بهرام رحمانی: اولین سالگرد جمعه خونین زاهدان! و یک مطلب دیگر در مورد سلطنت‌طلبان 

شخصی سازی فونت
  • کوچکتر کوچک متوسط بزرگ بزرگتر
  • Default Helvetica Segoe Georgia Times

قتل حکومتی ژینا‌(مهسا) امینی، دختر جوان کرد سقزی و تجاوز به دختر ۱۵ ساله بلوچ به‌دست سرهنگ ابراهیم کوچک‌زایی فرمانده انتظامی شهرستان چابهار، بلوچستان را خشمگین به خیابان آورد. پس از نماز جمعه ۸ مهر ۱۴۰۱، اعتراض مردم زاهدان با شلیک مستقیم گلوله پاسخ داده شد. هشتم مهر ۱۴۰۲، سالگرد جمعه خونین زاهدان، روزی که با شلیک ماموران به نمازگزاران و مردم معترض در خیابان‌های اطراف، بیش از صد تن از شهروندان بلوچ از کوچ و بزرگ به قتل رسیدند، است.

در آستانه سالگرد جمعه خونین زاهدان، گزارش‌های رسیده از زاهدان و دیگر شهرهای سیستان‌و‌بلوچستان، حاکی از فشار بی‌سابقه نهادهای امنیتی و نظامی به خانواده‌های کشته‌شدگان است.
با نزدیک شدن به اولین سالگرد «جمعه خونین» در زاهدان، وب‌سایت خبری «حال‌وش» در گزارشی با انتشار تصاویری از فعالیت ماشین‌آلات راه‌سازی اعلام کرد که نهادهای حکومتی جمهوری اسلامی در حال «ایجاد خاکریز» و «خندق» در اطراف زاهدان هستند.
بنا بر این گزارش، دستگاه‌های نظامی و امنیتی هم اقدام به تقویت ایستگاه‌های «ایست و بازرسی» و افزایش نیروهای خود در زاهدان کرده‌اند.
در این یک سال، همه تلاش و مبارزات مردم رنج‌دیده و ستم‌دیده در عین حال جسور و مبارز مردم بلوچ، جای قدردانی و ارج‌گذاری ویژه‌ای دارد. چرا که این مردم با وجود همه مشکلات اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و مهم‌تر از همه امنیتی و تهدیدات مداوم نیروهای انتظامی و امنیتی هار و تا دندان مسلح حکومت جهل، جنایت، ترور و تجاوز اسلامی، همواره در جریان بوده است. این مردم حق‌طلب و آزادی‌خواه و برابری‌طلب، با جان‌فشانی‌های زیاد، نگذاشتند شعله‌های جنبش انقلاب «زن، زندگی، آزادی» خاموش شود!
با تشدید جو امنیتی در آستانه نخستین سالگرد جمعه خونین زاهدان، گزارش‌ها حاکی از اعزام گسترده نیروهای نظامی و سرکوب‌گر به این شهر و دیگر نقاط استان سیستان و بلوچستان است. با وجود این، طی روزهای گذشته فراخوان‌های متعددی برای اعتراض و اعتصاب در این استان و سراسر ایران منتشر شده است.
در یک هفته گذشته، فراخوان‌های متعددی از سوی سازمان‌‌های فعالان سیاسی و حقوق بشر بلوچ‌ها در مورد گرامی‌داشت جمعه خونین زاهدان منتشر شده است.
این فراخوان‌ها محدود به استان سیستان و بلوچستان نیستند و از همه ایرانیان در شهرهای مختلف دعوت شده است تا در حرکتی هماهنگ این فاجعه را محکوم کنند.
بی‌تردید در سراسر ایران، مردم آزاده و انقلابی در محکومیت جنایت جمعه خونین زاهدان، تجمعات اعتراضی برگزار خواهد شد. فرقی نمی‌کند که حکومت تروریستی اسلامی ایران در شرق و غرب و شمال و جنوب و مرکز ایران، مرتکب جنایت شده است؛ طبیعی‌ست که همه شهروندان سراسر ایران در یک صف متحد بر علیه حکومت رعب و وحشت و ترور به پا خیزند.

  

هشتم مهر ۱۴۰۱ که به جمعه خونین زاهدان مشهور است، تجمعی از سوی نمازگزاران در اعتراض به تجاوز یک فرمانده نیروی انتظامی به‌یک دختر ۱۵ ساله بلوچ در چابهار شکل گرفت.
سال قبل در روزهای پایانی شهریور، اعتراضات سراسری در دادخواهی «ژینا‌(مهسا) امینی»، زن جوانی که در بازداشت گشت ارشاد کشته شد، آغاز شد. اما، هم‌زمان با کشته شدن مهسا، تجاوز یک فرمانده پلیس به یک دختر نوجوان بلوچ در چابهار نیز، آتش اعتراضات را در این استان محروم نگه‌داشته شده با جمعیت بالایی از مردم بلوچ و سنی‌مذهب را برافروخت.
دو هفته بعد از انتشار خبر تجاوز فرمانده انتظامی شهرستان چابهار در استان سیستان و بلوچستان به یک دختر ۱۵ ساله ساکن روستایی در حوالی این شهرستان، یکی از روحانیون بلوچ، انجام این تجاوز را تایید کرد؛ جنایتی که به گفته منابع محلی، نه یک‌بار که چند بار علیه این کودک روستایی انجام شده و یک نماینده مجلس هم در پشت صحنه آن است.
در آخرین واکنش‌ها، بعد از یک سکوت طولانی، مولوی «عبدالحمید» امام جمعه اهل سنت زاهدان، جمعه اول مهر ماه ۱۴۰۱، با اشاره غیر مستقیم به پرونده تجاوز فرمانده انتظامی چابهار، سکوت طولانی خود در این مورد را «معنادار» و با هدف بررسی بیشتر آن خواند.
یک‌شنبه سوم مهر ماه هم مولوی «عبدالغفار نقشبندی» امام جمعه اهل سنت «راسک» در بیانیه‌ای در «سکوت مرگبار» خود در مورد «جنایت هولناک» تجاوز سرهنگ «ابراهیم کوچک‌زایی» به دختر ۱۵ ساله را شکست و خواهان محاکمه علنی او شد.
جمعه ۲۵ شهریور ۱۴۰۱، پایگاه خبری بلوچ «حال‌وش» فاش کرد: 
«سرهنگ ابراهیم کوچک‌زایی فرمانده انتظامی شهرستان چابهار، در جریان بازجویی دختر نوجوان مظنون به قتل زن ساکن یکی از روستاهای همین شهرستان، به او تجاوز کرده است.»
به نوشته این رسانه، قتل زن جوانی که به بازجویی و تجاوز به دختر ۱۵ ساله انجامیده، بیش از سه ماه قبل یعنی در روز ۲۳ تیر ماه سال جاری انجام شده و جسد مقتول در یکی از ساختمان‌های در حال ساخت این روستای نزدیک منزل او رها شده است.
حال‌وش در مورد دلیل مظنون شدن پلیس به این کودک نوشته است: «از آن جا که مقتول به خانه همسایه‌ها رفت‌و‌آمد داشته، پلیس این همسایه‌ها را بازجویی می‌کند. پس از مرحله نخست بازجویی، مجددا در نوبت دوم در روز پنج‌شنبه دهم شهریور ماه، بازجویی یکی از خانواده‌های روستا، مستقیما توسط فرمانده انتظامی چابهار انجام شده است.»
به نوشته حال‌وش، پس از پایان این بازجویی که بیش از دو ساعت هم طول کشیده، دختر نوجوان به پدر و مادر خود می‌گوید توسط سرهنگ کوچک زایی، فرمانده انتظامی چابهار مورد تجاوز قرار گرفته است؛ تجاوزی که حالا یک منبع از همان شهر به «رادیو زمانه» گفت پیش از آن هم «دست‌کم دو بار» توسط سرهنگ کوچک زایی، علیه همین کودک ۱۵ ساله و در سکوت انجام شده است.
تجاوز به این کودک بر اساس اطلاعات منتشر شده در این رسانه بلوچ، بعد از آن انجام شده که سرهنگ کوچک زایی به بهانه ضرورت «بازرسی بدنی» دختر نوجوان، از او خواسته که «عریان» شود.
حال وش در ادامه این خبر نوشته «به دلیل ملاحظات اخلاقی و عرفی در منطقه سیستان و بلوچستان» و «هم‌چنین به دلیل احتمال وقوع مشکلات دیگر برای قربانیان این واقعه تلخ» از افشای جزئیات بیشتر خودداری کرده است.
این رسانه بلوچ یک روز بعد از انتشار این خبر از تهدید خانواده دختر از سوی نیروی انتظامی خبر داد. حال وش نوشت نیروی انتظامی تهدید کرده که اگر خانواده دختر ۱۵ ساله شکایت از سرهنگ کوچک‌زایی به اتهام تجاوز را پس نگیرند، اتهام قتل «به گردن» خود آن‌ها خواهد افتاد.
از این‌جا به بعد، پرونده قتل زن روستایی و تجاوز به دختر ۱۵ ساله ساکن همان روستا، بیش‌تر از قبل به هم گره می‌خورد.
از آن‌سو هم زمان با انتشار خبر افزایش فشار امنیتی بر خانواده دختر نوجوان برای سکوت در این مورد، برخی دیگر از رسانه‌های بلوچ روایت متفاوتی از قتل زن روستایی منتشر کردند.
وب سایت «رصد بلوچستان» یک روز بعد از افشای تجاوز سرهنگ کوچک زایی در حال وش، نوشت که زن روستایی را «سارقان مسلح» و «با ضربات چاقو» به قتل رسانده‌‌اند، نه همسایه‌های او در آن روستا. روایتی که تناقض‌ها در مورد روایات متعدد از این پرونده را بیش‌تر هم کرد. تنها یکی از پرسش‌ها در مورد روایت آخر این است که سارقان مسلح در یک روستا، به‌دنبال چه چیزی بودند که به‌خاطر آن ضربات متعدد چاقو را به یکی از ساکنان آن می‌زنند.
تا این جای کار یک زن به قتل رسیده، و زنی دیگر در جریان رسیدگی به پرونده این قتل، مورد تجاوز قرار گرفته است. روایت هر دو جنایت هم زیر فشار تهدید امنیتی و عرف اجتماعی در حال خاک شدن است.
از دو هفته پیش که تجاوز فرمانده انتظامی چابهار به دختر ۱۵ ساله روستایی فاش شده بود، فعالان مدنی بلوچ اعلام کردند که برای سکوت در مورد این جنایت تحت فشار هستند. چندین نفر از آن‌ها گفتند تنها به به دلیل انتشار یک پست یا «استوری» در اینستاگرام در این مورد، از سوی نهادهای امنیتی احضار شده‌‌اند؛ برخوردهایی که نشان می‌دهد ماجرا از جنایت فرمانده انتظامی چابهار فراتر است.
در همین حال در آن روزها، یک فایل صوتی منتسب به همسر «زن باردار به قتل رسیده» در میان شهروندان بلوچ دست‌به‌دست شده که در آن او تاکید می‌کند، قاتل همسر او در میان خانواده دختر ۱۵ ساله روستایی است و آن‌ها برای فرار از این اتهام، سناریوی تجاوز فرمانده انتظامی چابهار به دختر خود را مطرح کرده‌اند.
گفته شده سرهنگ کوچک زایی، پیش از این هم سابقه آزار جنسی زنان را دست‌کم در یک مورد در شهرستان «خاش» سیستان و بلوچستان داشته که هیچ برخوردی با او انجام نشده است.
عمدتا در پرونده‌های تعرض و تجاوز جنسی، دختران و زنان، گناهکار فرض می‌شوند تا زمانی که بتوانند بی‌گناهی خود را اثبات کنند.
کودکان عموما این نوع منابع و مهارت‌ها را ندارند. باید بی‌گناهی خود را با آوردن چهار شاهد زن یا دو شاهد مرد اثبات کنند. این نوع شهود به‌سهولت پا پیش نمی‌گذارند. 
هم کودک‌همسری و هم ازدواج‌های موقت یا صیغه در ایران قانونا مجاز است. عمل صیغه در را به‌روی قربانی‌سازی زنان و دختران جوان باز می‌کند.
تاکنون اخبار و گزارشات فراوانی منتشر شده است که حاکی از تجاوز به زنان و حتی مردان در زندان‌های جمهوری اسلامی است.
«ماهو بلوچ»، دختری ۱۵ ساله از چابهار بود که »ابراهیم کوچک‌زایی، سرهنگ نیروی انتظامی، به‌بهانه بازجویی از او درباره یک پرونده قتل، به این نوجوان تجاوز کرد. اگرچه جمهوری اسلامی آن موقع این موضوع را قبول نکرد، ولی بعدا روایت تجاوز به ماهو، توسط منابع محلی، امام جمعه اهل سنت زاهدان، مولوی «عبدالحمید اسماعیل‌زهی» و امام جمعه راسک، مولوی «فتحی محمد نقشبندی»، تایید شد. 
به گفته فعالان مدنی بلوچ، سرهنگ کوچک‌زایی از زمان افشای پرونده تجاوز خود، از شهرستان چابهار خارج شده است.
در حالی‌که در اواخر شهریور، افکار عمومی بلوچستان خواهان محاکمه این فرمانده پلیس بود، دستگاه قضایی جمهوری اسلامی از این کار سر باز می‌زد. در همین کشاکش، بدون آن‌‌که فراخوانی برای اعتراض داده شود،  اعتراضی میان مردمی که روز جمعه، ۸ مهر ۱۴۰۱ برای نماز جمعه در مسجد مکی زاهدان جمع شده بودند، شکل گرفت؛ آن‌ها هدف حمله نظامیان مستقر در برجک نگهبانی مصلی قرار گرفتند و به عده‌ای دیگر نیز که در خیابان‌های اطراف کلانتری ۱۶ زاهدان بودند، از بالای این کلانتری شلیک شد. 
در واکنش، ماموران نظامی از جمله با تک‌تیراندازهای مستقر بر پشت‌بام‌ها با گلوله‌‌های جنگی معترضین و هم‌چنین شهروندان دیگر را در مصلای زاهدان به گلوله بستند.
در جریان این حمله وحشیانه، دست‌کم ۱۰۳ شهروند بلوچ شامل چندین کودک و نوجوان کشته و ده‌ها تن دیگر در اثر قطع نخاع فلج، نابینا و مجروح و نقص عضو شدند.
حدود یک ماه بعد و در روز ۱۳ آبان حمله مرگ‌بار دیگری این‌بار درشهر خاش رخ داد و با شلیک گلوله‌های جنگی ماموران امنیتی به نمازگزاران این شهر، دست‌کم ۱۸ نفر کشته و ده‌ها نفر دیگر مجروح شدند.
استان سیستان‌و‌بلوچستان با دو روز مرگ‌بار جمعه زاهدان و جمعه خونین خاش، یعنی ۱۳آبان۱۴۰۱، بیش‌ترین شمار کشته‌‌شدگان اعتراضات را در میان استان‌های ایران دارد.

اکنون در آستانه سالگرد این کشتار، رسانه‌هایی مانند حال‌وش که اخبار استان سیستان و بلوچستان را پوشش می‌دهند از اعزام ده‌ها خودروی نظامی از سه استان‌ همجوار سیستان و بلوچستان یعنی کرمان، خراسان جنوبی و هرمزگان به زاهدان خبر دادند.
حال‌وش، نیمه‌شب چهارشنبه گذشته نیز ویدیویی با این شرح منتشر کرد که «ساعتی قبل کاروانی از نیروهای نظامی کرمان همراه با خودرو و موتورسیکلت‌هایی که با تریلی حمل می‌شدند وارد شهر زاهدان شده‌اند.»
در ماه‌های گذشته و هم‌زمانبا ادامه جمعه‌های اعتراضی مردم زاهدان، جو امنیتی به‌صورت دایم بر این شهر حاکم بوده است.
پس از جمعه خونین، مولوی عبدالحمید اسماعیل‌زهی، امام جمعه اهل سنت زاهدان، پیوسته در خطبه‌های انتقادی خود علی خامنه‌ای را به‌عنوان «فرمانده کل قوای نظامی» در برابر کشته‌شدگان این واقعه مسئول دانسته است.
سخنان انتقادی او خطاب به حکومت، برای تن دادن به خواست معترضان نیز هم‌چنان ادامه یافته است. البته افکار و سخنان این جمعه قبل از کشتار جمعه و شکل‌گیری اعتراضت پیوسته جمعه‌ها، چنین نبوده است. یعنی اعتراضات پیگیر مردم این شهر، امام جمعه را هم وادار کرده است به جنایات حکومت اعتراض کند. هنر انقلاب همین است و بسیاری از مردم را تحت تاثیر قرار می‌دهد و آن‌ها را با صف انقلاب همراه می‌کند.
جمهوری اسلامی به‌منظور تهدید و فشار بر او و نیز سرکوب راهپیمایی‌های اعتراضی که پس از نماز جمعه هر هفته زاهدان در خیابان‌های این شهر شکل می‌گیرد، دست به اقدامات گسترده‌ای زده است از جمله بازداشت صدها شهروند طی یک سال گذشته.
اما با وجود این سرکوب‌ها، جمعه‌های اعتراضی زاهدانی‌ها و هم‌چنین راهپیمایی شهروندان برخی دیگر از مناطق سیستان و بلوچستان مانند خاش، ‌سرباز، راسک و ... ادامه یافته است.
معترضان در شعارهای حدود ۵۰ هفته اخیر خود بارها علی خامنه‌ای، سپاه و بسیج را جنایت‌کار خطاب کرده و خواهان سرنگونی جمهوری اسلامی شده‌اند.

 

در ‌حالی‌که در همه جای ایران، خانواده‌های کشته‌شدگان تحت فشار هستند و دست‌کم یک یا چند عضو از اعضای حدود ۴۰ خانواده داغدار، بازداشت و تهدید شده‌اند، اوضاع در بلوچستان به‌گونه دیگری پرالتهاب است.
بنا به گزارش‌ سازمان‌های حقوق‌بشری بلوچستان، از اوایل شهریور، حکومت برای متقاعد کردن خانواده‌های کشته‌شدگان و جذب افراد متنفذ، سران طوایف و رهبران مذهبی مردم به حضور در یک سخنرانی «علی خامنه‌ای»، رهبر جمهوری اسلامی در تکاپو بوده‌اند. 
روز ۱۶شهریور، خبرگزاری حقوق‌بشری در «حال‌وش»، در گزارشی از سفر «مصطفی محامی»، نماینده علی خامنه‌ای در استان سیستان‌و‌بلوچستان به خاش به‌منظور «متقاعد کردن سران طوایف و اقشار با نفوذ» برای «شرکت در سخنرانی خامنه‌ای» خبر داد.
۴ روز بعد، یعنی ۲۰ شهریور۱۴۰۲، وب‌سایت دفتر رهبر جمهوری اسلامی، علی خامنه‌ای از «دیدار هزاران نفر از مردم سیستان‌و‌بلوچستان و خراسان جنوبی» با او خبر داده است. 
در این سخنرانی که فعالان بلوچ می‌گویند بخشی از پروپاگاندای حکومت بوده و صرفا با هدف همسو نشان دادن مردم بلوچ با رهبری جمهوری اسلامی برگزار شده است، خامنه‌ای از همه‌چیز از جمله «تسلط استعماری انگلیس بر بخش‌هایی از آسیا» حرف زده است. اما به مطالبات مردمی که در یک سال گذشته، هر جمعه در زاهدان به خیابان آمده و در دادخواهی خون کشته‌شدگان خود و برای تحقق آزادی و عدالت شعار داده‌اند، هیچ اشاره‌ای نکرده است.
به گفته فعالین بلوچ، ۲۰ شهریور، جلسه‌ای در تهران برگزار شد که برای خوراک تبلیغاتی آن، مسئولان استانی و کشوری و فرمانده زمینی سپاه با خیلی از سران طوایف دیدار کردند تا بتوانند خانواده جان‌باختگان زاهدان و خاش را تا تهران پیش خامنه‌ای ببرند. هیچ‌کس نپذیرفت و نرفت. حتی از افراد معتمد و مورد اعتماد جامعه و سران طوایف هم عامل شناخته شده‌ای در آن مراسم حضور پیدا نکرد.
این شکست جمهوری اسلامی بوده و برای همین، دوباره در چند روز اخیر، احمدرضا رادان، فرمانده کل فراجا نیز به سیستان‌و‌بلوچستان آمده تا به خانواده‌های کشته‌شدگان فشار بیاورد شاید دیه بگیرند و سکوت کنند.
این پیشنهاد بیش‌تر از سوی نیروهای امنیتی تکرار شده و خانواده‌های جان‌باختگان را بیش‌تر تحت آزار قرار داده است.
اما هم‌زمان با این فشارها به خانواده‌های دادخواه، در آستانه سالگرد جمعه خونین زاهدان، گزارش‌هایی نیز از بازداشت فله‌ای جوانان و نوجوانان بلوچ نیز در نقاط مختلف زاهدان منتشر شده است. 
وب‌سایت حقوق‌بشری، «رسانک نیوز»، در گزارشی که در روز چهارشنبه ۲۹ شهریور ۱۴۰۲ منتشر کرده، نوشته است که ده‌ها شهروند بلوچ، به‌صورت «فله‌ای و خشونت‌آمیز» بازداشت شده‌اند.
به گفته شیراحمد شیرانی از مسئولان سازمان حقوق بشر بلوچستان، ضمن تایید این خبر به ایران‌وایر گفته که دست‌کم ۱۵ نوجوان که در محله «کریم‌آباد» زاهدان در حال بازی فوتبال در یک ورزشگاه بوده‌اند، بازداشت شده‌اند. او تاکید می‌کند که در گزارش دیگری، ده تن دیگر از جوانان بلوچ در محله «بعثت» زاهدان که از کانون‌های اصلی اعتراضات بوده و هست، به‌صورت فله‌ای بازداشت شده‌اند. 
به گفته شیرانی، مردم بلوچستان، کشته‌شدگان را به اسم می‌شناسند و به خانواده‌ها سر می‌زنند. خانواده‌های آن‌ها  نزد مردم دارای عزت و احترام هستند و دستگاه‌های امنیتی هم می‌دانند که اگر کوچک‌ترین تحرکی داشته باشند، افکار عمومی پاسخ می‌دهند و این یکی از عوامل بازدارنده آزار خانواده‌ها به‌صورت مستقیم و عریان بوده است.

‌به این ترتیب، روز نماز جمعه زاهدان با آرامی برگزار شد و اندکی پس از آن‌که مردم برای رفتن به خانه‌های‌شان آماده شدند، صدای گلوله‌ها فضای مصلا و اطراف آن‌ را وحشت آفرید، همه مات و مبهوت در قدرت‌نمایی نیروهای بودند که لوله تفنگ خود را به‌سوی مردم بی‌دفاع گشودند و آن‌ها را به رگبار بستند. همه آن‌ روز سهم خود را از این رنج گرفتند و کم‌تر از یک ‌ساعت ده‌ها شهروند از کودک، جوان، پیر گرفته تا زن و مرد به خاک و خون غلطیدند، تک تیراندازهایی که بر بام‌ها مستقر بودند و به قلب و سر مردم شلیک کردند.
جمعه خونین زاهدان نقطه تلخی در اعتراضات مردم ایران بود که وحشت آن هرگز از ذهن مردم ستم‌دیده بلوچستان و خصوصا مادران داغدار پاک نخواهد شد، آن‌هایی که جان باختند در منطقه‌ای فقیر نان‌آور خانه خود بودند؛ همانند لال‌محمد آنشینی که پدر نابینایش در انتظار قرص‌های فشارخون بود که پسرش با کارگری برای او تهیه می‌کرد؛ یا محمد اقبال شهنوازی که در روزهای گرم و سوزناک بلوچستان و کارگری در ساختمان‌ها، به مادرش قول داده بود که هزینه جراحی چشمانش را جور کند؛ و یا خدانور لجه‌ای که مادر پیر و خواهرانش با دست‌رنج او زندگی را می‌گذراندند؛ جان‌باختگان جمعه‌ خونین زاهدان، چشم و چراغ و امیدهای مادران و پدرانی بودند که اکنون جز یک عکس و لباس خون‌آلود و یک مزار چیزی دیگری ندارند.
مادر خدانور لجه‌ای می‌گوید:
«این عادت خدانور بود که هر روز به دیدن من می‌آمد و پیشانی و دست مرا بوسه می‌زد و گاهی به فکر فرو می‌رفت و من نگرانش می‌شدم و...
وجود فرزندم برای من در زندگی مایه دلگرمی بود و اگرچه زندگی ما فقیرانه بود، ولی داشتن او به من حس استغنا می‌داد، در همین خانه‌ی گلی خود چنان خوش بودیم که حتی به شام نداشته شبم فکر نمی‌کردم، ولی بعد رفتنش مغز من تکان خورد و گاهی اسم پدر و مادرم را نیز فراموش می‌کنم، وجودم را در این دنیا حس نمی‌کنم، انگار مرا با خدانور دفن کردند.»
مادر محمد اقبال شهنوازی یکی از این داغ‌دیدگان جمعه خونین زاهدان است. فرزند نوجوان هفده ساله او که در مصلای زاهدان به قتل رسید؛ داغ بزرگی را بر دل این مادر پیر و بیمار نهاد، وقتی او خبر جان‌باختن محمداقبال را می‌شنود سکته می‌کند و دچار بیماری عصبی و روانی می‌شود.

 
محمداقبال کارگر ساختمانی

محمداقبال شهنوازی نایب‌زهی ۱۶ ساله، یکی از این جان‌باخته‌های جمعه خونین زاهدان است. در جریان تیراندازی‌های ماموران حکومتی، یک گلوله از پشت به محمدقابل نایب‌زهی اصابت می‌کند که قلب او را شکافته و از قفسه سینه‌اش خارج شده بود.
مادر محمد اقبال از آخرین دیدار خود با فرزندش می‌گوید:
«آن‌ روز محمد اقبال خیلی عجله داشت، دوش گرفت و لباس سفید را پوشید و خود را برای رفتن به مصلا آماده کرد، به خواهرش گفت: چای را داخل پلاسک بریزد که بعد از برگشت از مصلا، چای بنوشد، او کارگر بود و همیشه دست‌رنجش را صرف هزینه‌های معیشت خانواده خود می‌کرد، برای همین پس‌اندازی نداشت، آن‌روز پیاده به مصلا رفت، بعد از کشته شدنش وقتی وسایل و لباس‌هایش را آوردند، مبلغی که در جیبش بود کفاف کرایه تاکسی را نکرد، متوجه شدم که برای همین آن‌ روز پیاده تا مصلا رفت.»
مادر جان‌باخته محمد اقبال شهنوازی، گفته است‌:
«روزی می‌آید که همه با خیالی راحت به رفتگان ما فکر می‌کنند و آن‌وقت است که روایت‌های ما را می‌شنوند و متوجه خواهند شد که این سرزمین چه گل‌دسته‌هایی را از دست داده و ما به عنوان مادران داغدیده چه دردهایی را که با استخوان‌های‌مان تحمل کردیم.»!

یکی از جان‌باختگان کودکی به‌نام متین قنبرزهی بود، مادرش می‌گوید:
«متین همیشه دوست داشت که به همسایه‌های فقیر محله کمک کند، با این‌که زندگی ما فقیرانه است ولی او این درد را چشیده بود، هفته‌ای یک‌بار این برنامه را داشتند که از دیگران کمک می‌گرفتند و مواد غذایی به خانواده‌های بی‌بضاعت می‌رساندند، شب که بر می‌گشت من از او ‌پرسیدم: مامان به کدام خانواده کمک کردید؟ گفت: مادرم این درست نیست که من اسم مستمندان را برای این‌که کمک گرفتند بگیرم، آن‌ها نیز غرور دارند.»
مادر متین قنبرزهی از آخرین روز فرزند خردسالش می‌گوید:
«آخرین صدایی که من از متین شنیدم این‌بود که داشت از منزل بیرون می‌رفت و گفت: مهاجر! [برادر کوچکش] پول داری یا بهت بدم؟! دیری نگذشت که به من خبر دادند در مصلا تیراندازی شده، نگران متین شدم، کمی منتظر ماندم متین نیامد، رفتم دنبالش ولی با آن جمعیت نتوانستم پیداش کنم. روز جمعه را گشتیم و متین را پیداش نکردیم، صبح شنبه رفتم دنبال متین، گفتند: برخی کشته‌ها سردخانه هستند، رفتیم و من دم در سردخانه معطل ماندم تا خبر بیاورند که این‌جا نیست، دایی‌اش از سردخانه برگشت و من صندلی عقب ماشین نشسته بودم، جلوی ماشین نشست و گفت: دلت رو بزرگ کن...! با شنیدن اين جمله فهمیدم چه اتفاق تلخی افتاده؛ من همیشه از سردخانه می‌ترسیدم، ولی آن‌ روز گویا تکه‌ای از قلبم آن‌جا بود، گفتند: چون سر متین بر عکس در سردخانه بوده، دیروز متوجه نشدیم که این‌جاست؛ بغلش کردم، لباس‌هایش رو زدم بالا که ببینم گلوله به کجای بدنش اصابت کرده!؟ فهمیدم به کمرش شلیک کردند و یک لحظه دستم خونی شد، متوجه شدم هنوز خون می‌آید، همه بیرون جیغ می‌زدند و من با متین درد و دل می‌کردم»!

هم‌زمان با خیزش انقلابی «زن، زندگی، آزادی» در ایران، گروهی از زنان بلوچ داخل کشور صفحه‌ای در اینستاگرام برای رساندن صدای خود تاسیس کردند. زنان بلوچ نه تنها با شکل‌های ویژه‌ای از سرکوب و ستم جنسیتی بنا به بستر زندگی‌شان مواجهند، مسئله‌ها و شکل‌های گوناگون و متفاوتی در مبارزه و مقاومت خود دارند.
زنان بلوچ خود را «دسگوھاراں» خوانده‌اند و تصمیم گرفته‌اند نمایندگی خودشان را خودشان برعهده داشته باشند و خودآیینی در بازنمایی را به کس دیگری واگذار نکنند. چرا که عموما این نظرگاه حقوق بشری مرکزگرا است که می‌خواهد «صدای بی‌صدا» باشد و عاملیت سوژه مقابلش را ــ در این نمونه زن بلوچ در حاشیه ــ نادیده می‌گیرد. و از سوی دیگر، جنبش زنانه علیه مردسالاری در بلوچستان با حادثه تجاوز به یک دختر چابهاری گره خورد و ساختارهایی از سلطه و ارتجاع را در بلوچستان عیان کرد که شاید فعالان مرکزنشین از آن بی‌خبر بودند و متن‌های دسگوھاراں به روشنگری دراین‌باره پرداخت.
دسگوھاراں تا کنون چندین متن برای توضیح وضعیت و مبارزه زنان بلوچ منتشر کرده‌اند. نام آن‌ها برآمده از «دسگوهاری»، یک سنت دیرینه اجتماعی رفیقانه میان زنان بلوچ است برای همدلی، همراهی، یاری و خواهرانگی. 
آن‌ها به رادیو زمانه گفته‌اند:
«قصد ما از ایجاد این پیج همین بود که بگوییم ما از طرفی خودمان را در پیوند با جنبش «زن زندگی آزادی» می‌بینیم و از طرف دیگر، ما نیز در این بین مسائل خاص خودمان را داریم که مرکز یا کلا از آن‌ها بی‌اطلاع است، یا در مورد آن‌ها دچار کج فهمی است، و یا با یک نگاه بالا به پایین فکر می‌کند فردای انقلاب می‌تواند مسایل و معضلات ما را حل کند. در مقاله‌مان با عنوان «چرا دختر چابهاری اسم رمز ماست؟» اشاره کردیم که ما با نظام‌های در‌هم‌تنیده‌ای مواجهیم که مبارزه‌ ما را از مبارزه مادرانمان بعد از انقلاب ۵۷ سخت‌تر کرده است. به نقش دستگاه دین‌(روحانیت اهل سنت) و نظام طایفه‌(سرداری) اشاره کردیم و توضیح دادیم که چگونه بنیادگرایی سنی و شیعه و نیز نظام مردسالار طایفه‌سالار به‌شدت وابسته به نهادهای نظامی هستند و چگونه این نهادها بنا به ضرورت منافع‌شان اتحاد و ائتلاف شکل می‌دهند.
برای هیچ یک از نهادها، اصلا زنان و نقش آن‌ها در امروز و حتی فردا مطرح نیست. تاریخ به ما این را نشان داده است. در مورد مولوی عبدالحمید هم که پیش‌تر نوشتیم و موضع ما مشخص است. توضیح دادیم که اگر او دغدغه نابرابری و بی‌عدالتی نسبت به زن‌ها را دارد، پیش از این اقدامات زیادی می‌توانست انجام دهد. نقش ایشان قطعا نقشی تعیین‌کننده و کلیدی است و نمی‌تواند پشت کلمات زیبا پنهان شود و همه چیز را گردن جمهوری‌اسلامی بیندازد. ما در مقاله آخرمان با عنوان «جریان مسجد مکی و جنبش زن زندگی آزادی» با جزئیات درباره این موضوع توضیح دادیم.»

  

استاندار سیستان و بلوچستان، بی‌شرمانه مدعی شد آن‌هایی که کشته و زخمی شدند «افراد ناشناس و تجزیه‌طلب و تروریست‌هایی بودند که بعد از نماز جمعه به سمت کلانتری ۱۶ زاهدان حمله‌ور شده و مقر انتظامی را مورد تعرض قرار دادند.» او گفته بود این درگیری ۱۹ کشته و ۲۰ زخمی داشته است.
بنا بر اعلام سازمان‌های حقوق بشری، در جمعه خونین زاهدان ۱۳ کودک نیز کشته شدند که در میان آن‌ها کودک دوساله‌ای با نام‌‌‌‌ خانوادگی میرشکار دیده می‌شد.
فرمانده نیروی انتظامی و فرماندار زاهدان مردم معترض را «اشرار مسلح» خواندند و مدعی شدند آن‌ها همان‌هایی بودند که هنگام خروج نمازگزاران از مصلا به سمت‌شان تیراندازی کردند و قصد تصرف کلانتری را داشتند.
این در حالی‌ست که نمازگزاران پس از نماز جمعه در تجمع اعتراضی علیه قتل حکومتی مهسا امینی و هم‌چنین اعتراض علیه تجاوز به دختر ۱۵ ساله چابهاری مورد حمله نیروهای سرکوبگر حکومتی قرار گرفتند. تیراندازی نیروهای حکومت به معترضان خشم آن‌ها را بیش از پیش برانگیخت و درگیری را تشدید کرد. مردم سه کلانتری و پایگاه سپاه پاسداران و چند ماشین نیروی انتظامی را به آتش کشیدند.
اواسط آذرماه پارسال، یک فایل صوتی از یک جلسه «شورای ائتلاف نیروهای انقلاب اسلامی» به ریاست غلامعلی حداد عادل منتشر شد که در آن، دبیر این شورا به «اشتباه خیلی فاحش» نیروهای امنیتی جمهوری اسلامی در کشتار مردم زاهدان در جریان «جمعه خونین» این شهر اعتراف می‌کند.
رضا داوری، دبیر شورای ائتلاف نیروهای انقلاب اسلامی، در این جلسه گفت: «کسی که بالای کلانتری بوده و تیراندازی کرد اشتباه خیلی فاحشی کرد و منطقه‌ای را هدف قرار داده که تعدادی از مردم از جمله زنان، مردان و نوجوانان کشته شدند.»
اعتراضات مردم در سیستان و بلوچستان طی سال گذشته، همواره ادامه داشته است و در جمعه‌ها، تجمع و تظاهرات برگزار می‌کنند و علیه جمهوری اسلامی شعار می‌دهند.
با گذشت یک سال از «جمعه خونین زاهدان» در هشتم مهر ۱۴۰۱ هنوز آمران و عاملان این جنایت محاکمه نشده‌اند. اردیبهشت امسال احمدرضا پورخاقان رئیس سازمان قضایی نیروهای مسلح از صدور کیفرخواست برای ۲۶ نفر در ارتباط با جمعه خونین زاهدان خبر داده بود.
در آن روز خونین، هزاران شهروند بلوچ به جرم دادخواهی، از طرف نیروهای امنیتی و انتظامی و تک‌تیراندازان کمین‌کرده بر پشت‌بام ساختمان‌ها به گلوله بسته شدند. ویدئوهای متعددی از این جنایت هولناک تهیه و در فضای مجازی به نمایش گذاشته شد. در این ویدئوها مردم ایران دیدند که نمازگزاران بلوچ و شهروندان ره‌گذر در خون خود غلتیده‌اند و در میان خاک و خون فریادرس می‌طلبند.
در این جنایت آشکار علیه بشریت، بیش از ۱۰۰ تن از شهروندان بلوچ جان باختند و بیش از ۳۰۰ تن مجروح شدند. در میان آن‌ها ۴ زن و ۱۷کودک به چشم می‌خوردند.
مردم ایران با بزرگ‌داشت چهلمین روز جمعه خونین زاهدان، به همدردی با بلوچستان قهرمان به پا خواسته بودند. به‌همین منظور در مهاباد، مشهد، رشت، شهرکرد، اصفهان، بندرعباس و تهران دست به تظاهرات ضدحکومتی زدند. دانشجویان دانشگاه تهران، صنعتی امیرکبیر، هنر و معماری پارس، علوم بهزیستی و توان‌بخشی ولنجک و دانشگاه هنر تبریز با برپاداشت آیین‌های انقلابی یاد جان‌باختگان بی‌گناه و بی‌سلاح آن جنایت دهشتناک را گرامی داشتند.
درست در نقطه مقابل پروپاگاندای حکومتی که می‌خواست با برچسب تجزیه‌طلبی، جنایت علیه بلوچستان و کردستان را مشروع جلوه دهد، مردم آگاه ایران شعار دادند:
«سنندج، زاهدان، چشم و چراغ ایران»
از «هستی نارویی»، دختر ۷ ساله بلوچ‌(با اصابت گلوله گاز اشک‌آور به سر) تا «خدانور لجه‌ای» که صحنه بازداشت و به میله بسته‌شدن او، یکی از نمادهای ماندگار جنبش انقلاب «زن، زندگی، آزادی» ایران شده است.
مطلب را با نقل قولی از یک مادر داغدار بلوچ به پایان می برم. امیرحسین پرنیان یکی از جوانان جان‌باخته جمعه خونین زاهدان بود، به توصیف دوستانش او بسیار اخلاق خوبی داشت و خیلی مهربان بود، مادر امیرحسین می‌گوید:
«من سی سال است که در مناطق دور دست بلوچستان به خدمت فرهنگی مشغول هستم، همیشه خدمت به بچه‌های مردم را سرلوحه زندگی خود قرار دادم به این نیت که روزی تاثیر نیک این خدمت روی فرزندان من اثر بگذارد، امیرحسین من در آذرماه وارد نوزده سالگی شد و با عشق فراوانی خود را به کنکور آماده می‌کرد، او در این سن نوجوانی کشته شد، هر انگی که به ما می‌زنند دروغ است، نه ما اغتشاشگریم و نه تجزیه‌طلب، ما فقط دنبال این هستیم که نگذاریم خون فرزندان ما پایمال شود.»
پنج‌شنبه ششم مهر ۱۴۰۲-بیست و هشتم سپتامبر ۲۰۲۳

 

 


سلطنت‌طلبان جاده صاف کن جمهوری اسلامی در خارج کشور هستند!

بهرام رحمانی
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید 

با نزدیک شدن به سالگرد کشتن مهسا‌(ژینا) امینی توسط پلیس ارشاد جمهوری اسلامی، در خارج کشور نیز تجمعات اعتراضی مختلفی علیه جمهوری اسلامی ایران از سوی سازمان‌ها و احزاب مختلف اپوزیسیون برگزار شد.
اما در این میان گروه‌های سلطنت‌طلب باز هم حرکت‌های چندش‌آوری از خود نشان دادند. به‌ویژه یاسمین پهلوی در سالگرد مرگ مهسا امینی، معرکه‌ای برای پول درآوردن راه انداخت در حالی که او و همسرش میلیاردها دلار ثروت دارند و نیازی به این نوع دکان‌ها ندارند.
دو پزشک سلطنت‌طلب در رابطه با مسئله ضربه مغزی‌شدن مهسا امینی در قرارگاه پلیس گشت ارشاد جمهوری اسلامی، اظهارنظرهایی کردند که با آب و تاب در تیتر اول رسانه‌های وابسته به جمهوری اسلامی بازتکثیر شدند.
یا سخن‌گویان و به اصطلاح تئوریسن‌های سلطنت‌طلب مدعی‌اند شعار «زن، زندگی، آزادی» در حکومت رضا شاه در  جریان «کشف حجاب» زنان بوده است و آن یکی می‌گوید این شعار را در سالن کنگره حزب رستاخیز در سال ۱۳۵۶ آویزان کرده بودند و ریشه کردی ندارد و...
شعار «مرگ بر سه فاسد، ملا، چپ، مجاهد» یاسمین پهلوی همسر رضا پهلوی و مانورهای رضا پهلوی، رونمایی پرویز ثابتی این عنصر نفر دوم پلیس مخفی حکومت شاه‌(ساواک) پس از ۴۴ سال، حمله فیزیکی شاه‌الهی‌ها به مخالفین خود در تظاهرات‌های شهرهای مختلف اروپایی، حمایت چهره‌های سرشناس و قدیمی سلطنت‌طلب‌ هم‌چون شهریار آهی و امیر طاهری از سپاه پاسداران بچه‌کش جمهوری اسلامی، تغییر شعار محوری جنبش انقلابی ایران «زن، زندگی، آزادی» به شعار ارتجاعی و مردسالار «مرد، میهن، آبادی» و... همه این اقدامات، عملا به نفع جمهوری اسلامی تمام شده است و به‌همین دلیل، می‌توان گفت که: «سلطنت‌طلبان جاده صاف‌کن جمهوری اسلامی در خارج کشور هستند!»

 

پس از حمایت همه‌جانبه شهریار آهی و امیر طاهری از سپاه پاسداران جمهوری اسلامی، تازه‌ترین خدمت طرفداران تحصیل‌کرده رضا پهلوی به جمهوری اسلامی آن‌هم در سالگرد کشتن مهسا، زیر سئوال بردن کشه‌شدن «مهسا امینی» در گشت ارشاد جمهوری اسلامی است.
به‌نظر می‌رسد یک چرخش علنی در سیاست‌های سلطنت‌طلبان، اتفاق افتاده است: هم‌زبانی با جمهوری اسلامی ایران و تکرار شیوه‌های چماقداران حزب‌اله در خارج کشور!
برای مثال، شهرام ماکویی و رضا بهروز، از چهره‌های طرفدار رضا پهلوی که پزشک هم هستند، درباره مرگ مهسا امینی در گشت ارشاد جمهوری اسلامی، به اصطلاح اظهارنظر پزشکی کردند. 
رضا بهروز نوشت: «۱۸ سپتامبر ۲۰۲۲‌(شهریور ۱۴۰۱) ایران اینترنشنال برش‌هایی از آن‌چه که ادعا می‌شد سی‌تی اسکن مغز مهسا امینی است و توسط منابع داخلی به‌طور انحصاری در اختیار این شبکه قرار گرفته بود، در شبکه‌های اجتماعی منتشر کرد. زمانی که تصاویر سی‌تی اسکن مهسا منتشر شد، ایران اینترنشنال ادعا کرد که عکس‌ها توسط متخصصان بررسی شده و آن‌ها شکست جمجمه و تورم مغز را تایید کرده‌اند. حتی خود من هم که فقط دو برش از سی‌تی اسکن را دیده بودم، تصور کردم که تورم مغز ممکن است. سپس چند پزشک به استودیوی ایران اینترنشنال دعوت شدند تا در مورد یافته‌های سی‌تی اسکن مهسا مصاحبه کنند. هیچ کدام متخصص مغز و اعصاب یا جراح مغز و اعصاب نبودند.
بهروز ادامه داد: «در اواخر ماه سپتامبر، ایران اینترنشنال با من تماس گرفت تا در مورد سی‌تی اسکن نظر بدهم و مصاحبه کنم. تصویر را با دقت نگاه کردم. سی‌تی اسکن نرمال بود. یک نقص جمجمه مربوط به استخوان تمپورال راست وجود داشت که شبیه محل جراحی قبلی مغز بود. می‌دانستم که پدر مهسا منکر جراحی مغز یا ضربه قبلی به سر مهسا شده بود. تنها نتیجه منطقی این بود که تصاویر متعلق به شخص دیگری بود که با نام مهسا امینی به ایران اینترنشنال ارسال شده بود.» 

شهرام ماکویی، نوشت: «من هم وقتى این CT را دیدم، هیچ چیز خارق‌العاده‌اى در آن ندیدم و دقیقا همین فکر را کردم که باید متعلق به شخص دیگرى باشد، ولى من هم سکوت کردم، زیرا در آن لحظات و روزهاى بسیار حساس، نمی‌خواستم تولید حاشیه یا دستاویز بکنم که حواس‌ها منحرف بشود.»

 

رسانه‌های وابسته به جمهوری اسلامی، با اعلام نظر پزشکان سلطنت‌طلب و حامی رضا پهلوی در خارج کشور در رابطه با سیتی اسکن‌ها از مغز مهسا امینی، بلافاصله تبلیغات وسیعی راه انداختند و نوشتند: «اعتراف براندازان به دروغ بودن ضرب‌وشتم مهسا امینی پس از یک سال»!
«در روزهای اخیر، چهره‌های ضدانقلاب و اپوزیسیون خارج نشین، به افشاگری علیه ادعای دروغ اینترنشنال مبنی بر ضربات شدید به سر مهسا امینی، پرداختند.»
«رضا بهروز» از چهره‌های سرشناس جریان براندازان و از حامیان خاندان پهلوی که خود پزشک مغز و اعصاب است، در توییتی با اننتشار تصویر سی‌تی اسکن آن روزهای مهسا امینی نوشت: «در غبار و هیاهوی یک انقلاب، زمانی که با تمام وجود باور داریم که یک رژیم استبدادی واپسین نفس‌ها را می‌کشد، دیدن حقیقت دشوار است. این داستان در مورد تجربه شخصی‌ام با شبکه ایران اینترنشنال را شاید لازم بود زودتر به هم‌میهنانم می‌گفتم‌. اما دیر گفتن بهتر از هرگز نگفتن است. به زودی می‌گویم. داستان طولانی است.»
بهروز در توییتی دیگر توضیح داد که در آن روزها «همه ما تشنه رسانه‌ای بودیم که اخبار داخل ایران را به ما که در خارج بودیم برساند. ایران اینترنشنال در این مورد پیشتاز بود و به سرعت اعتماد ملت را جلب کرد.» او ادامه داد که به‌مناسبت نزدیکی به سالگرد مهسا امینی، قصد دارد موضوعی را شرح دهد که «به‌غیر از پدرم که مثل من پزشک و متخصص مغز و اعصاب است و دو نفر از دوستانم، این موضوع را تا به امروز به کسی نگفته‌ام.»

زمانی که سال گذشته جنبش انقلابی «زن، زندگی، آزادی» از یک اعتراض فراتر رفت و دانش‌جویان آن را جنبش انقلابی نامیدند و گروه‌‌هایی و افرادی هم سریعا به فکر قبضه و رهبری این جنبش از خارج کشور افتادند. آن‌ها بر این تصور بودند که تاریخ انقلاب ۵۷ و ماجرای خمینی از خارج کشور را باز هم تکرار کنند. اما این گروه‌ها و افراد غافل از آن بودند که جنبش انقلابی اخیر با جنبش انقلابی ۵۷ از نظر تاریخی و آگاهی و مرزها و صف‌بندی‌های سیاسی و طبقاتی سازمان‌ها و احزاب، بسیار متفاوت است.
ایده‌ اولیه این «رهبری» از راه دور و کاملا بیگانه با جنبش انقلاب «زن، زندگی، آزادی»، در قالب نشستی در دانشگاه جورج‌تاون مطرح شد.
در نشست «آینده دموکراسی خواهی ایران»، هشت نفر حضور داشتند که در میان آن‌ها تنها عبدالله مهتدی نماینده یک سازمان کردی سابقه فعالیت سیاسی داشت و در حد بسیار ضعیف‌تر و حاشیه‌ای‌تر هم رضا پهلوی. مهتدی از طریق ویدیو برای این نشست پیام داده بود.

 

مسیح علی‌نژاد در رابطه با فعالیت‌هایش علیه حجاب اجباری، حامد اسماعیلیون به‌عنوان همسر و پدر دادخواه خانواده‌ای که در سرنگونی پرواز اوکراین از دست رفته بودند، نازنین بنیادی هنرپیشه و شیرین عبادی حقوق‌دان قرار  داشتند.
روز جمعه ۱۹ اسفند ۱۴۰۱، با انتشار یک اعلامیه رسانه ای شد. متن این منشور را حامد اسماعیلیون، نازنین بنیادی، رضا پهلوی، شیرین عبادی، مسیح علی‌نژاد و عبدالله مهتدی امضاء کردند.
همین ترکیب از همان نخست حتی یک شهروند عادی را نیز به این فکر انداخت که چه‌طور این شش تن به خود اجازه داده‌اند در رابطه با یک جامعه بیش از ۸۵ میلیونی با ۹۰ درصد باسواد و جامعه‌ای به‌شدت طبقاتی – سیاسی، چنین جراتی به‌خود راه داده بودند؟! این چه خودنمایی و تظاهرسازی از راه دور است؟ این‌ها چه پایگاه اجتماعی در جامعه ایران دارند؟ البته ناگفته نماند که این جمع دلبستگی بیش‌ترش به دولت‌ها بود که شاید آن‌ها مانند عراق، لیبی، مصر، افغانستان و غیره در ایران نیز دخالت کنند تا این‌ها بتوانند از طریق لابی‌گری با دولت‌ها، به نان و نوایی برسند. اما همه این توهمی بیش نبود زیر خیلی زود متوجه شدند که حتی خودشان نیز با هم توافقی ندارد. مهم‌تر از همه، همان موقع که این‌ها نفس زنان با مقامات دولت‌های غربی دیدار می‌کردند و وعده و وعید می‌دادند و می‌گرفتم همین دولت‌ها مخفیانه و جمهوری اسلامی وارد معاملات جدی‌تر شده بودند که الان نتیجه آن آشکار شده است.
چندی پیش از آن هم، رضا پهلوی کمپین «من وکالت می‌دهم» را از طریق تلویزیون منوتو راه انداخته بود که حاصل چندانی نداده بود.
به‌هر حال رضا پهلوی با انتشار مطلبی کوتاه از ادامه مسیر با ۵ تن دیگر انصراف داد و می‌دانست با خروج او دیگر این ائتلاف نمی‌توانست ادامه پیدا کند.
در ادامه راه رضا پهلوی شامگاه دوشنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۲، در توییتی اظهار کرده بود که بر سر پیوستن «چهره‌های پیشنهادی» او به گروه منشور همبستگی اجماعی به‌دست نیامده است. در نهایت پس از ۴۳ روز این منشور شکست خورده و اعضای آن یک‌به‌یک از نتیجه آن ابراز نا امیدی و سرخوردگی کردند.
وقتی اسماعیلیون در گفت‌و‌گو با تلویزیون اینترنشنال، رضا پهلوی را مقصر عدم اتحاد اپوزیسیون معرفی کرد، سلطنت‌طلبان به‌طور گسترده به آن حمله و توهین کردند.
اخیرا تعداد انگشت شماری از سلطنت‌طلبان در لندن شعار «مرگ بر سه فاسد اسی مسی مجاهد» سر دادند که به ترتیب به حامد اسماعیلیون، مسیح علی‌نژاد و مجاهدین اشاره دارد.

تا این که بعد از این ماجراها، تلویزیون «منوتو» اعلام کرد: «شاهزاده رضا پهلوی، علی کریمی، شاهین نجفی و چند تن از چهره‌های تاثیرگذار به مناسبت زادروز مجیدرضا رهنورد پیام مشترکی را در صفحات اجتماعی خود منتشر کردند.»
در این پیام آمده: «زادروز قهرمان سربلند وطن مجیدرضا رهنورد است و ایرانیان آزادی‌خواه و میهن‌دوست یاد او را در سراسر جهان گرامی می‌دارند.
زادروز مجیدرضا را به شروع کارزاری سه ماهه بدل کنیم و با برنامه‌ریزی، سازمان‌دهی و همبستگی بیش‌تر، آماده اعتراضات و اعتصابات در سال روز جاودانه شدن مهسا امینی شویم.»
این ماجرا هم پس از ماه‌ها، حتی از سوی انتشار دهندگانش به فراموشی سپرده شد.

 

این روندها، نشان‌دهنده این واقعیت است که رضا پهلوی همواره به دنبال افرادی است که اتوریته او بدون کم و کاست بپذیرند و او را شاهزاده خطاب کنند نه آقای رضا پهلوی.
چرخش‌های رضا پهلوی، به حدی زیاد است که حتی طرفدارن خود را نیز دچار سرگیجه و گم‌گشتگی سیاسی می‌کند. هنر او این است که صد و هشتاد درجه چرخش می‌کند و به روی مبارک خود هم نمی‌آورد.
به این ترتیب، گروه‌های سلطنت‌طلب، دچار یک بحران هویتی عمیق و لاعلاج هستند. آن‌ها پول و امکانات زیادی دارند. آن‌ها تا حدودی از حمایت برخی از چهره‌های دولتی برخوردارند. اما مشکل «کوچکی» که دارند فاقد پایگاه اجتماعی در ایران هستند و به‌ویژه فضای سیاسی جامعه ایران و جنبش انقلابی «زن، زندگی، آزادی» هیچ‌گونه سازگاری و قرباتی با اهداف و آرزوهای سلطنت‌طلبان ندارند. سلطنت یعنی بازگشت به گذشته و انقلاب تحولی است برای آینده. بنابراین، احتمال احیای شاه و سلطنت که یک بار هم با انقلاب مردم به زیر کشیده شده است غیر ممکن است.
او زمانی از این‌که کشور چند ملیتی است سخن گفت و مورد حمله شدید و تند دیگر رهبران طرفدار سلطنت قرار گرفت تا حدی که علنا به او نامه نوشتند و او را خائن به سلطنت خواندند که از تمامیت ارضی دست شسته است. بعدا او اعلام کرد که «تمامیت ارضی خط قرمز من است» و با کسی که این شعار و سیاست را قبول نداشته باشد مطلقا نمی‌شود همکاری کرد.
رضا پهلوی خود در جایی گفته است: «اگر قرار به اسلام‌ستیزی باشد من ترجیح می‌دهم همین حکومت اسلامی سرجایش بماند.»
هم‌چنین در خبرها آمده است در شرایطی که ایرانیان مخالف جمهوری اسلامی قرار است روز شنبه ۲۹ آوریل‌(هشتم اردیبهشت ۱۴۰۲) با هدف فشار بر رهبران اروپا برای قرار دادن سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در فهرست سازمان‌های تروریستی در لندن تجمع کنند شماری از افراد اپوزیسیون با تروریستی اعلام کردن این نهاد از سوی بریتانیا و اروپا ابراز مخالفت می‌کنند.
امیر طاهری روزنامه‌نگار در مصاحبه با «کانال یک» با اشاره به تماس وحید بهشتی با او ضمن تاکید بر مخالفت‌اش با قرارگرفتن سپاه در فهرست سازمان‌های تروریستی با یک روایت تاریخی استدلال کرده «بریگاد قزاق در دوران مشروطیت به فرمان لیاخوف روسی مجلس را به توپ بست و قصد از بین بردن مشروطیت داشت اما مشروطه‌خواهان بریگاد قزاق را منحل نکردند یا نگفتند یک گروه تروریستی است و فرماندهان آن را عوض کردند و همان بریگاد قزاق با فرماندهی رضاخان میرپنج منجی مشروطیت شد.»
او در همین برنامه در توضیحات تکمیلی خود در مورد آینده ایران نیز گفته «ما به دنبال فروپاشی و براندازی نیستیم و دنبال بازسازی هستیم و می‌خواهیم یک دولت قوی مرکزی در ایران درست کنیم.»
یکی دیگر از مخالفان تروریستی اعلام شدن سپاه پاسداران که با طرح «انحلال سپاه» مخالفت کرده شهریار آهی «مشاور عالی شورای گذار» است. وی در گفت‌و‌گو با شبکه «ایران اینترنشنال» می‌گوید: «درست است که بخشی از سپاه مخوف‌ترین سازمان تبه‌کار و تروریستی جهان است و در سرکوب مردم نقش داشته است اما بخشی از سپاه هست که نیروهای دفاع از مرز و بوم‌اند مثل نیروهای موشکی که به آن نیاز داریم.»
او در این مصاحبه، «فشار به سپاه» را مفید دانست اما گفت: «بخش‌هایی از سپاه مثل دستگاه اطلاعات و عملیات هستند که بعد از عوض کردن جمهوری اسلامی برای حفظ امنیت مردم به آن‌ها نیاز داریم و منحل کردن آن تشکیلات چیزی از آن باقی نخواهد گذاشت و (نیروهایش) به زیرزمین می‌روند و اسلحه را چال می‌کنند و سبب ناامنی در آینده ایران خواهند شد.»
پیش از این‌ها هوشنگ امیراحمدی تحلیل‌گر سیاسی ساکن آمریکا نیز به «کانال یک» گفته بود: «سپاه تروریست نیست و   آمریکا باید با سپاه کار می‌کرد تا روحانیون را اخراج کند.» او معتقد است «بزرگترین اشتباه آمریکا این بود که سپاه را تروریستی اعلام کرد.»
سردار حسین دهقان مشاور نظامی علی خامنه‌ای نیز در آبان ۱۳۹۹، در گفت‌و‌گویی با آسوشیتدپرس از مقامات آمریکایی خواسته بود به دنبال براندازی و حذف موجودیت جمهوری اسلامی نباشد و با «نظام کار کنند.» دهقان در این مصاحبه به روشنی به آمریکایی‌ها پیام داد تغییر رویکرد بدهد و رژیم ایران و قدرتش را در منطقه به رسمیت بشناسند،‌ آن‌وقت هیچ مشکلی برای آنان ایجاد نمی‌شود.

سلطنت‌طلبان در سالگرد مرگ مهسا امینی، دست به تجارت و درآوردن پول زدند. حضور در جلسه سخنرانی «یاسمین پهلوی» شریک زندگی رضا پهلوی، بهایی داشت که اگر کسی در آن حضور پیدا کرد باید آن را پرداخت کرده باشد. براین اساس، بلیت عادی ۱۵۰ دلار و وی‌آی‌پی ۲۵۰ دلار است و اگر بخواهید کنار او بنشینید باید ۴۵۶ دلار پرداخت کنید و صرف ناهار با یاسمین پهلوی نیز ۲۵۰ دلار هزینه برمی‌دارد، البته علاوه‌ براین، شاید شرکت‌کنندگان هدیه‌ای هم برای همسر رضا پهلوی به‌همراه داشتند.
قیمت بلیت شرکت در این مراسم ۱۵۰ دلار آمریکا، قیمت بلیت با تشریفات ویژه ۲۵۰ دلار و هزینه صرف ناهار با حضور خانم پهلوی ۴۵۰ دلار بوده است.
رفتارهای مقطعی و موضعی و کوتاه‌مدت و دمدمی مزاجی و آماتوری رضا پهلوی در یک سال گذشته، نشان داد که بر خلاف ادعاهایش، او حتی قدرت و توانایی سیاسی و اجتماعی جمع و جور کردن چند گروه‌های کوچک سلطنت‌طلب را ندارد تا چه برسد ادعای رهبری یک جامعه ۸۵ میلیونی ایران! 
پرسش اساسی این است که اگر واقعا رضا پهلوی توانایی رهبری دارد نخست این رهبری خود را با متحد کردن طیف سلطنت‌طلبان نشان دهد و باقی پیشکش خودش و تاج و تخت رویایی‌اش!
سفرها و دیدارهای دن کیشوت‌ وار، توهم توطئه و نگاه دن کیشوت وار به فعالین سیاسی و احزاب، طراحی برای مقابله دن کیشوت وار با دشمن و...، بخش مهمی از مشغله‌های دایمی رضا پهلوی و استادان و تئوریسن‌هایش است.
اگرچه ایشان هدفی در ذهن خود دارد اما راه و روش درستی را برای رسیدن به آن هدف انتخاب نمی‌کند و یا این که به هر بهایی خودش را به آب و آتش می‌زند تا شاید ره به جایی برد.

با وجود همه آن‌چه که در بالا نیز بدان‌ها اشاره شد برخی افراد و سازمان‌‌‌ها، تاریخ گذشته را به دل‌خواه خود چنان بازسازی می‌کنند که هیچ نوع هم‌خوانی با واقعیت ندارد. به‌عنوان مثال، سلطنت‌طلب‌ها مدعی‌اند: «حکومت پهلوی خوب بود و جمهوری اسلامی خیلی بد» و در مقابل ظرفداران جمهوری اسلامی مدعی‌‌اند: «حکومت شاه بد بود و حکومت خمینی خوب است»! اما تا آن‌جایی که به جنبش‌های اجتماعی، مفسرین و محققین و تحلیل‌گران مردمی و واقع‌گر و هم‌چنین اکثریت شهروندان برمی‌گردد، با آمار و ارقام واقعیت‌ها را انعکاس می‌دهند و در تحریف تاریخ هیچ نقشی و نفعی ندارند. آن‌ها از واقعیت‌های زندگی روزمره خود به این نتیجه می‌رسند که کی خوب ایست و کی بد. 
اما روشن است که پیش‌داوری‌های اراده‌گرایانه و نفع‌پرستانه در تحریف تاریخ، ایفای نقش می‌کنند. اما بیان واقعیت‌های تاریخ چه تلخ باشد و چه شیرین؛ عبرت‌آموزند. چرا که انسان‌های واقع‌گرا و دوراندیش در تلاشند خطاهای گذشتگان را بازتولید نشود. آن‌چه را گذشتگان به‌دلایل مختلف، نمی‌دیدند و یا نمی‌خواستند ببینند، اکنون ببینند. 
این حکم شاه که می‌گفت هر کس دوست ندارد پاسپورت بگیرد و کشور را ترک کند. البته برای مخالفین حکومت شاه، چنین امکانی فراهم نبود. یعین آن‌ها نه می‌توانستند پاسورت بگیرند و نه امکان این را داشتند که کشور را ترک کنند. 
آیت‌الله خمینی، بنیان‌گذار جمهوری اسلامی هم تاکید داشت که «حفظ نظام اوجب واجبات است.» ظاهرا موضع شاه و خمینی با هم تفاوت دارد اما به‌معنای واقعی آن‌ها مملکت را مانند ارث پدری خود می‌دیدند که هر کس مخالف است یا کشور را ترک کند و یا زندان و شکنجه و اعدام در کمینش نشسته است.
انقلابیون ۱۳۵۷ هم مانند جوانان امروز، شاهد این واقعیت‌های غیرقابل انکاری بودند که از نظر اقتصادی و سیاسی تحت فشار بودند. پلیس مخفی حکومت شاه‌(ساواک) مخوف و نفس‌گیر بود. به‌همین دلایل جوانان سازمان‌ها و آن روز با گرایشات مختلف سیاسی و باورهای مذهبی در انقلاب ۵۷ شرکت کردند و سرانجام حکومت دیکتاتوری پهلوی را سرنگون کردند. پس از انقلاب ۵۷ شاهد همه این وقایع بودیم که چگونه طرفداران خمینی برای قبضه کردن حکومت، گرایشات دیگر به ویژه کمونیست‌ها و مجاهدین خلق و حتی لیبرال‌هایی مانند بازرگان و بنی‌صدر و نهضت آزادی و جبهه ملی که در سال‌های نخست قدرت‌گیری جمهوری اسلامی با دار و دسته خمینی همکاری نزدیک داشتند نیز مورد حملع جمهوری اسلامی قرار گرفتند.
اگر جمهوری اسلامی به رهبری خمینی در روزها و ماه‌های نخست قدرت‌گیری برخی از مقامات حکومت شاه مانند هویدا نخست وزیر که اتفاقا شاه او را زندانی کرد و به‌دست جمهوری اسلامی افتاد در حالی که خودش کشور را ترک گفت و هم‌چنین برخی ژنرال‌های ارتش شاه اعدام شدند. اما جمهوری اسلامی در دهه نخست قدرت‌گیری اش، ده‌ها هزار نفر از انقلابیون پنجاه و هفتی را در زندان‌ها و خیابان‌ها کشته که اوج وحشی‌گری آن بهار و تابستان سال ۱۳۶۷ بود که با فرمان دو خطی خمینی، چندین هزار زندانی سیاسی به‌طور مخفیانه و با عجله را اعدام کردند و در نقاط نامعلومی مانند آرامستان خاوران دفن کردند و هنوز هم بازماندگان این قربانیان در سراسر ایران نمی‌دانند که محل دفن عزیزان‌شان در کجاست. که بیش‌تر آن‌ها عضو سازمان مجاهدین خلق ایران و اتفاقا مذهبی بودند. جوانانی که میانگین سن‌شان حداکثر به ۲۵ و ۳۰ سالگی می‌رسید. در این دوره کشتارهای جمهوری اسلامی، یعنی از سال ۵۸ تا ۶۷ شاید حتی برای نمونه یک نفر هم از اعدام‌شدگان سلطنت‌طلب نبودند. هر چند که اعدام هویدا و ژنرال‌های ارتش و غیره نیز از جنایات تاریخی جمهوری اسلامی علیه بشریت و جامعه ایران محسوب می‌شود و باید با تمام وجود اعدام آن‌ها را محکوم کرد.
یکی از جنایت‌کاران کشتارهای دهه شصت و «هیات مرگ» کشتار ۶۷ نقش مستقیم داشت ابراهیم رئیسی بود که امروز رئیس جمهوری اسلامی ایران است. رئیسی جمهوری که تنها شاگرد کلاس‌های مذهبی خامنه‌ای بود و بیش از شش کلاس ابتدایی هم سواد ندارد و از ۱۸ سالگی کار خود را در ماشین کشتار جمهوری اسلامی، یعنی در قوه قضاییه آغاز کرده است.
با این وجود «یاسمین پهلوی»، شریک زندگی رضا پهلوی که به‌نظر می‌رسد عمدتا نقش اشرف خواهر شاه را به‌عهده دارد و چماقداران را سازمان‌دهی و رهبری می‌کند برای اولین بار در اینتستاگرام خود نوشت: «مرگ به سر فاسد، ملا، چپ، مجاهد» پس از آن سطنت‌طلبان و شاه‌الهی‌های ریز و درشت این شعار را در همه جا سر می‌دهند.
در حالی که خمینی، هنگامی که در پاریس و در تبعید بود جرات نمی‌کرد چنین سخنانی را به زبان بیاورد و زنان و کمونیست‌ها و مجاهدین را تهدید کند.
اما به محض این که پایش به تهران رسید و استقبال طرفداران میلیونی خود را دید که در حکومت پهلوی از آزادی مطلق بیان و تجارت و فعالیت مذهبی برخوردارند و ده‌ها هزار حوزه‌های علمیه و امامزاده‌ها و مساجد سراسر کشور از ده کوره‌های دوردست کشور تا قلب شهرها در اختیارشان بود. این جماعت هم از حمایت‌های دربار برخوردار بودند و هم جیب مردم را با روضه‌خوانی و دعانویسی و تبلیغ خرافات و خمس و ذکات و مال امام و غیره خالی می‌کردند. خمینی هنگامی که این وضعیت را دید آن چهره واقعی دیکتاتوریش گل کرد و افسارگیسخته شد به‌طوری که آیت‌الله خلخالی را که جنون آدم‌کشی داشت به جان مردم انداخت.
بنابراین، مخالفت جنبش‌های اجتماعی‌-‌سیاسی ایران، یعنی جنبش زنان، جنبش کارگری، جنبش جوانان، جنبش دانشجویی، جنبش‌ خلق‌های تحت ستم ایران مانند مردم کرد، ترک، ترکمن، قشقایی، لر، مردم عرب خوزستان، بلوچ‌ها، گیلک‌ها و مردم فارس زبان مخالف حکومت مذهبی، از همان روزها نخست قدرت‌گیری جمهوری اسلامی آغاز شد نه دیروز و امروز. ۴۴ سال است این مبارزه بی‌‌امان علیه انواع و اقسام نیروهای سرکوبگر جمهوری اسلامی با افت و خیزهایی ادامه دارد.
واقعا طیف‌های مختلف سلطنت‌طلب تاکنون کجا بودند؟ اکنون این‌چنین در راستای سوء‌استفاده از خیزش انقلابی «زن، زنگی، آزادی»، خیز برداشته‌اند؟ 
یک سئوال مهم این است که رضا پهلوی و خانواده پهلوی‌ها در این ۴۴ سال با مبالغ هنگفت میلیاردها دلار نقد و غیرنقدی که پدر و مادر و سایر خانواده‌شان از ایران خارج کردند به غیر از تجارت و کسب سود چه کارنامه‌ دیگری دارند؟
با این وجود، در سال ۱۹۸۹، واشنگتن پست پست گزارش کرد که رضا پهلوی بیکار است. او در مورد منبع درآمدش پاسخ داد که در هفت سال قبل از آن مورد حمایت مالی «خانواده و دوستان» قرار داشته است. 
رادیو فردا در فروردین ماه ۱۳۹۱ با رضاپهلوی، از قول وی نوشت:
«از زمانی که پدرم فوت شد، شغل من مبارزه سیاسی بوده است.
این شغل درآمدی ندارد. من خوشبختانه با کمک خانواده‌ام تا به‌حال توانسته‌ام زندگی‌ام را بگذرانم. برای این‌که بتوانم تمام وقتم را برای زندگی سیاسی اختصاص بدهم.
بیش‌تر هزینه‌ها را با کمک هم‌میهنانی که از نظر هزینه‌ای در این مسیر کمک می‌کنند و خانواده خودم به‌خصوص مادر خودم که تا به‌حال من را کمک کرده‌اند تا بتوانم تمام وقت به این کار بپردازم.
منزلی که با خانواده در آن زندگی می‌کنیم در آمریکا و در ایالت مریلند است.»

 
تظاهرات سلطنت‌طلبان با تصاویر پرویز ثابتی

آیا ساواک زندانیان سیاسی را شکنجه و اعدام نمی‌کرد؟ چی شد که رضا پهلوی پس از ۴۴ سال، در سال گذشته چهره نفر دوم این سازمان پلیسی مخوف، یعنی «پرویز ثابتی» را رونمایی کردند؟ آیا او و طرفدارانش نمی‌دانند که هنوز هم طرفداران حکومت هیتلر را در هر نقطه‌ای از جهان بگیرند دادگاهی و زندانی می‌کنند؟ در حالی که طرفداران رضا پهلوی در دفاع  و قدردانی از «خدمات؟!» این‌چنین ساواک و پرویز ثابتی تظاهرات می‌گذارند و به تعریف و تمجید از ساواک و ثابتی می‌پردازند! و باز هم شعار «مرگ بر سه فاسد، ملا چپ و مجاهد» سر می‌دهند. این همه بی‌شرمی و وقاحت چرا؟!
آیا واقعا محمدرضا شاه و پدرش رضا شاه، دیکتاتوری خودکامه سرکوبگر نبودند؟ آیا کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ ایران را سازمان‌های پلیس مخفی انگستان و آمریکا، سازمان ندادند؟ آیا شاه ادامه قدرت خود را مدیون این دولت‌ها نبود؟ حکومت شاه فاسد نبود و خاندان سلطنتی مستقیم و غیرمستقیم در فساد‌های مالی و... دخیل نبودند؟ آیا فقر، فلاکت، نابرابری طبقاتی، بی‌سوادی و حاشیه‌نشینی و بی‌خانمانی در حکومت شاه چشم‌گیر و وسیع نبود؟ آیا حکومت شاه اصلاح‌ناپذیر بود؟ حتی این حکومت، اجازه هیچ‌گونه فعالیت مسالمت‌آمیز در چارچوب قانون اساسی مشروطه را به مخالفان خود نمی‌داد. آیا شاه توسط ساواک مخالفان را به بدترین نحو ممکن شکنجه و اعدام نمی‌کرد؟ آیا شاه نقش ژاندارم منطقه ایفا نمی‌کرد و ارتش و ساواک ایران در سرکوب مخالفان ظفار نقش مستقیم نداشتند؟ آیا خود شخص محمدرضا شاه، شدیدا مذهبی نبود و ادعای معجزه نکرد؟ باور نمی‌کنید به گفت‌و‌گوی اوریانا فالاچی، نویسنده و روزنامه‌نگار معروف ایتالیایی مراجعه کنید.
محمدرضا شاه، با «اوریانا فالاچی» در اکتبر ۱۹۷۳ در تهران گفت‌و‌گو کرد و این گفت‌و‌گو، در کتابی به‌نام «مصاحبه با تاریخ» که مجموعه گفت‌و‌گوهایی با چهره‌های شناخته شده کشورهای دیگری نیز هست به فارسی ترجمه و چاپ شده است. شاه، در این مصاحبه در جواب سئوالات فالاچی از جمله درباره افکار مذهبی خود، چنین ادعا می‌کند:
«... با وجود این من به کلی تنها نیستم، زیرا نیرویی که دیگران نمی‌بینند، مرا همراهی می‌کند. یک نیروی عرفانی. وانگهی من پیام‌هایی دریافت می‌کنم. پیام‌های مذهبی. من خیلی مذهبی هستم. به خدا باور دارم و همواره گفته‌ام که اگر هم خدا وجود نمی‌داشت باید اختراعش می‌کردیم. واقعا آن آدم‌های بدبختی که خدا ندارند، مرا سخت متاثر می‌کنند. نمی‌توان بدون خدا زندگی کرد. من از پنج سالگی با خدا زندگی می‌کنم، اما از زمانی که الهاماتی به من شد:
- الهامات، اعلیحضرت؟
- بله، الهامات، تجلیات.
- از که، از چه؟
- از پیامبران. آه تعجب می‌کنم که نمی‌دانستید. همه می‌دانند که الهاماتی به من شده است. من حتی این را در زندگی‌نامه‌ام نوشته‌ام. در کودکی دو بار به من الهام شده است یک‌بار در پنج سالگی و بار دوم در شش سالگی. در نخستین بار من حضرت قائم را دیدم که بنابر مذهب ما غایب شده است تا روزی برگردد و حهان را نجات دهد… من این را می‌دانم زیرا من او را دیده‌ام، نه در رویا، در واقعیت، واقعیت مادی، می‌فهمید؟ من او را دیدم، همین. کسی که همراه من بود او را ندید. و کسی هم جز من نمی‌بایستی او را ببیند، زیرا… آه می‌ترسم منظورم را درک نکنید… الهامات من معجزه‌هایی بودند که کشور را نجات دادند. سلطنت من کشور را نجات داده زیرا خدا به من نزدیک بوده است...»
محمدرضا شاه، در رابطه با سئوالی درباره زنان، با تحقیر زنان جواب می‌دهد: «بله، شما زنان هرگز یک میکل آنژ، یا یک باخ نداشته‌اید یا حتی یک آشپز بزرگ، و اگر از امکان و فرصت صحبت کنید، پاسخ می‌دهم که شوخی است… هیچ چیز بزرگی نداشته‌اید. راستی شما در طی این مصاحبه‌هایتان چند زن قادر به اداره یک کشور را دیده‌اید؟...»

  

در جمع‌بندی، می‌توانیم محکم و قاطع و البته با اتکا براساس شواهد تاریخی، بگوییم که حکومت شاه به‌معنای واقعی، یک حکومت مستبد و دیکتاتور بود و به‌همین دلیل، در سال ۱۳۵۷ اکثریت مردم ایران به‌ویژه جوانان، حکومت دیکتاتوری پهلوی را سرنگون کردند تا به آزادی، دموکراسی، برابری و عدالت اجتماعی برسند. اما بخش عظیمی از این نیروهای انقلابی مذهبی و غیرمذهبی از ۱۵ سالگی گرفته تا ۳۰ سالگی و بالاتر فردی و جمعی توسط حکومت تازه به قدرت رسیده اسلامی قتل‌عام شدند. اما زنان و نیروی جوان امروزی که هیچ خاطره‌ای از حکومت پهلوی ندارند و در جمهوری اسلامی متولد شده‌اند به درستی عزم و اراده کرده‌اند جمهوری اسلامی را سرنگون کنند و به آزادی و برابری و عدالت اجتماعی برسند. البته آن‌ها به‌خوبی می‌دانند که سلطنت‌طلبان از همین الان و هنوز هیچ جایگاه و تکیه‌گاهی در جامعه ایران ندارند، در اهداف خود، شاید حتی مکان میدان‌های اعدام و طناب‌های دار خود را آماده کردند تا اگر به قدرت رسیدند همه مخالفان خود از چپ‌ها گرفته و تا مجاهدین، از مردم کرد و ترک گرفته تا بلوچ و عرب و فارس و غیره را اعدام کنند! برای آن‌ها، فرقی ندارد خواه انقلابیون دیروزی مسن باشند و یا انقلابیون جوان مخالف امروزی؛ همه باید اعدام شوند!
اما گروه‌های سلطنت‌طلب حقیرتر و ورشکسته‌تر از آن هستند تا بتوانند حتی یک روستای دوردست ایران را کدخدایی کنند. با این وجود، مثلی هست که یکی را به ده راه نمی‌دادند اما ادعای کدخدایی می‌کرد! ۴۴ سال است رضا پهلوی شب و روزش با رویای پادشاهی می‌گذراند. در حالی که تاریخ مصرف این جریان در ۲۲ بهمن سال ۱۳۵۷ در ایران تمام شده و به تاریخ پیوسته است. به‌همین دلیل، سلطنت‌‌طلبان پر از عقده‌ها و کمبودهای جدی هستند و به بیماری خطرناک پرخاشگری و تهاجمی و مزمن نوستالژیک دچارند به دلیل این که این بیماری‌ها دوا و درمانی ندارند روز‌به‌روز مزمن‌تر و لاعلاج‌تر می‌گردند! بیماری سلطنت‌طلبان مسری است از این‌رو، هر فردی و جریانی به این طیف نزدیک شود بلافاصله آلوده این بیماری مزمن و ناعلاج آن‌ها می‌شود.
بی‌تردید، مردم ایران به‌ویژه جنبش‌های سیاسی‌-‌اجتماعی ایران به پیشگامی زنان و جوانان، عملا نشان داده‌اند تا روزی که جمهوری اسلامی تبه‌کار و بچه‌کش را سرنگون نکنند و آزادی و برابری و عدالت اجتماعی را با قدرت سیاسی و طبقاتی مستقل خود در جامعه‌مان برقرار نکنند، هرگز آرام نخواهند گرفت!
چهارشنبه پنجم مهر ۱۴۰۲-بیست و هفتم سپتامبر ۲۰۲۳

این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید