کمونیست کارگری روشن میکند و دلایل واقعی ریاکاری "کارگر کارگری" را در موج استعفا از تحزب کمونیسم کارگری، توضیح میدهد.

طبقه ما و همه روشنفکران وفادار به امر طبقه، باید با "دستان پُر"، به ادبیات جهانی طبقه خود به مصاف انواع دیگر سوسیالیستها و چپ های "سوژه متکثر" روی آورند.  به نظر من در همه این سطوح، این ادبیات توضیح بر؛ و تجزیه و تحلیل و واکاوی انتقادی مارکسیسم "ارتدکس" و تغییر و تکامل و ارتقاء این "گفتمان" درست در شرایط تحولات و "شرایط کاملا متفاوت" جهان امروز است. این مجموعه، فصل هائی از "مانیفست" طبقه ما برای شرایط و اوضاع و احوال جهان امروز اند.

-------

بر این سطر کلیک کنید:

گوشه هائي از مانيفست طبقه ما در اوضاع کنوني ايران و جهان

 [۱] . جهت اطلاع خوانندگان، و برای شناخت واقعی تر از این قبیل پرفسورها ورای عبارت پردازیهای شبه فلسفی آنان:

 در خرداد ۱۴۰۰ دانشگاه تهران میزبان نشستی علمی با حضور اسلاوی ژیژک  بود. بعلاوه اسلاوی ژیژک با حضور اینترنتی در برنامه تلویزیونی جیوگی که از شبکه دو صدا و سیما پخش می‌شد، به گفتگو با میلاد دخانچی پرداخت. در این گفتگو که قسمت اول آن در ۱۲ بهمن ۱۳۹۵ پخش شد، ژیژک به بحران‌های جهانی، علت حمایت تعجب‌برانگیز خود از دونالد ترامپ، ریشه‌های سرمایه‌داری داعش و افول جریان چپ جهانی پرداخته است. در بخش دوم گفتگو، ژیژک به اهمیت ایران به عنوان جریان نه شرقی و نه غربی پرداخته است.