خدامراد فولادی: چپ ِ ضد ِ دموکراسی در به در به دنبال ِ « توهم»! ( دیپورت ِ دموکراسی از تاریخ توسط ِ پناه برده گان به دموکراسی)   

شخصی سازی فونت
  • کوچکتر کوچک متوسط بزرگ بزرگتر
  • Default Helvetica Segoe Georgia Times

کم چپ ی را می شناسم که دموکراسی ِنظام ِسرمایه داری- یا « دموکراسی ِغربی»- را توهم نداند، و به ایرانی های ساکن ِ ایران ِ تحت ِ حاکمییت ِ استبداد هشدار ندهد که به دنبال ِ دموکراسی ِ غربی نباشند. بگذریم که اینها مفهوم ِتاریخی- دورانی ِ دموکراسی را نمی دانند وبه همین دلیل هم هست که دموکراسی را«غربی» میدانند.اینهایا به کلی منکر ِ دموکراسی ِ بورژوایی و سرمایه داری هستند یا خیلی که ارفاق کنند می گویند دوران اش به سررسیده است.

در هر دو حالت، دموکراسی از دیدگاه ِ آنان « توهم» ی بیش نیست. اینان عمدتن چپ های فرقه گرا هستند. من به قدر ِ کافی در باره ی ضرورت ِ دموکراسی به ویژه در جامعه ها ی تحت ِ سیطره ی استبداد ِ پدرشاهی مانند ِ ایران بحث ِ تئوریک- مارکسیستی کرده ام و در اینجا برای اثبات ِ تئوری در عمل به نمونه آوری از تجربه ی خود ِ چپ می پردازم. از این رو، برای راستی آزمایی در مورد ِ این که آیا دموکراسی توهم است- آنچنان که این چپ می گوید - یا واقعییت و ضرورتی تاریخی است- آنچنان که تئوری ِ مارکسیستی معتقد است-، حیات ِ سیاسی و تشکیلاتی ِ خود ِچپ را از نظر می گذرانیم. با چنین رویکردی بیایید چهل و چند سال به عقب برگردیم و ببینیم آیا دموکراسی توهم است یا واقعییت ِ تاریخی ِ
غیر ِ قابل ِ انکار و غیر ِ قابل ِ چشم پوشی. پس بر می گردیم به دهه ی 1360 و ازآنجا درستی یا نا درستی ِادعای چپ ِفرقه گرارا تابه امروز پیگیری می کنیم:
دهه ی شصت نقطه ی عطف ِ اوج گیری ِ توحش و سرکوبگری و مخالف کشی ِرژیم بعد ازکسب ِقدرت ِ سیاسی و پاسفت کردن ِآن درعرصه ی قدرت است. یعنی زمانی که بسیاری ازچپ ها را دستگیر،زندان، شکنجه و اعدام کرد. چپ، دو راه در پیش داشت: یا بماند و تن به خطربدهد و به مبارزه اش با رژیم ِ سرکوبگر با هدف ِسرنگون کردن اش ادامه دهد، یا از ایران به دیگر کشورها مهاجرت نماید و در آنجا به مبارزه از راه ِ دور بپردازد. چپ ِ فرقه گرا راه ِ دوم را برگزید: خروج از ایران و رفتن به یک « کشور ِامن» برای تجدید ِ سازمان دادن به تشکیلات های ازهم پاشیده ی خود. با چنین هدفی، خود را به آب وآتش وکوه و دریا زد تا به یک کشور ِ«امن به لحاظ ِسیاسی» پناه ببرد.کشورهای همسایه ی ایران ،مثل ِ شوروی ِ آن زمان، یا پاکستان، یا ترکیه و عراق،توقف گاه های مطمئنی برای فعالییت ِسیاسی نبودند چراکه شهروندان ِ خود ِ آن کشورهاهم برای مبارزه بارژیم های ِغیر ِدموکراتیک ِشان به اروپای غربی و آمریکا پناه می بردند. این بود که نخستین سوآلی که به ذهن ِ پناهجویان ِ ایرانی می رسید این بود که کدام کشور با چه شرایطی برای هدفی که آنها داشتند مناسب تر و به لحاظ ِ سیاسی مساعدتر است؟ بدیهی است که مفهوم ِ « به لحاظ ِ سیاسی مساعدتر» برای فعال ِسیاسی- تشکیلاتی نمی تواند معنایی جز دموکراسی و آزادی های بی قید و شرط ِ سیاسی، و به ویژه آزادی ِ اندیشه و بیان و انتشار ِ نوشتاری وگفتاری ِآن داشته باشد.زیرا« دموکراسی » دست ِ کم در همین معنا برای یک فعال ِ سیاسی- تشکیلاتی غیر از اینها نیست، که به قول ِ معروف از نان ِشب هم واجب تر و ضروری تراست. به این دلیل و با چنین درک و برداشت ِ واقعگرایانه و حساب شده و آگاهانه بود که چپ ِ فرقه گرا و حتا غیر ِ فرقه گرا اروپای غربی و آمریکا- یعنی در واقع نظام ِ سرمایه داری ِ دارای دموکراسی ِ قانون مند وهنجارمند رابرای زنده گی ِسیاسی و تشکیلاتی و حتا فردی و خانواده گی ِ خود مناسب ترین گزینه ارزیابی کردند وبه دولت های آن کشورها تقاضای پناهنده گی دادند و به عنوان ِ شهروند ِ تمام حقوق پذیرفته شدند.
تمام ِ این شواهد بیانگر ِ این حقیقت است که « آن زمان» یعنی چهل و چند سال ِ قبل- که در تاریخ عددی به حساب نمی آید-، دموکراسی حتا ازدیدگاه ِ چپ ِ فرقه گرا نه تنها « توهم» نبود،بلکه واقعییت ِ عینی وملموس ونجات دهنده ازاستبداد ِقهاری چون حکومت ِ اسلامی بود. دموکراسی، نجات دهنده ی فعالان ِسیاسی از استبداد بود، و این به آن معناست که هنوز توهم نبود، چون فرقه سالاران به آن نیاز داشتند و زنده گی و امنییت ِ فردی-تشکیلاتی ِ شان وابسته به آن و در گروی پناه بردن به آن بود، و اینها همه به آن معناست که فرقه سالاران همه چیز را از نگاه ِ منافع و مقتضیات ِ «فرقه ی خود» می بینند و ارزش گذاری می کنند و نه از نگاه ِ جامعه و تاریخ. چراکه از دیدگاه ِ آنان جامعه و تاریخ است که باید تابع ِمقتضیات و منافع واراده ی معطوف به قدرت ِ آنان باشد و نه آنان تابع ِ مقتضیات ِ تاریخ و تکامل ِ قانون مند ِجامعه. یعنی به بیان ِ دیگر، اراده گرایی ِ ناقانون مند ِ فرقه سالاران بر تکامل مادی - تاریخی و تولیدی- مناسباتی ِ جامعه ی انسانی تقدم دارد.
نزدیک به چهل سال است از آن جریان می گذرد، و دوران هنوز همان دوران است و ساختار ِ اجتماعی اقتصادی و سیاسی ِ « غرب» هیچ تغییر ِ چشم گیری نکرده و حکومت ِ اسلامی هم هنوز همان رژیم ِ سرکوبگر و جنایتکاری که بود هست و حتا بدتر و جنایتکارتر هم شده  به طوری که در انسان کشی و اعدام رتبه ی نخست درجهان را دارد. یعنی به عبارت ِدیگر آنچه در آن زمان برای فرقه گرایان ایده آل ِ سیاسی و پناهگاه بود هنوز همان است که بود و فقط دموکراسی و آزادی های سیاسی برای ایرانیان ِ ساکن در ایران هنوز و تا به امروز یک مطالبه ی تحقق نیافته است که برای تحقق ِ آن هزاران کشته و زندانی و شکنجه شده و نابینا شده با گلوله های ساچمه ای داده اند و باز از پا نیافتاده اند. درسوی دیگر و درجایی دیگر یعنی درغرب ِ دارای دموکراسی، فرقه گرایان توانستند تشکیلات ِ از هم پاشیده شان را بازسازی کنند و سر و سامان دهند و به مرور ِ زمان با امکاناتی که تکنولوژی ِ« غرب» بدون تبعیض و تفاوت گذاری میان ِ خودی و غیر ِ خودی در اختیار ِ شان گذاشته، با ایرانیان ِ داخل با انواع وسائل ِ دیداری- شنیداری ارتباط  بر قرارکنند و به تبلیغ و ترویج ِ دیدگاه های فرقه گرایانه ی خود و از جمله به تبلیغ ِ ضد ِ دموکراسی ِ شان بپردازند. یعنی ایرانیان را از تلاش برای آنچه خود دارند منع نمایند.
فرقه گرا آنچنان که از نام و عنوان اش بر می آید انحصارطلب و تمامییت خواه است و به همین دلیل نمی تواند اولن با دموکراسی و آزادی های سیاسی که شمول ِ عام در آزادی ِ انتخاب و انتخاب ِ آزاد برای همه ی افراد و شهروندان ِ جامعه دارد سر ِ سازگاری داشته باشد، و ثانیین دیگران را در آنچه خود در اروپا و آمریکا دارد سهیم و شریک نماید. همچنان که بعداز یافتن ِ پناهگاه ِ امن در« غرب»، در عمل ثابت کرد که دموکراسی و آزادی های بی قید و شرط ِ سیاسی را فقط برای خود می خواهد و نه برای دیگران( غیر ِ خودی ها).
دموکراسی بر خلاف ِ تبلیغات ِ فرقه سالاران، جزء همبسته ای از نظام ِ تاریخی- دورانی ِ سرمایه داری است که تا غایت ِ تاریخی- تکاملی ِ این نظام و فرا رفت اش به نظام ِسوسیالیستی این کارکرد ِ اثباتی – ایجابی  را حفظ خواهد کرد، حتا اگر رژیم ِ سرکوبگر ِ اسلامی و فرقه سالاران ِ تمامییت خواه را خوش نیاید.
فرقه سالاران برای توجیه ِ دموکراسی ستیری ِشان به انواع ِتزهای خود ساخته متوسل می شوند. یکی این که می گویند دموکراسی باید شامل ِ برابری ِ اقتصادی هم باشد. تزی غلط و نادرست و در واقع غیر ِ علمی و غیر ِ تاریخی. زیرا که: دموکراسی در یک جامعه ی طبقاتی چون سرمایه داری خصلت و ماهییت ِ طبقاتی دارد و این خصلت و کارکرد صرفن سیاسی است و به هیچ وجه دربردارنده ی برابری ِ اقتصادی در ساختاری که بر مالکییت ِ خصوصی بر وسائل ِ تولید استوار است نیست. حتا در نظام ِ سوسیالیستی هم چنانچه مارکس بر آن بسیار تاکید نموده چنین برابری یی وجود ندارد و « به هرکس به اندازه ی کاراش داده خواهد شد.»، در حالی که درعین ِحال دموکراسی ِ پرولتاریایی هم وجود دارد. اتفاقن،در نظام ِ سرمایه داری در عرصه ی سیاسی است که دموکراسی شمول ِ فراگیردارد، و سرمایه داران و کارگران یکسان ازآزادی های سیاسی یعنی آزادی ِاندیشه وعقیده وآزادی ِبیان و آزادی ِ داشتن ِ تشکل های طبقاتی ِ خود ویژه و دیگر آزادی های شغلی و شهروندی برخوردارند. یا می گویند: دموکراسی باید مستقیم و بدون ِ واسطه باشد. یعنی هرکس نماینده ی خودش باشد.این را کسانی مطرح می کنند که اساسن به هیچ نوع دموکراسی ِ تاریخی اعتقاد ندارند و نمی دانند که دموکراسی ِهر دوران ِ تاریخی یی یک دولت دارد و یک طبقه ی اجتماعی ِ کارگزار ِ همان دوران، و دموکراسی ِ دوران ِ ما همین دموکراسی ِ طبقاتی ِ نظام ِ سرمایه داری است که در تکامل ِخود به دموکراسی ِعامشمول تر و فرا گیر تر ِ سوسیالیستی فرا می رود تا در نهایت به آزادی و رهایی ِ انسان از هرگونه دولت ِ طبقاتی و دموکراسی ِ طبقاتی ختم گردد.
فرقه گرایی که خود را مارکسیست می نامد اما این آموزه های مارکسیستی را نمی داند و یا می داند و کتمان می کند، و دموکراسی ِواقعن وتاریخن موجود را« توهم» می نامد، یا باید آموزه های غلط اش را اصلاح کند و یا دست از ادعای مارکسیست بودن بردارد.
در پایان ِاین بحث،این توضیح ِ ضروری را هم در ارتباط با موضوع ِ مقاله بدهم که: نظام ِ سرمایه داری همچون تکامل یافته ترین نظام ِ تاریخی تا پیش از برآمدن ِ سوسیالیسم و کمونیسم، برای حفاظت از مالکییت ِخصوصی اش بر وسائل ِ تولید، هم جاذبه ی تاریخی - سیاسی دارد و هم دافعه ی سیاسی- تاریخی، یعنی وحدت ِ دیالکتیکی ِ ضدین. جاذبه اش دموکراسی و آزادی های سیاسی ِ عام شمول است که شامل ِپارلمانتاریسم و قوه ی مجریه ی انتخابی می شود، و دافعه اش ارتش و قوه ی قضاییه ی جانبدار ِ نیروی قهریه( زور و سرکوب). از این رو، دموکراسی نه در جانب ِ قهر و زور بلکه جانبدار ِ وحدت ِ موقت ِ ضدین و همزیستی ِ تولیدی- مناسباتی ِ دو طبقه ی اجتماعی ِ در حاکمییت و بر حاکمییت یعنی بورژوازی و پرولتاریا است. به همین دلیل هم هست که نظریه پردازان و سخنگویان و مدافعان ِ پرولتاریا در جامعه های پیشرفته هم آزادی ِ بیان دارند و هم آزادی ِ چاپ و نشر ِ عقاید و نظرات ِ حتا ضد ِ سرمایه داری را.
خیلی عجیب است کسی خود را مارکسیست بنامد اما این آموزه های تئوریک را نداند، یا بدتر ازآن بداند اما قبول نداشته باشد.
سرانجام این که: اعتقاد به دموکراسی در جهان ِ سرمایه داری به دلایلی که گفتم « توهم» نیست، عین ِ حقیقت است. اما این که حکومت ِ واپسگرای اسلامی در ایران را سرمایه داری بنامی و با این نامگذاری ِ دلبخواهی رژیم ِ قرون ِ وسطایی را همسو با تکامل ِتاریخی قلمداد نمایی، عین ِ« توهم» و وارونه سازی ِ حقیقت است برای پیش برد ِ اهداف ِ فرقه گرایانه ات. یعنی خواست و مطالبه ی تاریخی ِ میلیون ها شهروند را قربانی ِ جاه طلبی و منفعت ِ فرقه ات کنی.