امسال ۵۰ سال از زمانی که مارگارت تاچر، در رقابت با ادوارد هیث، ریاست حزب محافظه کار را بعهده گرفت، می گذرد. در سال ۱۹۷۵، دوره بحران عمیق سرمایه داری پس از جنگ جهانی دوم بود.
در دل این بحران، آمریکا در جدال رقابتی با ژاپن، با تکیه بر افزایش قیمت نفت باعث تورم بالا و تشدید بیکاری، خزانه های خالی دولت ها بخصوص در اروپا، و گسترش اعتراضات و اعتصابات کارگری بود. پاسخ دولت های بورژوازی، مشخصا در اروپا، به اعتراضات گسترده کارگری علیه کاهش قدرت خرید، بیکاری ها در اثر ورشکستگی گسترده شرکت های متفاوت تولیدی و غیرتولیدی، حمله گسترده به طبقه کارگر و دستآوردهای این طبقه بود. درسال ۱۹۷۳ در بریتانیا، کارگران معادن ذغال سنگ در مقابل این حمله ایستادند و با حمایت وسیع در جامعه، دولت ادوارد هیث را پایین کشیدند. در انتخابات سراسری، حزب لیبر (حزب کارگر بریتانیا) به قدرت رسید اما اعتراضات ادامه داشت. شدت این بحران جهانی اما به حدی بود که گریبان کشورهای حوزه های تحت نفوذ امپریالیست ها را هم در برگرفت، و در پایان دهه ۷۰، برای نمونه به انقلاب در ایران، نیکاراگوئه، فیلیپین انجامید. در بهار سال ۱۹۷۹، یعنی ۴ سال پس از انتخاب بعنوان رهبرحزب محافظه کار، تاچر با پرچم ״پایان دادن به بی بضاعتی جاری״، جلوگیری از "حیف و میل در دستگاه دولتی"، ״کاهش فوری تورم״ و ״بهبود اوضاع مردم״، به عنوان نخست وزیری بریتانیا انتخاب شد.
از همان ابتدای به قدرت رسیدن حزب محافظه کار نقشه حمله گسترده و سازمان داده شده ای علیه طبقه کارگر، و مشخصا معدنچیان، به مثابه نیرویی که طبقه کارگر به قدرت آن اتکا می کرد ریخته شد. اتخاذ سیاست اقتصادی مانیتریستی که توسط اقتصاد دانانی نظیر فریدمن و مکتب اقتصادی شیکاگو بر مبنای اصالت پول و پول گرایی بنا شده بود، در دوره تاچر، در تقابل با هرگونه دخالت دولت، کاهش همه جانبه تسهیلات و امکانات رفاهی توسط دولت همراه با خصوصی سازی های همه جانبه در بخش های قطار و ترانسپورت، تلفن و گاز و برق و فولاد سازی و خودرو سازی ها و بنادر، غیره که یکی پس از دیگری اجرا شد. در ایندوره همزمان دست سرمایه های مالی بشدت باز شد و محدودیت های بانکی کنار گذاشته شد.
به این ترتیب تاچر، با سیاست اقتصادی خود و با پیروزی در حمله گسترده به طبقه کارگر و دستاوردهای آن، تبدیل به یکی از روشن ترین نمایندگان و ایدئولوگهای بورژوازی، نه تنها در بریتانیا، بلکه در اروپا و جهان شد. دوره حاکمیت حزب محافظه کار به رهبری تاچر، دوره ای که به تحمیل شکست و عقب نشینی به طبقه کارگر و دستآوردهای آن متکی بود، دوره ای بود که از جانب تاچر دست در دست ریگان، بازار بمثابه تنها معیار تعیین کننده ارزش در دنیا نام گرفت. علاوه بر این، با فروپاشی دیوار برلین و از هم پاشیدن بلوک شرق و اتحاد جماهیر شوروی، پیروزی در حمله و عقب راندن طبقه کارگر با جشن ״پیروزی بازار آزاد بر "کمونیسم رسمی" بلوک شرق״ عجین شد. ״پیروزی بازار آزاد״ بلافاصله بعنوان بی مسئولیتی دولتها در قبال شهروندان ترجمه شد و رسما مسئولیت دولت ها در قبال مردم ملغی اعلام شد.
کل جهان شاهد دوره جدیدی شد. با فروپاشی بلوک شرق و شکسته شدن آنچه بعنوان ״مانع رشد و جهانی شدن سرمایه״ (گلوبالیزاسیون) طی ۸ دهه پس از انقلاب سوسیالیستی در شوروی سابق، اعلام شده بود، چپ سنتی و احزاب پرو روس، یکی پس از دیگری با بحران مواجه شدند و حتی نام احزاب کمونیست تغییر کرد. بورژوازی در فرهنگ غالب در غرب انتظار و توقع رونق و رشد بیشتر سرمایه را با وعده بهبود شرایط زندگی کارگر و مردم گره زد. با اتحاد آلمان شرقی و غربی شرکت ها و تراست های عظیم در اروپا برای از بین بردن مخارج نقل و انتقال و تعرفه در میان کشورهای اروپایی امکان شکل گیری اتحادیه اروپا را ممکن ساختند. دوره دست اندازی بازار آزاد به تمام عرصه های زندگی و همزمان کاهش نقش دولتها در زندگی شهروندان، یعنی کاهش امکاناتی که دولت ها متعهد به تامین آن برای شهروندان بودند، آغاز شد.
با پایان دنیای دو قطبی شرق و غرب در دهه ۹۰، جورج بوش پدر در آمریکا و بنا به اسناد با ترغیب تاچر، نقشه حمله به عراق را تهیه و در سال ۹۱ بوش فرمان حمله اول به عراق و ویران کردن و از هم پاشیدن شیرازه آن جامعه را به صادر کرد. عراق انتخاب شد تا بوش با پرچم "نظم نوین جهانی" قدرت های جهانی و اساسا دول اروپایی را به خط کند و موقعیت آمریکا را به مثابه نیروی نظامی، تصمیم گیرنده اصلی و رهبر جهان یک قطبی تثبیت کند. طی این دهه نیز، طبقه کارگر، چه در اروپا و چه در آمریکا، پس از یک دهه حمله همه جانبه سهم بمراتب کمتری از کل ارزش و ثروت تولید شده خود بود. پوچی وعده "بهبود شرایط زندگی" در نظم ״بازار آزاد״، و کاهش نقش دولت به سرعت عیان شد و بار دیگر اعتراضات علیه وضع موجود، علیه بی حقوقی و موقعیت اقتصادی وخیم طبقه کارگر و بخشهای محروم جامعه شدت گرفت. طرح خواسته هایی چون کاهش ساعت کار به ۳۵ ساعت در هفته، حقوق مکفی بازنشستگی، دسترسی به تحصیل و امکانات درمانی، که طبقه کارگر پس از جنگ جهانی دوم به دولت ها تحمیل کرده بود و تاچریسم و ریگانیسم آنها را باز پس گرفته بودند، روز به بروز در اعتراضات کارگری رشد میکرد. همزمان با گسترش اعترضات کارگری و رادیکالیزه شدن آن، بساط نیروهای دست راست با شعارهای "خارجی ستیزی"، بمثابه "بانیان اصلی" بیکاری و فقر و کمبود امکانات موجود در جامعه، پهن شد.
به این ترتیب دهه نود شیپور آغاز پایان دوره تاچر و تاچریسم، گل سر سبد بازار آزاد را به صدا در آورد. سال ۱۹۹۰ تاچر ناچار به کناره گیری از پست نخست وزیری شد، و در سال ۱۹۹۷، دولت "لیبر جدید" به رهبری تونی بلر در این کشور در زمانی که بیل کلینتون رئیس جمهور در آمریکا بود، به سر کار آمد. پرچم های "رسیدگی به مردم"، "باز سازی امکانات رفاهی پایمال شده" دوباره علم شد و به این ترتیب "نئو لیبرالیسم"، البته با درجه ای از تاکید بر اهمیت نقش دولت در کنترل بازار و برای بهبود شرایط زندگی شهروندان تاکید شد! بهبود موقعیت و سطح زندگی کارگران و مردم، جایگزین "رها شدن به دست بازار" را گرفت! این دهه به یمن رشد تکنولوژی کامپیوتری و اینترنت و انقلاب انفورماتیک، که امکان داد حداقل مایحتاج زندگی در مدت کوتاه تری تولید شود، و همچنین گسترش تجارت وسیع جهانی، رشد سرمایه و رونق اقتصادی را به همراه داشت. حجم سرمایه های تولید شده در این مدت به حدی رسید که دیگر دولت ها و سرمایه های امپریالیستی برای سرمایه گذاری و صدور آن برای کسب سود بیشتر، امکان "انتخاب" وسیع تری را پیدا کرده بودند و دولت های غیر متروپل، هر کدام با دادن امتیازهای بیشتری، آنها را ترغیب به سرمایه گذاری می کردند. در حالیکه سرمایه گذاری در چین، کره و لهستان افزایش می یافت، سهم آفریقا، خاورمیانه، به نسبت، کاهش پیدا کرد. در این دهه هم طبقه کارگر با وجود افزایش قیمتی دستمزد خود، همچنان سهم نازلتری از حجم سرسام آور سود و ارزش اضافه تولید شده برای کارفرمایان، داشت.
با شروع قرن ۲۱، و افزایش رقابت های جهانی، حمله به افعانستان به بهانه"جنگ علیه تروریسم" و حمله دوم به عراق و بمباران های فرشی آن، به بهانه مقابله با خطر سلاح های کشتار جمعی، به ریاست و فرماندهی جرج بوش پسر و تونی بلر، علیرغم اعتراضات وسیع ضد جنگ، بوقوع پیوست. مستقل از تفاوت های این جنگ ها، محور مشترک آنها، کسب موقعیت برتر آمریکا در قبال رقبای جهانی بود. سیاست محوری که چه با از هم پاشاندن شیرازه جامعه در عراق، و چه با جمع آوری "نیروهای متفقین آمریکا" در افغانستان، قادر به تثبیت موقعیت برتر جهانی آمریکا و مانع شکل گیری دنیای چند قطبی نشد. بهرحال، در این دوره نیز، وضعیت طبقه کارگر در غرب نشانی از بهبود نداشت.
دهه اول قرن ۲۱ با گسترش و باز گذاشتن دست بانک ها و افزایش سودآوری در بازارهای سهام، وام های کم بهره، و تصویر صوری "پول در دست مردم"، شاهد بحرانی جهانی که ״بحران مالی و اعتباری״ نام گرفت، بودیم. دولت ها همگی دست به نجات سرمایه های عظیم اقتصادی، سرمایه هایی که به قول خودشان بزرگتر از آن هستند که ورشکسته شوند!، زدند و بدهی ها و وجوه بانکی و خود بانک ها را و کارتل های شرکت های خصوصی را تامین کردند! با دست به کار شدن و دخالت دولت در بازار، نه تنها "بازار آزاد" و "بازار خود گردان و بدون کنترل" و "نئولیبرالیسم" و وعده های بهبود زندگی و غیره، همگی دود شد و هوا رفت که "ریاضت اقتصادی" و "سفت کردن کمربندها" جایگزین آن شد. سیاست هایی که بیش از دو دهه وعده رفاه و بهبود اقتصادی را میدادند یکباره حتی از کتاب های درسی دانشگاهی هم جمع شد و در آرشیو محققین مخفی شدند.
در دهه دوم قرن ۲۱، علنی شدن دروغ های "کشف سلاح های کشتار عمومی"، "پایان یافتن حضور نظامی در افغانستان" و بازگشت طالبان، ظهور داعش بعد از بمباران ها و دخالت های نظامی ناتو و ... از یکطرف، و ادامه سیاست های ریاضت اقتصادی و بی افقی بهبود زندگی، دیگر هیچ افتخاری برای سیاستمداران و دولت ها از هر آنچه وعده داده بودند باقی نمانده بود. وضعیتی که هیچ پاسخ قابل قبول و معتبری را نه از احزاب سوسیال دمکرات و نه محافظه کار در مقابل جامعه قرار نداد. با پاندمی کرونا، یکباره تمام دولت ها، چه محافظه کار و چه سوسیال دمکرات و چه ترامپ "ساختار شکن" در آمریکا، همگی از نگاه مردم، دولت های بی لیاقت در مصون داشتن مردم در کشورهای متروپل، آنهم در پایان دهه دوم قرن ۲۱بود. بی اعتنایی دولت ها به تخریب محیط زیست و گسترش طوفان ها، آتش سوزی ها، سیل ها در اروپا و آمریکا، زمینه را برای دفن سریع ادعاهای "سرمایه داری سبز و خوش خیم" را فراهم کرد. به ته رسیدن اعتبار تمام دولت ها و "دولتمردان" و ساختارهای قدرت، خواست بر چیدن تمامی شان را به مسئله روز در جوامع غربی تبدیل کرد.
ساختار شکنی و جنبش عمومی علیه حکومت کنندگان، نه یک شبه بلکه نتیجه تجربه زنده همین دوره ۵۰ ساله است. دوره ای که همه سیاست اعلام شده بورژوازی، از ״بازار آزاد״ گرفته و ״نئولیبرالیسم״ گرفته تا "مقابله با تروریسم" و ... همگی نتوانست عدم بهبود زندگی شهروندان در غرب و تعرض گسترده به دستاوردهای اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، اخلاقی و ارزشهای انسانی در غرب و تحمیل عقبگرد به این جوامع در همه ابعاد زندگی را لاپوشانی کند. برعکس ساختار شکنی، بعنوان جنبه ای از جنبشی که در پایه و اساس ضد این نظام و حکومت هاست، همگانی شده و جامعه به دنبال پاسخ های رادیکال میگردد.
ساختار شکنی این جنبش همه جانبه و اجتماعی است که در نبود قطب کمونیستی، بار دیگر در دایره "خارجی ستیزی" و رقبات قطبهای جهانی و مقابله با "رقبای حکومت ها" گرفتار شده است. برگزیت در بریتانیا، به نام مقابله با "اروپای واحد" و علیه کارگران اروپای شرقی، در فرانسه علیه کارگر مهاجر مراکشی و تونسی و در امریکا علیه کارگر مکزیکی و ... نه نشانی از واقعیت این جنبش، بلکه تلاشی است که بورژوازی برای مهار کردن این جنبش در دوره ورشکستگی تمامی احزاب سنتی از احزاب سوسیال دمکراسی (بعنوان چپ) تا احزاب سنتی راست، به پیش می برد. بحران سیاسی در هیئت حاکمه کشورهای غربی بازتابی از این بن بست است. در برتیانیا، دولت ها به کرات میان دو حزب اصلی پارلمانی دست بدست شدند و در آمریکا ترامپ به ریاست جمهوری رسید و احزاب غیر سنتی در اروپا جای پایی پیدا کردند.
بزک کردن "درون گرایی" و "آمریکا اول" یا فرانسوی و بریتانیایی و ایتالیایی "برتر" تنها پرده ساتری برای پوشاندن وضعیت اسف بار اقتصادی، اجتماعی و سیاسی است که به مردم و مشخصا طبقه کارگر در اروپا تحمیل کرده اند. طبق آمار صندوق بین المللی پول در طی ۵ سال اخیر، رشد اقتصادی کشورهای اصلی اروپا، بین منفی یک و نیم درصد در آلمان، و یا کمی بیشتر از یک درصد در بریتانیا، ۲ درصد در فرانسه و یا در "قوی ترین شان" در آمریکا، تنها سه درصد بوده است، و سهم واقعی امروز کارگر، دستمزد متوسط واقعی قابل سنجش (نه بر اساس ارزش های متغیری چون ارزش ارز بازار) در بسیاری از این کشورها، امروز به اندازه همانی است که ۲۰ سال قبل دریافت می کردند! و با این وجود کماکان قرار است که سهمیه عضویت در ناتو و مخارج نظامی بیشتر شود!
برخلاف ادعاهای میدیایی، این جنبش ساختار شکنانه ربطی به راست افراطی که خواهان رهبری کردن آن است، ندارد. برعکس در همین دو دهه اخیر، شاهد دفاع عمومی مردم با شعار های "پناهنده خوش آمدید" در قبال فرار مردم از جنگ تحمیلی در سوریه، جنبش "زندگی سیاهان ارزش دارد" در قبال ادعاهای "برابری شهروندان״ آنهم پس از گذشت بیش از یک قرن از بیانیه پایان برده داری وآنچه به نام رویای آمریکا و ״آمریکن دریم״ معروف است، و یا همبستگی عمومی از اعتراض علیه تبعیض و بی حقوقی زنان در ایران و جنبش ״زن، زندگی، آزادی״، و یا جنبش جهانی در اعتراض به نسل کشی اسرائیل در عرض یکسال اخیر بودیم. همه و همه اینها نشان از این واقعیت است که نه جوامع اروپایی و آمریکا "راست" شده اند و نه تمام ارزشها انسانی، آزادی های مدنی و دستآوردهایی که در جنگ های متعدد به دولت ها تحمیل کرده اند را فراموش کرده اند.
شکی نیست که شکست و "تاریخی شدن" بازار آزاد، و سیاست های "درون گرایی" و تلاش در محدود کردن بازار آزاد نیز بهبودی در زندگی طبقه کارگر و مردم در غرب به همراه نخواهد داشت. بی اعتباری سیاست های امروز ترامپ، حضور الیگارشی و صفی از میلیاردها با شعار "جلوگیری از فساد" و گره زدن "بهبود زندگی مردم" با "آمریکا اول" هم نمی تواند عمری طولانی تر از تاچریسم متکی به "همه چیز در اختیار بازار" و "نئولیبرالیسم" داشته باشد.
اما با توجه به موقعیتی که امروز بورژوازی و احزاب سنتی آن دارند، با توجه به عمق بحران فعلی سرمایه داری و شدت رقابت های جهانی، اینکه هیئت حاکمه آمریکا، در قامت ترامپ، تلاش میکند همه چیز را در خدمت ممانعت از افول قدرت جهانی آمریکا، و تقویت موقعیت رقابتی آن در برابر چین و قطب های دیگر جهانی قرار دهد، و بالاخره اینکه رسما و علنا عدم پایبندی این حکومت به قبول هرگونه تعهدی به مسئولیت در قبال حفظ جان و سلامت و کرامت امروز و آینده مردم را اعلام کرده است، جهتی که بورژوازی سایر کشورهای غربی هم به سمت آن می روند، این دوره می تواند بمراتب خطرناک تر، و خونین تر از دوره تاچر و تاچریسم و آغاز تعرض به طبقه کارگر باشد. از این منظر شکل دادن به یک قطب کمونیستی و کارگری نیروی طبقه ای که میتواند پاسخی نهایی به این اوضاع بدهد، امروز به مراتب عاجل تر و تعیین کننده تر از همیشه است. خلا وجود یک جنبش کمونیستی که نمایندگی ساختارشکنی طبقه کارگر علیه بنیادهای اقتصادی، اجتماعی و سیاسی بورژوازی را بکند، دوره تاریکی را در مقابل بشریت قرار داده است.