فریبرز سنجری: راه غلبه بر ضعف بزرگ خیزش انقلابی 1401و چند مطلب دیگر

شخصی سازی فونت
  • کوچکتر کوچک متوسط بزرگ بزرگتر
  • Default Helvetica Segoe Georgia Times

نزدیک به یکسال پیش با مرگ جان‌گداز ژینا(مهسا) امینی به دست گشت ارشاد رژیم دار و شکنجه جمهوری اسلامی، توده‌های تحت ستم ایران شامل کارگران و دیگر زحمتکشان جامعه در بیش از 160 شهر کشور به پا خاستند و در حالی که فضای سیاسی جامعه را با شعارهای برخاسته از نیازهای واقعی زندگی‌شان نظیر "جمهوری اسلامی نمی‌خوایم" و "مرگ بر حمهوری اسلامی" دگرگون نمودند، در جریان خیزش انقلابی خود با دستان خالی اما با تهور و شجاعتی حیرت انگیز به مقابله با نیروهای سر تا پا مسلح رژیم در خیابان‌ها برخاستند.

این توده انقلابی در هر کجا که توانستند با حمله به مراکز ستم و استثمار و به آتش کشیدن مراکز سرکوب دیکتاتوری حاکم نشان دادند که به این آگاهی رسیده اند که با رژیمی که جز زبان زور نمی شناسد جز با قهر انقلابی نمی توان سخن گفت. 
خیزش انقلابی 1401 به رغم خودبه‌خودی بودنش یعنی در شرایط نبود رهبری و سازمان یافتگی از قبل، اما ماهها ادامه داشت و هنوز هم به رغم فروکش کردن امواجش گاه در این یا آن گوشه کشور شعله می‌کشد. 
این خیزش سردمداران جمهوری اسلامی را چنان به وحشت انداخته است که آنها در هراس از شعله ورگشتن دو باره‌اش در سالگرد آن تا توانسته‌اند فضای کشور را امنیتی کرده‌اند. بازداشت گسترده فعالان سیاسی و فشار به خانواده شهدای این خیزش، حمله به مزار شهدا و شکستن سنگ مزار آنها و به کارگیری ترفندهای گوناگون از تهدید و جریمه برای وادار کردن زنان به رعایت حجاب تحمیلی رژیم، از جمله فشار‌هائی است که مقامات امنیتی برای جلوگیری از شعله ور گشتن آتش آن به کار گرفته‌اند.
در شرایطی که هنوز زندانهای دیکتاتوری حاکم مملو از بازداشت شدگان این خیزش می‌باشد اما "سربازان گمنام امام زمان" (که درست تر آن است آنها را نه "گمنام" بلکه "بد نام "بنامیم) برای جلوگیری از تجمعات مبارزاتی مردم در سالگرد این خیزش یعنی 25 شهریور 1401 تا توانسته‌اند مبارزین را به بهانه‌های مختلف بازداشت کرده و به خانواده‌های شهدای این جنبش اخطار داده‌اند که اگر در این روز مراسمی برگزار کنند و یا برای اعتراض به خیابان بیایند و به طور کلی هرگونه گرامی داشت یاد انقلابیونی که خونشان در راه رفاه و آزادی در جریان این جنبش بر زمین ریخته شده است، "تبعات سنگینی در پی خواهد داشت". این واقعیت به تنهائی شدت وحشت سردمداران رژیم از توده‌های انقلابی را عیان نموده و نشان می دهد که خود آنها  نیز می دانند که به رغم همه سرکوبها و قتل و جنایت ها اما اعتراضات مردمی همچون آتش زیر خاکستر است که ممکن است هر لحظه شعله‌ور گشته و این رژیم را با مخمصه‌های جدید مواجه سازد.
بر کسی پوشیده نیست که یکی از ضعف های بزرگ خیزش 1401 همانا خود‌به‌خودی بودن آن و نداشتن رهبری بود. بنابراین، با توجه به این که بر زمینه شرایط زندگی دشوار توده‌ها شعله‌ور شدن خیزش های دیگر یک احتمال واقعی است، چگونگی فائق آمدن بر ضعف خیزش‌های انقلابی مردم مسئله‌ای بسیار مهم و جدی می‌باشد. اما در شرایط دیکتاتوری حاکم بر ایران چگونه می توان بر ضعف بزرگ خیزش های توده‌ای یعنی فقدان یک تشکیلات انقلابی رهبری کننده فائق آمد؟‌ 
واقعیت این است که در شرایط حاکمیت یک دیکتاتوری شدیداً قهرآمیز در ایران که امکان تشکل و سازمانیابی را در بستر مبارزات مسالمت آمیز از توده ها سلب نموده است امر سازمانیابی کارگران و ستمدیدگان مسیر ویژه ای را طی می کند. در شرایط مختنق و دیکتاتور زده ایران تنها در بستر مبارزه قهرآمیز است که کارگران و ستمدیدگان امکان می یبابند خود را متشکل سازند. در اینجا روشنفکران انقلابی و کارگران پیشرو باید دست در دست هم در جهت ایجاد یک تشکل سیاسی- نظامی اقدام کنند و بکوشند با توسل به مبارزه مسلحانه در سد دیکتاتوری حاکم شکاف بیندازند. از این طریق، یعنی با از کار انداختن سدی که دیکتاتوری در مقابل سازمان یابی ایجاد کرده است، به تدریج هم سازمان انقلابی مورد نیاز رهبری جنبش شکل می‌گیرد و هم  امکان سازمانیابی توده‌ها و غلبه بر پراکندگی فراهم می‌گردد. 
اتفاقا با نگاهی به خیزش انقلابی اخیر، متوجه می‌شویم که یکی از دستاوردهای مهم آن شکل‌گیری هسته‌های سیاسی-نظامی است. هسته‌هائی که در استانها و شهرهای مختلف کشور در میان جوانان شکل گرفته است. این هسته‌ها در حد توان خود به اقدامات انقلابی نظیر به آتش کشیدن مراکز سرکوب و ایدئولوژیکی جمهوری اسلامی با کوکتل مولوتف دست می زنند. این واقعیت به معنی برداشتن اولین گام در جهت پاسخ به نیازی است که جنبش انقلابی ایران می طلبد. در صورتی که ادامه کاری این هسته ها حفظ شود این چشم انداز وجود دارد که در روندی حرکات انقلابی این هسته ها به شکل گیری تشکیلاتی سیاسی‌- نظامی منجر گردد. از این رو وظیفه ایجاد هسته‌های سیاسی- نظامی در مقابل نیرو های آگاه جامعه قرار دارد. وجود این هسته‌ها و ادامه کاری آنها امیدی برای غلبه بر ضعف بزرگ خیزش‌های مردمی یعنی فقدان رهبری می باشند.
ما همیشه گفته و تاکید کرده ایم که کارگران آگاه  باید همراه با روشن‌فکران انقلابی با شکل دادن به هسته‌ها و گروه‌های سیاسی-نظامی سلطه دیکتاتوری حاکم و نیروهای ددمنش سرکوبگرش را آماج حملات خود قرار بدهند تا شرایط برای شکل گیری سازمانی از انقلابیون حرفه‌ای و امکان سازمانیابی کارگران مهیا گردد. تجربه نشان داده که این تنها راه غلبه بر ضعف بزرگ این خیزش و هموار کردن راه برای پیروزی خیزش های آینده می باشد.

 

 

سرکوب خونین خلق بلوچ در سالگرد جمعه خونین زاهدان
در آستانه سالگرد کشتار مردم زاهدان در جمعه 8 مهر 1401 توسط جمهوری اسلامی، بار دیگر مردم زحمتکش و دلاور بلوچ در برخی  شهرهای بلوچستان از جمله در زاهدان و تفتان و خاش به خیابانها آمده و بر علیه حکومت و رهبر آن یعنی خامنه ای جلاد شعار  دادند. نیرو های سرکوب جمهوری اسلامی که از بیش از یک هفته قبل خود را برای مقابله با اعتراضات توده ای در روز جمعه 7 مهر  آماده کرده بودند با وحشیگری تمام به ضرب و شتم مردم معترض و شلیک به آنان  دست زده و دستکم 32 تظاهر کننده را با تیراندازی مجروح نمودند.
در این تظاهرات مردم به پاخاسته با فریاد "مرگ بر خامنه ای" و "مرگ بر دیکتاتور" ،"تجاوز جنایت ننگ بر این ولایت" بار دیگر نفرت خود را ار دیکتاتوری حاکم به نمایش گذاشتند. مردم خشمگین همچنین با فریاد شعارهائی چون"مرگ بر بسیجی"،"بسیجی سپاهی قاتل ما شمایی"، "بسیجی سپاهی، داعش ما شمایی" خشم خود را از نیروهای سرکوب جمهوری اسلامی نشان داده و با فریاد"برادر شهیدم، خونتو پس می گیرم"و "بلوچ می میرد، ذلت نمی پذیرد" بر عزم خود در مبارزه با نظم ظالمانه موجود تاکید نمودند. آنها همچنین با سر دادن شعار"مرگ بر ستمگر، چه شاه باشه چه رهبر" نشان دادند که بر این امر آگاهند که آزادی شان صرفا با تغییر دیکتاتورها حاصل نشده و برای رسیدن به آزادی و رهائی باید نظم ظالمانه حاکم از ریشه بر افکنده شود.

یکسال پیش یعنی در روز جمعه 8 مهرماه نیرو های سرکوب جمهوری اسلامی برای جلوگیری از بپا خاستن مردم ستمدیده بلوچ تجمع مردم را با وحشیگری تمام به گلوله بسته در نتیجه این قتل عام ددمنشانه بیش از صد نفر کشته و بیش از 300 نفر مجروح شدند که تعداد زیادی از آنها را زنان و کودکان تشکیل می دادند. این کشتار ننگین اما بر عکس تصور جلادان جمهوری اسلامی نه به خفه کردن صدای آزادیخواهانه مردم بلکه به تداوم یکساله مبارزات دلاورانه آنها  تا کنون منجر شد. برغم اینکه مردم خواهان روشن شدن ابعاد این جنایت و محاکمه آمرین و عاملین آن بودند اما جمهوری اسلامی در یک سال گذشته حتی یک نفر را هم به دلیل این جنایت دستگیر نکرد و هیج دادگاهی حتی برای سرپوش گذاشتن بر جنایت انجام شده شکل نداد. اتفاقا بر عکس، مقامات جمهوری اسلامی تا جایی که توانستند نیرو های سرکوبگر خود را تقویت و مردم ستمدیده و معترض را دستگیر کردند.  واقعیتی که بار دیگر نشان داد که توده های تحت ستم ما با رژیمی طرف هستند که جز زبان زور نمی شناسد و به همین دلیل هم جز با زبان زور نمی توان با او سخن گفت.

نکته آموزنده تجمعات اعتراضی 7 مهر ماه و شعار های سر داه شده در این است که این تجمعات در شرایطی رخ داد که نیروی های انتظامی خود را برای مقابه با آن آماده کرده و از شهر های مختلف نیرو وارد بلوچستان کرده بودند.  نیرو های سرکوب حتی مناطق اطراف شهر زاهدان را هم حصار کشی کرده بودند. اما با وجود همه این تدارکات و آمادگی های ضد خلقی مردم بار دیگر بپاخاستند تا نشان دهند که بر این شعار خود که "برادر شهیدم، خونتو پس می گیرم" استوار و پابرجا می باشند. همچنین این شعار ها در شرایطی سر داده شد که از تریبون نماز جمعه از مردم خواسته می شد که شعار "مرگ" سر ندهند اما بر عکس چنین خواستی فریاد "مرگ بر خامنه ای" در همه شهر هائی که مردم بپاخاستند با صلابت تمام سر داده شد. چرا که مردم بلوج می دانند برای رسیدن به نان، کار ،مسکن و آزادی چاره ای جز مبارزه‌ای قهرآمیز برای سرنگونی جمهوری اسلامی در پیش ندارند.

گرامی باد خاطره فراموش نشدنی شهدای جمعه خونین زاهدان!
نابود با رژیم دار و شکنجه جمهوری اسلامی!
پیروز باد مبارزات خستگی ناپذیر خلق بلوچ!
چریکهای فدائی خلق ایران
7 مهر ماه 1402 برابر با 29 سپتامبر 2023

 

 


 در باره زندگی رفیق حسن جان لنگوری
چریک فدائئ خلق رفیق حسن جان لنگوری در سال 1322 در شهر بابل چشم به جهان گشود. پدر او مغازه بقالی کوچکی داشت که از این طریق معیشت خانواده را تامین می‌کرد و از این رو خانواده همواره تحت فشار تامین هزینه های زندگی قرار داشت. با توجه به درآمد اندک و فقر خانواده، رفیق حسن جان لنگوری از همان دوران کودکی هم به پدرش در کارهای مغازه کمک می کرد و هم در تابستانها برای کمک به درآمد خانواده به کاری مشغول می‌شد. به این طریق رفیق لنگوری دوران دبیرستان را در شهر زادگاهش بابل به پایان رساند و با اخذ قبولی در کنکور، وارد دانشگاه تهران شد. در دانشگاه وی از همان ابتدا به دانشجویان فعال سیاسی پیوست و ضمن  مطالعات مارکسیستی و کوشش در ارتقای آگاهی سیاسی خود، در فعالیتهای دانشجوئی و تظاهرات دانشجویان مترقی علیه اختناق موجود  شرکت می نمود. 
با پایان دوران دانشگاه رفیق حسن جان لنگوری برای دوران سربازی به بلوچستان فرستاده شد. این مساله باعث شد که رفیق به عینه شاهد فقر و فلاکت مردم بلوچ و تبعیض علیه این مردم آزاده گردد. مشاهده زندگی فلاکت‌بار توده‌های زحمتکش بلوچ و ظلم و ستمی که از طرف مرتجعین محل و دستگاه رژیم شاه بر آنان می‌رفت، عزم او را برای مبارزه علیه ظلم و ستم هرچه بیشتر  فزونی بخشید. بعد از پایان دوران سربازی، او در وزارت آموزش و  پرورش در گنبد بعنوان معلم استخدام شد. در ارتباط با کار معلمی، وی خیلی زود متوجه بیهوده و غیر مفید بودن روشهای تعلیم و تربیت و موضوعات و مطالبی که در مدرسه‌ها ایران به دانش آموزان درس داده می شد گردید. به همین دلیل هم در هر فرصتی تا آنجا که امکان داشت کتاب‌های مفید و آموزنده‌ای را به دانش آموزان معرفی می کرد و در این جهت آنها را راهنمائی می‌کرد. صحبت های وی در باره جامعه منحط طبقاتی و افشاگری هایش در باره ظلم و ستم نهادینه شده در این جامعه در بین دانش آموزان و دوستانش، چندین بار باعث تهدید ها و اخطار های ساواک گردید. اما رفیق به این تهدید‌ها وقعی نمی‌گذاشت و تا می‌توانست علیه فرهنگ ارتحاعی‌ای که رژیم وابسته به امپریالیسم شاه در مدارس اشاعه می‌داد مبارزه می‌کرد. در این پروسه، برخورد آگاهانه وی برای رشد و پرورش دانش آموزان‌اش و چگونگی برخوردش با مسائل فرهنگی باعث شد که وی شدیداً مورد علاقه خاص دانش آموزان و اطرافیانش واقع شده و به یکی از معلمین محبوب شهرش بدل گردد.
در چنین اوضاع و احوالی بود که رستاخیز سیاهکل در بهمن 1349 رخ داد و چشم انداز وسیع سیاسی جدیدی را مقابل آنهائی که قلبشان با قلب توده‌ها و درد‌ها و رنج های آنها می تپید قرار داد. بنابراین، رفیق لنگوری با تائید ضرورت مبارزه مسلحانه به تلاش جهت پیوستن به چریکهای فدائی خلق مبادرت کرد. با توجه به این که پس از آغاز جنبش مسلحانه، شهر بابل از جمله شهرهائی بود که جوانان مبارزی را در دل خود پرورانده و جو سیاسی محسوسی در این شهر وجود داشت، رفیق لنگوری هر زمان که برای دیدار خانواده به بابل سفر می‌کرد اعلامیه‌هائی که به دست‌اش رسیده بود را با خود به زادگاهش می‌برد و در اختیار دوستانش از جمله رفیق عباس کابلی که تعدادی از جوانان مبارز بابل دور وی جمع بودند، می‌گذاشت. به این نحو، وی به هرچه فعال‌تر و جدی‌تر شدن روابط سیاسی حول خود کمک می‌نمود. 
در آن زمان هر گروه و محفل مبارزاتی و واقعاً دلسوز توده‌ها با اندیشه‌های کمونیستی با درک ضرورت ایجاد یک تشکیلات قوی کمونیستی در جنبش، خواهان در اختیار گذاشتن نیروی خود در اختیار چریکهای فدائی خلق بود. محفل این رفقا نیز برای ایجاد ارتباط با چریکهای فدائی خلق تلاش می‌نمود. تا این که در اواخر سال 1351 محفل آنها امکان ارتباط با چریکهای فدائی خلق را یافتند و رفقای آن محفل و از جمله رفیق حسن جان لنگوری با گرفتن سلاح بر دست مبارزه خود را به عنوان چریک فدائی خلق در راه رهائی طبقه کارگر و ستمدیدگان جامعه تداوم بخشیدند.
رفیق لنگوری در طی فعالیتهایش در درون تشکل چریکهای فدائی خلق، سرانجام در تاریخ 25 شهریور 1353 در خیابان جاده قدیم شمیران نزدیک سینما مولن روژ در سه راه تخت جمشید مورد شناسائی گشت پلیس امنیتی رژیم شاه قرار گرفت و مأموران ساواک که دستشان تا آرنج به خون بهترین فرزندان خلق آلوده است در ساعت 7 بعداز ظهر همان روز وی را از پشت، مورد حمله غافلگیرانه خود قرار داده و او را به رگبار مسلسل بستند. به این ترتیب توده‌های تحت ستم ایران یکی از پر شور ترین رهروان خود و چریکهای فدائی خلق یکی از ثابت‌قدم‌ترین یارانشان را از دست دادند. 
در اعلامیه ای که سازمان چریکهای فدائی خلق در همان زمان در باره رفیق صادر کرد آمده است که: "زندگی انقلابی رفیق حسن جان لنگوری سرشار از شور و صداقت انقلابی بود. رفیق در سال 52 به زندگی حرفه‌ای روی آورد و در این دوران از هیچ کوششی جهت پیش برد جنبش دریغ نورزیدو همواره با تعهد و پشتکار تمام وظایف سازمانیش را به بهترین وجه انجام میداد رفیق در بخش تدارکات نظامی سازمان فعالیت چشمگیری داشت".

یاد رفیق حسن جان لنگوری گرامی و راهش پر رهرو باد!