درباره کتاب جدید رفیق اشرف و دو مطلب دیگر از پیام فدایی

شخصی سازی فونت
  • کوچکتر کوچک متوسط بزرگ بزرگتر
  • Default Helvetica Segoe Georgia Times

پیام فدائی: آنچه در زیر می‌آید متن سخنان رفیق سهیلا در جلسه کلاب‌هاوس در اتاق “بذرهای ماندگار” چریکهای فدایی خلق ایران می‌باشد که در تاریخ 28 ژانویه 2024‌ برگزار شد با سلام به همه حاضرین در کلاب و تشکر از رفیق سخنران ضمن گرامیداشت خاطره رزمندگان سیاهکل که در دوران سیاه رژیم مزدور شاه با شروع مبارزه مسلحانه بن‌بست حاکم بر جنبش را در هم شکستند و راه انقلاب را روشنی بخشیدند

از این فرصت استفاده می‌کنم تا به دلیل وقت داده شده به طورخیلی خلاصه نظرم را درباره کتاب جدید رفیق اشرف با شما در میان بگذارم.

به نظرم کتاب جدید رفیق اشرف دهقانی به نام “بررسی زمینه ضربات سال‌های ۱۳۵۴ و ۱۳۵۵ و ناگفته‌هایی از تاریخ چریکهای فدایی خلق ایران” یک اثر مهم تاریخی-انقلابی در رابطه با چگونگی شروع و پیامد جنبش مسلحانه در آن سال‌هاست که باید هر انقلابی آگاه و آزادیخواه واقعی آن را به دقت مطالعه کند تا هم دلائل ضربات ساواک به سازمان و ضعف‌های موجود در آن را دریابد و هم عظمت کار رفقای آن سال‌ها را بهتر درک کند.

در این کتاب حوادث و واقعیاتی از دوران پر تلاطم دهه ۵۰ به روشنی شرح داده شده‌اند که حاوی تجربیات گرانبهائی است و همچنین مهمترین دلایل ادامه نیافتن استراتژی مبارزه مسلحانه توضیح داده شده. در این رابطه، نویسنده عینیت قابل توجهی را با آگاهی تئوریک و همچنین احساسات عمیق انقلابی برای همه مبارزین راه آزادی و کمونیست‌های مبارز از زمان شروع جنبش انقلابی کمونیستی در ایران تاکنون ترکیب کرده. با توجه به اینکه نویسنده خود به عنوان یک چریک فدائی خلق در بطن مبارزات دهه 50 و جنبش مسلحانه آن سال‌ها قرار داشت، این کتاب را با مراجعه به مجموعه بزرگی از اسناد، کتابها، خاطرات، مقالات، مصاحبه ها و نظرات افراد و گروه‌ها نوشته است. به این اعتبار به باور من این کتاب یکی از معتبرترین اسناد تاریخی در زمینه موضوعات اصلی مورد بررسی به شمار می‌رود.

به خصوص که باید توجه کنیم که تاکنون کتاب‌ها و مصاحبه‌ها و مطالب بسیاری در رابطه با تاریخ و عملکرد و نظرات چریکهای فدایی خلق ایران منتشر شده‌اند. که یا مغرضانه با توسل به تحریف و دروغ به نفع دشمن به نگارش در آمده‌اند و یا توسط کسانی نوشته شده‌اند که بهترین‌هایشان هم متاسفانه بدون نقص تاریخی و اشتباهات دیدگاهی نیستند، در حالی که هر بخش کتاب مورد بحث مستند و بسیار واقعی است.

نویسنده تلاش کرده که همه دلائلی که تاکنون درباره ضربات به سازمان ارائه شده را بررسی کند از کنترل تلفنی تا تعقیب و مراقبت دشمن تا عدم رعایت مسائل امنیتی از طرف خود مبارزین و سپس نشان داده که همه اینها در بستر عدول سازمان از تئوری انقلابی اولیه پیش آمده است. یک بخش از کتاب به “جایگاه ارزشمند تئوری”، اختصاص یافته و در بخش‌های متعددی در رابطه با اهمیت تئوری مبارزه مسلحانه هم استراتژی هم تاکتیک بحث شده است.

همچنین، فعالیت‌های نظری چریک‌ها در سال‌های مختلف مورد بحث قرار گرفته. بخش‌هایی به خطای تئوریک رهبری سازمان در تشخیص استراتزی جنبش اختصاص یافته و نشان داده شده است که بر این اساس چرا رهنمودهای بیژن جزنی در جزواتی که در زندان نوشته بود از اواخر سال 1353 به رهنمود عملی سازمان تبدیل شد.

با توضیحات داده شده، یکی از درس‌هایی که این کتاب برای نسل جوان انقلابی دارد این است که اهمیت تئوری انقلاب ایران (مبارزه مسلحانه هم استراتژی هم تاکتیک) و پیاده کردن درست آن را درک کنند و به ضرورت عملی کردن آن برای رسیدن به هدف یعنی پیروزی انقلاب و نابود کردن نظام سرمایه‌داری در ایران پی‌ببرند.

هر چه که بر اهمیت اینگونه کارهای پژوهشی و تئوریک مانند این کتاب تاکید کنیم، کم است و درواقع مطالعه این کتاب به ما یادآوری می‌کند که فعالیت‌های انقلابیون در زمینه‌های تئوریک-تحقیقاتی-تاریخی نیز در واقع یکی از سلاح‌ها در مبارزه انقلابی برای رهایی طبقه کارگر و خلق‌های تحت ستم در ایران از یوغ امپریالیسم و نوکران داخلی‌شان است.

در آخر این را هم بگویم که نویسنده با تلاش برای ارائه تصویری کامل از شرایط و دلایلی که به ضربات دشمن علیه سازمان منجر شد، بخش مهمی از تاریخ جنبش انقلابی را مورد بررسی قرار داده که از اهمیت زیادی برای افزایش درک و شناخت تئوریک ما و همچنین نسل‌های انقلابی آینده برخوردار است. این کتاب به نسل جوان انقلابی می‌آموزد که باید از گذشته درس بگیرد و با قدم‌های استوارتری با آگاهی بیشتری به سمت پیروزی انقلاب گام بردارد.

8 بهمن 1402 برابر با 28 ژانویه 2024

به نقل از: پیام فدایی، ارگان چریکهای فدایی خلق ایران شماره 294، بهمن1402

سهیلا

 

 

 

گفتگوی پیام فدایی با رفیق فریبرز سنجری درباره روزهای منتهی به قیام بهمن 57 و تکوین تشکیلات چریکهای فدایی خلق ایران (26)
متن کامل با فرمت پی دی اف

به نقل از: پیام فدایی، ارگان چریکهای فدایی خلق ایران شماره 294، بهمن1402

توضیح پیام فدایی:

با اوج گیری انقلاب سال‌های 56 و 57 که آزادی زندانیان سیاسی در جریان آن، یکی از خواست‌های توده‌های ‏میلیونی بپاخاسته بود، رژیم وابسته به امپریالیسم شاه که زیر ضربات انقلاب، آخرین نفس‌های خود را می‌‏کشید، مجبور به تن دادن به خواست انقلاب و آزادی زندانیان سیاسی از زندان‌های سراسر کشور گشت. در 30 ‏دی ماه سال 1357 آخرین دسته از زندانیان سیاسی از سیاهچال‌های رژیم شاه آزاد گشتند. به همین مناسبت ‏گفتگوئی ترتیب داده‌ایم با رفیق فریبرز سنجری که در آن سال جزء آخرین دسته زندانیان سیاسی بود که از زندان ‏آزاد شدند. در این گفتگو به این واقعه و سیر پر شتاب رویدادها در آن روزهای پر خروش انقلاب می‌پردازیم و به ‏خصوص تلاشمان این است که برای روشنی افکندن بر گوشه‌ای از تاریخ پر فراز و نشیب آن دوره به ویژه برای ‏نسل جوان، از چرایی و چگونگی جدایی رفقای معتقد به نظرات اولیه چریکهای فدائی خلق _که با نام رفیق ‏مسعود احمدزاده شناخته می‌شود_ از سازمان چریکهای فدائی خلق بعد از قیام بهمن جویا شویم و به خصوص ‏دید واقعی‌تری از چگونگی تشکیل مجدد چریکهای فدائی خلق ایران و روندی که طی کرد، به دست آوریم.

پرسش: از اعزام یک ستون ارتشی از شهر بانه به سردشت برای سرکوب خلق کرد گفتید که در جریان نبرد با این ستون رفیق رضا بهفر به شهادت رسید. آیا در جریان همین نبرد بود که رفیق بهزاد یوسفی هم به شهادت رسید؟

پاسخ: بله. در شهریور سال 1359 ارتش مزدور جمهوری اسلامی برای سرکوب خلق کرد و پیشمرگان قهرمانش و بازپس گیری مناطق آزاد شده در کردستان که تحت کنترل پیشمرگان بود، یک ستون ارتشی را از بانه به سردشت اعزام نمود که حرکت این ستون با مقاومت مسلحانه پیشمرگان خلق کرد مواجه شد. در جریان همین مقاومت‌ها و نبردها بود که رفیق رضا بهفر در 18 شهریور ماه به شهادت رسید و پنج روز بعد یعنی در 23 شهریور ماه هم رفیق بهزاد یوسفی براثر اصابت راکتی که هلیکوپترهای ارتش مزدور شلیک کرده بودند جان در راه آرمان‌های انقلابی‌اش و رهائی خلق کرد گذاشت. به واقع در جریان مقابله با این ستون اعزامی ارتش سرکوبگر جمهوری اسلامی دو رفیق از پیشمرگان چریکهای فدائی خلق در کردستان به شهادت رسیدند. باید یادآور شوم که این سرکوب‌ها و شهادت‌هادر شرایطی بود که سازشکاری‌ها و مماشات‌های سازمان تحت کنترل خائنین اکثریتی هر روز ابعاد بیشتری می‌گرفت و نشان می‌داد که آنها در تدارک “آشپتال” یعنی خلع سلاح نیروهای خود در کردستان و خروج کامل و قطعی از کردستان هستند.

با گرامیداشت یاد و خاطره رفیق بهزاد یوسفی باید تاکید کنم که رفیق بهزاد از جمله جوانانی بود که با انقلاب سال‌های 1356 و 1357 به انقلاب پیوستند و در جریان این انقلاب آبدیده شدند. او همچون بسیاری از هم نسلانش به هواداری از سازمان چریکهای فدائی خلق برخاست اما همانطور که بخش بزرگی از هم نسلانش با مشاهده سازشکاری‌های رهبری این سازمان صفوف آن جریان را ترک کردند، رفیق بهزاد نیز با اعلام موجودیت چریکهای فدائی خلق به طرفداری از آنها موضع گرفت و به صفوف این سازمان پیوست. او که به آزادی خلق‌های تحت ستم و در نتیجه به حق تعیین سرنوشت خلق کرد باور داشت، می دانست که بدون نابودی جمهوری اسلامی که از سر تا پا وابسته به امپریالیسم می‌باشد و رسیدن به شرایط دمکراتیک، خلق کرد به خواست‌های برحقش از جمله حق تعیین سرنوشت خویش دست نخواهد یافت. وی همچون یارانش پیروزی خلق کرد را بدون نابودی نظام سرمایه‌داری در ایران که تماما وابسته به امپریالیسم می‌باشد ناممکن می‌دانست.

مبارزه پیگیرانه رفیق بهزاد در صفوف چریکهای فدائی خلق و شهادتش در مقابله با ارتش مزدوردر کردستان، هم پیوند چریکهای فدائی با خلق کرد را بار دیگر به نمایش گذاشت و هم نشان داد که جنبش خلق کرد و انقلاب کارگران و ستمدیدگان در ایران برای رسیدن به پیروزی چه راه سخت و طولانی ای در پیش دارند.

پرسش:بگذارید به رویدادی بپردازیم که به مدت چند سال سیمای جامعه ما و کل منطقه را دگرگون نمود. یعنی جنگ ایران و عراق که با حمله عراق در31 شهریور ماه 1359 شروع و به مدت 8 سال ادامه داشت. موضع تشکیلات و سازمان‌های دیگر در این زمینه چه بود؟

پاسخ: در درجه اول ما این آگاهی را داشتیم که هر جنگی را باید از نظر تاریخی و طبقاتی بررسی کرد. در نتیجه ما با علم بر این واقعیت که در عصر امپریالیسم قرار داریم و رژیم‌های درگیر در جنگ مورد بحث رژیم‌های مدافع امپریالیسم و ضد مردمی‌اند، از همان ابتدا این جنگ را جنگی ناعادلانه و ارتجاعی و علیه منافع خلق‌های ایران و عراق ارزیابی کردیم. به واقع هم این جنگی امپریالیستی بود که ضمن پر کردن جیب کارتل‌ها و انحصارات اسلحه سازی امپریالیست‌ها شرایط را برای بسط سلطه و مداخلات هر چه بیشتر آنها در منطقه تسهیل می‌کرد. با توجه به این واقعیت که هر دو رژیم ایران و عراق  وابسته به امپریالیسم بودند، می‌شد فهمید که جنگ هیچ منفعت “ملی”‌ای برای مردم ستمدیده ایران و عراق ندارد بلکه جهت تامین مصالح منطقه‌ای و جهانی امپریالیست‌ها و به طور مشخص امپریالیسم آمریکا شکل گرفته است. تجربه نشان داده بود که رژیم‌های وابسته که همه تجهیزات نظامیشان از طریق امپریالیست‌ها تامین می‌شود و خود قادر به باز تولید تجهیزات مورد نیاز هواپیماها و سلاح‌های پیشرفته خریداری شده از امپریالیست‌ها و همپالگی‌هاشان نیستند بدون اجازه و چراغ سبز امپریالیست‌ها و کنترل آنان قادر به استفاده از تجهیزات پیشرفته نظامی نیستند. البته دو ابرقدرت آن زمان یعنی آمریکا و شوروی ریاکارانه اعلام “بی‌طرفی” نموده و در حرف خواهان پایان جنگ بودند، در حالی که با توجه به شرکت وسیع هواپیماهای دو کشور در جنگ روشن بود که آن اعلام “بی‌طرفی” دروغی بیش نیست. به باور ما این جنگ علیه منافع کارگران و خلق‌های ایران و عراق بود که می‌بایست از سوی نیروهای انقلابی محکوم گردد، چرا که حاصلی جز ويرانی، و قربانی شدن جوانان هر دو كشور و نابودی منابع انسانی و ساختار اقتصادی–اجتماعی در بر نداشت. از این جنگ مستقیما کارخانه‌های اسلحه سازی امپریالیست‌ها و شرکت‌های بیمه و غیره سود می‌بردند و در همان حال جمهوری اسلامی امکان می‌یافت میلیون‌ها جوان و نوجوانی که با انقلاب به صحنه مبارزه با ستمگرانشان وارد شده بودند را در میدان های جنگ از بین ببرد.

پرسش: درباره موضع سازمان‌های دیگر در این رابطه چیزی نگفتید؟

پاسخ: ببینید این جنگ مثل هر رویداد بزرگ دیگری در صفوف نیروهای مخالف جمهوری اسلامی صف‌بندی‌هائی را سبب شد. برخی از سازمان‌ها با تکیه بر ادعای ضد امپریالیست بودن جمهوری اسلامی به دفاع از این رژیم فریبکار در جنگ برخاستند و از “جنگ میهنی” سخن گفتند. در آن سال‌ها ما شاهد بودیم که برخی سازمان‌های به اصطلاح کمونیستی از هواداران خود می‌خواستند که دوش به دوش پاسداران جنایتکار و ارتش ضد خلقی دربه اصطلاح “جنگ میهنی” شرکت کنند. از جمله این سازمان‌ها، سازمان معلوم الحال فدائیان خلق اکثریت بودکه بعد از انشعاب خرداد 1359 با سرعت به پابوسی ارتجاع می‌رفت. از دو سازمان “راه کارگر” و “اتحادیه کمونیست‌ها” هم باید نام برد که در حالی که جنگ جمهوری اسلامی با صدام را جنگ میهنی ارزیابی می‌کردند، هواداران خود را تشویق به شرکت در آن جنگ ارتجاعی می‌نمودند و یا خواهان تشدید کار کارگران به منظور افزایش تولید در زمان جنگ می‌شدند که هر دوی این سیاست‌ها تنها به نفع برپاکنندگان این جنگ ضد خلقی و هدایت کنندگان آن تمام می‌شد.

“راه کارگر” که نسبت به خطر فاشیسم هشدار می‌داد و ظاهرا در وجود جمهوری اسلامی فاشیسم را می‌دید، اما وقتی جمهوری اسلامی مشغول جنگ با صدام در عراق شد، بدون توجه به این فاشیسم چنان از “جنگ میهنی” سخن گفت که همگان می‌ماندند که اعتقاد به آن فاشیسم در جمهوری اسلامی را باور کنند یا این “جنگ میهنی” را که به خاطر آن حتی از کارگران می‌خواستند که با توجه به نیازهای جبهه‌های جنگ تولید را افزایش دهند! جو “جنگ میهنی” چنان “راه کارگر” را گرفته بود که آنها به روی خود نمی‌آوردند که با چنین موضعی عملا از فاشیسم ادعائی شان دفاع می‌کنند، آنهم در شرایطی که این به اصطلاح فاشیسم در کردستان در حال کشتار خلق کرد بود! البته این نوع موضع‌گیری در مورد جنگ ایران و عراق و دعوت از کارگران برای افزایش تولید و تامین نیازهای جبهه مختص فقط سازمان “راه کارگر” نبود. سازمان فدائیان اکثریت هم با چنین موضعی به نفع جمهوری اسلامی عمل می‌کرد. به طور کلی نگاهی به نشریات آن زمان سازمان‌های مورد بحث ابعاد رسوائی آنها را آشکار می‌سازد. برای نمونه در نشریه “حقیقت” ارگان اتحادیه کمونیست‌ها شما صفحاتی را می‌دیدید که مخصوص افراد کشته شده در جنگ ارتجاعی ایران و عراق متعلق به این جریان سیاسی بود. برخی هم مانند “اقلیت” با نادیده گرفتن دست‌های امپریالیسم در پشت این جنگ آن را دعوای سرمایه‌داران ایران و عراق جلوه دادند و مدعی شدند که خیلی زود خاتمه خواهد یافت. به باور ما نداشتن تحلیل علمی از تحت سلطه امپریالیست‌ها بودن جامعه ایران و ماهیت جمهوری اسلامی به عنوان رژیمی سر تا پا وابسته به امپرالیسم و مدافع سرمایه‌داری وابسته در ایران و آنچه در کشور ما می‌گذشت، اکثر این سازمان‌ها را به رغم هر ادعائی که داشتند به جائی رسانده بود که برخلاف منافع و مصالح مردم و کارگران و ستمدیدگان در هر دو کشور موضع گرفته و حتی برخی از آنها در کنار جمهوری اسلامی قرار بگیرند. در حالیکه وظیفه کمونیستی حکم می‌کرد بر ماهیت امپریالیستی جنگ تاکید کرده و این واقعیت را تبلیغ نمود که این جنگی ارتجاعی است که از آن هیچ سودی نصیب خلق‌های ایران و عراق نشده و تنها جبیب امپرياليست‌ها و همپالگی‌هایشان در شوروی آن زمان را پر می‌کند. واقعیت این است که جنگ ایران و عراق عملا نیروهائی که به طور برجسته در ایران باید در جبهه انقلاب علیه مناسبات ظالمانه حاکم به مبارزه برخیزند را در مسلخ میدان‌های خونین خود از بین می‌برد.

پرسش: به موضع حزب همیشه خائن توده اشاره نکردید. موضع این حزب در این رابطه چه بود؟

پاسخ: این یک حقیقت برجسته است که حزب توده از همان آغاز قدرت‌گیری دار و دسته خمینی به حمایت از این دار و دسته برخاست و با استقرار جمهوری اسلامی آنها جهت توجیه این حمایت، مدعی ضد امپریالیست بودن این رژیم شدند و بیشرمانه از آن به دفاع برخاستند. حزب توده با ادعای قدرت‌گیری خرده بورژوازی ضد امپریالیست در حکومت عملا از ارتجاع حاکم دفاع می‌کرد. بنابراین طبیعی است که با چنین تحلیلی در این جنگ هم از جمهوری اسلامی حمایت کند که کرد. آنها جنگ را نقشه امپریالیست‌ها برای “خفه کردن انقلاب ایران” یعنی رژیم جمهوری اسلامی جلوه داده و نوکری خود در درگاه خمینی را در پوشش مخالفت با امپریالیسم آمریکا توجیه می‌کردند. توده‌ای‌ها در حمایت از این رژیم جنایتکار تا آنجا پیش رفتند که حتی برای دستگیری انقلابیون برای جمهوری اسلامی جاسوسی می‌کردند. البته دو سه سالی باید می‌گذشت تا رژیم دار و شکنجه به سراغ این نوکران هم بیاید و آنها را زندانی کند تا رسوائی ادعای “ضد امپریالیست” بودن جمهوری اسلامی هر چه بیشتر در مقابل چشم هوادارانشان قرار گیرد. البته این وضع در مورد سازمان فدائیان اکثریت با موضع گیری های مشابه با حزب توده نیز صادق بود.

پرسش:در همان آغاز حمله عراق در 31 شهریور به چند فرودگاه ایران، بنی صدر رئیس جمهور آن زمان جمهوری اسلامی مدعی شد که عراق قصد جنگی برق آسا را داشته و برخی سازمان‌ها هم از کوتاه مدت بودن جنگ سخن گفتند در حالیکه جنگ عملا مدت طولانی‌ای ادامه داشت. در این باره چه می‌گوئید؟

پاسخ: ادعای بنی صدر هیچ گونه اساس واقعی نداشت و بیشتر جنبه تبلیغاتی داشت که به مردم بگوید دولت عراق با حمله به چند فرودگاه می‌خواسته نیروی هوائی ایران را نابود کند که خوب چون به چنین هدفی نرسیده است پس این رژیم در اهدافش شکست خورده است. در آن زمان چنین اظهاراتی تنها برای فریب مردم مطرح می‌شد، چون خود بنی صدر هم از اهداف ارتجاعی این جنگ با ماهیت امپریالیستی مطلع بود و می‌دانست که این جنگ امری چند روزه نخواهد بود. سیر رویدادها هم نشان داد که عراق صرفاً به منظور جنگی برق آسا به فرودگاه‌های ایران حمله نکرده بود بلکه برای جنگی طولانی‌تر خود را آماده کرده بود. در واقعیت امر، برق آسا بودن و یا کوتاه مدت بودن جنگ منافع آن قدرت‌هائی که از این جنگ می‌خواستند حسابی سود ببرند را کاملا تامین نمی‌کرد. هر چه جنگ بیشتر ادامه می‌یافت به طور طبیعی نیازهای جنگی ارتش‌های ایران و عراق فزونی می‌گرفت و کار فروشندگان سلاح رونق گرفته و امپریالیست‌ها هم به بهانه این آتش افروزی حضور خود را در منطقه گسترش می‌دادند. به همین دلیل هم این جنگ عملا 8 سال ادامه یافت و به یکی از طولانی‌ترین جنگ‌های قرن بیستم بدل شد. همانطور که قبلا گفتم تنها نیروهائی می‌توانستند ماهیت واقعی این جنگ را درک کرده و به تبلیغ علیه آن بپردازند و توده‌ها را علیه آن بسیج کنند که بر این واقعیت که جامعه ایران و عراق تحت سلطه امپریالیست‌ها قرار دارند و جمهوری اسلامی همچون دولت عراق وابسته به امپریالیست‌هاست باور داشته باشند وگرنه نیروهائی که مانند “اقلیت” معتقد بودند، “هیچ یک از دولت‌های ایران و عراق سرسپرده و عامل امپریالیسم نیستند” قادر نبودند در مقابل این جنگ، تحلیلی واقعی ارائه بدهند. برای نمونه اقلیت در سرمقاله کار شماره 79 مدعی شد که: “وضعیت و ظرفیت اقتصادی دو کشور ایران و عراق به آنها اجازه یک جنگ طولانی مدت را نمی‌دهد”. در حالیکه در عمل این جنگ 8 سال ادامه داشت. روشنه که چنین تحلیل نادرستی که جنگ را در حیطه بورژوازی دو دولت ایران و عراق می‌دید و سلطه امپریالیسم بر این دو کشور را به حساب نمی‌آورد و تازه تاکید داشت که هیچ یک از دو رژیم ایران و عراق “سرسپرده” نیستند، قادر به تحلیل علمی و واقعی این رویداد نبود. به همین دلیل هم دور از انتظار نبود که با چنان تحلیلی غیرعلمی و فاقد پایه مادی و واقعی، حکم بر کوتاه مدت بودن جنگ می‌داد که البته هیج ارتباطی با واقعیت نداشت و تداوم طولانی جنگ هم نادرستی آن را هر چه بیشتر آشکار نمود.

پرسش: می‌دانیم که خمینی این جنگ را “نعمت” نامید، براستی یک جنگ امپریالیستی که جیب انحصارات اسلحه سازی را پر می‌کرد چه سودی برای وی و رژیمش داشت؟

پاسخ: اینکه ما بر ماهیت امپریالیستی این جنگ تاکید داشتیم و داریم به این معنا نیست که رژیم‌های ضدمردمی ایران و عراق استفاده‌های خاص خود را از این جنگ نمی‌بردند. اما در اینجا برای درک تبلیغاتی که هر دو دولت درگیر علیه یکدیگر انجام می‌دادند و ادعای خمینی باید به شرایطی که او و رژیمش در آن قرار گرفته بودند توجه کرد.

در زمان شروع جنگ ایران و عراق، جمهوری اسلامی با مردمی مواجه بود که برای رسیدن به مطالبات خود دست به انقلابی زده بودند که باعث فرار شاه از ایران شد و در تداوم خود به قیام بهمن انجامید. خوب این مردم مطالباتی داشتند که برآورده نشده بود و جمهوری اسلامی هم قصد برآورده کردن آنها را نداشت. به همین دلیل هم از زمان قدرت‌گیری تا شروع جنگ با عراق هر جا که توانسته بود به سرکوب خونین مردم مبادرت کرده بود. اما این رژیم هنوز برای یورش سراسری و سیستماتیک لازم به توده‌ها و سرکوب مردم سراسر ایران آماده نبود. در چنین اوضاعی جنگ این امکان را به رژیم می‌داد که با تاکید بر ضرورت تمرکز بر جبهه‌ها از یک طرف مطالبات مردم را به حاشیه ببرد و فریبکارانه به بهانه جنگ عدم تامین خواست‌های بر حق توده‌ها را توجیه کند و جنبش‌های اعتراضی را بیش از پیش سرکوب سازد. از طرف دیگر همانطور که اشاره کردم جنگ به این رژیم ضدمردمی امکان داد نیروی بزرگی از جوانان و نوجوانان تازه به صحنه انقلاب آمده را در میدان‌های جنگ ایران و عراق به کشتن داده و از بین ببرد. پس برای چنین رژیمی این جنگ می‌توانست “نعمت” باشد، دیدیم که خمینی و رژیمش برای تنها چیزی که ارزش قائل نبودند جان مردم و منافع مردم بود. برای همین هم در این جنگ با توسل به امواج انسانی به مقابله با ارتش عراق مبادرت می‌کردند. درباره این جنگ و تحول‌اش در طول تاریخ طولانی آن البته خیلی بیشتر می‌توان گفت. فراموش نکرده‌ایم که برای مثال در طول همین جنگ بود که روشن شد جمهوری اسلامی به رغم شعارهای ضد آمریکائی‌اش میزبان هیات آمریکائی با مسئولیت رابرت مک فارلین مشاور امنیت ملی رئیس جمهور ایالات متحده آمریکا رونالد ریگان بوده است. این همان رسوائی‌ای بود که به “ایران گیت” معروف شد و همدستی آمریکا و اسرائیل با جمهوری اسلامی را در جریان جنگ، هر چه وسیعتر آشکار کرد.

پرسش: جدا از رسوائی “ایران گیت” جنگ نفتکش‌ها و جنگ شهرها رویدادهائی بودند که در طول همین جنگ رخ دادند. در این رابطه چه می‌گوئید؟

پاسخ: درسته. در طول این جنگ 8 ساله مردم و انقلابیون شاهد رویدادهای بسیاری بودند که مواردی از آنها را اسم بردید که ضروری است به هر یک پرداخت و دلائل و تاثیرات آن را توضیح داد. چنین توضیحاتی با روشنی، هم ماهیت امپریالیستی این جنگ و هم دستان خونین امپریالیسم که از آستین جمهوری اسلامی بیرون آمده بود را هر چه بیشتر افشاء می‌کند و منافع سرشاری که به بهای نابودی منابع انسانی و اقتصادی هر دو کشور به جیب آنان سرازیر می‌شد را بیشتر در معرض قضاوت مردم قرار می‌دهد. امیدوارم که در ادامه این گفتگو فرصت شود که به همه این موارد پرداخت. همچنین باید تاکید نمود که جمهوری اسلامی در حالیکه مدعی بود عراق از طرف آمریکا به این رژیم حمله کرده و این را نشانه ضد امپریالیست بودن خودش جلوه می‌داد اما همچنان از سرکوب مردم ضد امپریالیست که خواهان تحقق خواست‌های طبقاتی‌شان بودند و علیه امپریالیست‌ها و در راس آنها آمریکا دست به انقلاب زده بودند باز نمی‌ماند. این رژیم فریبکار در حالیکه مدعی ملی و مردمی بودن بود و خود را تحت یورش امپریالیسم جا می‌زد اما لحظه‌ای از خلع سلاح مردم دست بر نمی‌داشت، و در همان حال به جنگ در کردستان و علیه مردم این منطقه را ادامه می‌داد.

(ادامه دارد)

Previous

 


پیام فدایی: آنچه در زیر می آید متن سخنرانی رفیق چنگیز قبادی فر در مراسم یادمان سیاهکل می باشد که در تاریخ 9 فوریه 2024 در محل "میز کتاب آمستردام" برگزار شد. "پیام فدایی" این سخنرانی را برای اطلاع علاقه مندان با برخی ویرایشهای جزیی درج می کند.

پژواک قهر انقلابی سیاهکل در خیزشهای توده ای!

ضمن سلام و عرض ادب به رفقا و دوستان شرکت کننده در این مراسم و با سپاس از رفقایی که زحمت سازماندهی این جلسه و برگزاری اش رو کشیدن در ابتدا اجازه بدهید یاد رزمندگان کمونیست سیاهکل،  که در یکی از سیاهترین فصلهای زندگی مردم ما با نثار جان خودشون سر فصل جدیدی در تاریخ جنبش انقلابی در کشور ما گشودند و به رژیم وابسته به امپریالیسم شاه اعلان جنگ دادند رو گرامی دارم. همچنین در این فرصت می خوام که به پاسداشت خاطره تمامی توده های انقلابی ای بپردازم که در پاسخ به پیشاهنگان خودشون 7 سال بعد از رستاخیز سیاهکل در اوج انقلاب سالهای 57-56 با فریاد های "ایران را سراسر سیاهکل می کنیم" و "فدائی  فدایی تو افتخار مایی" برای نابودی استبداد و رسیدن به آزادی به مراکز سرکوب حمله کردند و میخ آخر به تابوت رژیم شاه رو کوبیدند.
سنت چریکهای فدایی خلق ایران اینه که هر سال در سالگرد این دو رویداد بزرگ تاریخی ضمن بزرگداشت خاطره رزمندگان سیاهکل و توده های انقلابی قیام کننده، با اتکا به این اصل تاریخی که گذشته چراغ راه آینده است بر برخی تجارب و آموزشهای سیاهکل و قیام دست بگذارند و با اتکا به شرایط عینی جامعه رابطه اون تجارب با واقعیات زنده امروز رو برش تاکید کنند. اما اجازه بدید پیش از این بحث که محتوای صحبتهای من رو تشکیل می ده یک مساله مهم رو روش تاکید کنم و اون هم  راز ماندگاری سیاهکل در قلب زحمتکشان و مردم ما و در صحنه سیاسی جامعه ما حتی بعد از گذشت پنجاه و سه سال از این رویداد بزرگ تاریخی ست. این یک ادعا نیست. 
این حرفی که من می زنم خارج از تعصبی که فرد فرد ما نسبت به اون عزیزان داریم یک ادعا نیست. در جامعه امروز ما بعد از نیم قرن اگر ما بیاییم و وزن رویداد سیاهکل و تاثیرات مادی معنوی بزرگ تاریخی اون رو بررسی کنیم می بینیم که نه تنها در میان هواداران آن بلکه در صفوف دشمنان مردم ما نیز غیر قابل انکاره. به طور مثال ده ها جلد کتاب چه از طرف نویسندگان و محققان متعهد و مردمی و چه از طرف نویسندگان راست و در خدمت طبقه حاکم و اتاقهای فکر این رژیم و ... نوشته شده (مثال کتاب دشمن). اما آیا این ماندگاری و محبوبیت تاریخی، ناشی از صرف عمل نظامی ای بود که در 19 بهمن 1349 با حمله به پاسگاه سیاهکل انجام شد؟ پاسخ مسلما منفی یه. به رغم دلاورانه بودن عملیات نظامی رزمندگان سیاهکل و شوک و ترسی که این حمله در قلب رژیم شاه ایجاد کرد و تکان عظیمی که به جامعه ما داد، این صرفا حمله دسته 9 نفره چریک مسلح به پاسگاه رژیم شاه نبود که در تاریخ چنان تاثیر شگرف و ماندگاری را گذاشت. همه میدونیم که سیاهکل اولین عملیات نظامی علیه رژیم شاه نبود و پیش از اون با اتکا به اسناد و شواهد تاریخی ما حتی حرکات مسلحانه بزرگتری علیه  حکومت شاه رو در مملکت خودمون دیده بودیم ولی این حرکات دلاورانه به مثابه جرقه ای با ارزش در محیط خودش و در ذهنها باقی موند و ادامه پیدا نکرد؛ مثل حرکت مسلحانه مبارزینی نظیر اسماعیل شریف زاده و ملا آواره در کردستان و یا قیام بهمن قشقایی در فارس. اینها البته رویدادهای مبارزاتی مردم ما هستند. ولی سیاهکل هم اگر در همان محدوده روز 19 بهمن و حمله به پاسگاه سیاهکل و جانباختن برخی چریکها و دستگیری و اعدام وحشیانه باقیمانده اعضای آن گروه می ماند هیچگاه اهمیت امروزین را پیدا نمی کرد.
آنچه موجبات ماندگاری سیاهکل و تاثیرات عظیم تاریخی اون بر جنبش آزادیخوانه مردم ما شد وجود یک گروه از انقلابیون حرفه ای با تئوری انقلابی و تشکیلات منسجم بود که با نام گروه رفقا پویان-مفتاحی-احمدزاده (بعضی وقتها گروه شهر) در جنبش ما شناخته میشوند و مبارزه مسلحانه در سیاهکل رو ادامه دادند. همونطور که می دونیم پس از نبرد دلیرانه رفقا در سیاهکل و ضرباتی که به گروه جنگل وارد شد 5 نفر از رفقای اون گروه باقی موندند که با پیوستن به تشکیلات گروه پویان،مفتاحی ، احمدزاده امکان ادغام این دو گروه  را فراهم نمودند و با اعلام موجودیت چریکهای فدائی خلق ایران این سازمان بیانگر و تبلور مبارزات این دوگروه شد. اما این تشکیلات چه تئوری ای داشت؟  تئوری راهنمای چریکهای فدایی خلق در دو کتاب تئوری "مبارزه مسلحانه هم استراتژی هم تاکتیک" و "ضرورت مبارزه مسلحانه و رد تئوری بقا" تدوین شده بود که حاصل کار فشرده و وسیع نظری رفقای گروه پویان، مفتاحی -احمد زاده به عنوان یک گروه مارکسیست لنینیست  از سال 1346 تا زمان اعلام موجودیت چریکهای فدایی خلق هست. 
تداوم رستاخیز سیاهکل در مبارزات چریک شهری توسط چریکهای فدائی خلق و برخی گروه های دیگر  و  مجاهدین خلق ایران و پا گیری جنبش مسلحانه در طول 7 سال نه تنها جو سکون و یاس حاکم بر جامعه رو شکست و توده ها را به تدریج با کسب حمایت معنوی و بعد هم مادی اونها به میدان مبارزه آورد بلکه باعث اون شد که این سازمان در دل توده ها و بخصوص طبقه کارگر و زحمتکشان جا بگیره و در مقطع قیام به رغم تمامی ضربات وارد شده با اون و محدودیتهایی که داشت به بزرگترین سازمان چپ خاورمیانه تبدیل بشه و شعارهای "ایران رو سراسر سیاهکل می کنیم" و "فدائی فدائی تو افتخار مایی" در سطح توده ای در ایران فریاد زده بشه. در مقطع قیام و پس از اون، همه رفقای حاضر در این اتاق مطمئنم تجارب عینی دارند و دیدند این سازمان به طور خودجوش در هر شهر و روستا در مدرسه و کارخانه، پایه توده ای، شبکه های هواداری و حتی دفتر  و مراکز علنی داشت. بر اساس اسناد موجود نشان داده شد که بیش از هزار  محفل و تشکل های خودجوش کارگری در شرایط پس از سقوط دیکتاتوری شاه رسما هوادار این سازمان بودند. سنت و فرهنگ چریک فدائی، در تمام عرصه ها، فرهنگ پوسیده و ارتجاعی طبقه حاکم در میان روشنفکران و مردم رو از ادبیات و شعر و موسیقی و فیلم و هنرهای مختلف گرفته تا ارزش و احترام به حقوق برابر زن و مرد و پیکار با افکار و سنتهای پدرسالارانه و مرد سالارانه و ضد زن زیر حمله خودش گرفته بود. اخلاق و منش کمونیستهای فدایی، راهنمای نسل نوجوان و جوانان مبارزی شده بود که به عرصه مبارزه آمده بودند و در طول سالهای بعد در کوچه و خیابان و مدرسه و زندان، بر روی تختهای شکنجه و در مقابل حتی جوخه آتش، فدائی وار جان خودشون رو با الهام گرفتن از همان سنتها در راه رسیدن به آزادی و رهایی مردم ما فدا کردند که یاد یکا یک اونها گرامی باد!
خب بدیهیه که این همه تاثیرات عمیق تاریخی و مبارزاتی نمی تونه اونطور که دشمن و نیروهای وابسته به طبقه حاکم و حتی برخی دوستان نادان خلق در طول 50 سال گذشته  جلوه می دهند صرفا حاصل "از خودگذشتگی" و "صداقت" و یا حتی صرف برداشتن اسلحه از طرف تعداد انگشت شماری از روشنفکران انقلابی و یا "جوانان احساساتی" و از اینطور القاب فریبکارانه باشه. یک ذهن آگاه و  معطوف به واقعیت می تونه درک کنه این پیشرفت تاریخی حاصل پاسخگوئی درست به  نیازهای جامعه در یک مقطع معین بود که پشتوانه اش داشتن تئوری انقلابی و بر مبنای اون تئوری،  چشم اندازی بود که این اعمال انقلابی و نتایج اون رو باعث می شه. به طور خلاصه و قاطع باید گفت که عروج و موفقیت و تداوم راه  رزمندگان دلیر سیاهکل نتیجه داشتن یک تئوری انقلابی که قادر به دادن پاسخ به ضرورت ها و نیاز های جامعه  و همچنین وجود یک تشکیلات منضبط و حرفه ای از روشنفکران انقلابی و متعلق به طبقه کارگر بود. سیاهکل مظهر این اصل مارکسیستی بود که "بدون تئوری انقلابی از هیچ جنبش انقلابی ای هم نمی توان سخن گفت". سیاهکل همچنین ضروت وجود یک تشکیلات از انقلابیون حرفه ای مخفی مسلح و عملی بودن اون در شرایط ایران رو به روشنفکران انقلابی ثابت کرد و راه را باز کرد.      
اما ببینیم نظرات و تحلیلهایی که چریکهای فدایی خلق بر اساس اون شکل گرفتند و مبارزه کردند چی میگه و چرا این تئوری راهگشایی کرد و بر بستر فداکاری های نسلی از رشیدترین شیرآهن کوه زنان و مردان به چنین تحولات بزرگی منجر شد. 
در صحبتهام می خواهم بر دو نکته از مبانی فکری چریکهای فدایی خلق متمرکز بشوم. در آثار بنیادین معرف چریکهای فدایی خلق یک تحلیل تاریخی-مشخص از جامعه ما داده می شه و این موضوع آشکاره که   بنیانگذاران سازمان ما با جمع بندی اسناد و شواهد تاریخی و مطالعه  ساختار اقتصادی -سیاسی حاکم بر جامعه ما این جمع بندی رو مطرح می کنند که به موازات نفوذ و سلطه تدریجی امپریالیسم بر ایران، جامعه ما از اواخر دوران قاجار به تدریج در پروسه نفوذ امپریالیستها قرار گرفت و با تداوم این روند با کودتای انگلیسی 1299 در زمان رضاخان قلدر به یک جامعه تحت سلطه امپریالیسم و یا به عبارتی دیگر یک جامعه نومستعمره تبدیل شد. معنی این حرف چیه؟ معنی این حرف اینه که ما (تا مقطعی) با یک (پدیده) استعمار کهن روبرو بودیم بویژه در منطقه خودمون که در اون امپریالیستها می آمدند و متناسب با نیازهای رشد سیستم خودشون یعنی ضرورت گسترش بازارهاشون می آمدند و کشورهای دیگر رو اشغال می کردند. نیروی نظامی خودشون رو می آوردند و اشغال می کردند کشورها رو با زور نظامی؛ مثلا هند رو اشغال کردند کشورهای دیگر رو اشغال کردند و خلاصه یک جامعه مستعمراتی رو درست می کردند. ولی خصوصیت جامعه نومستعمره این است که رژیم سیاسی حاکم بر اون و طبقه حاکم ظاهرا یک رژیم بومی و مستقل است؛ مثلا کار به دستهایش از خود مردم اون سرزمینه ولی در واقع قدرت اصلی در این جامعه همچنان در دست امپریالیستها و بورژوازی جهانی بود. این تحلیل هم بر این واقعیت انگشت می گذاشت که جامعه ایران هم به یک جامعه نومستعمره تبدیل شده و در ایران قدرت اصلی در دست امپریالیسم (بورژوازی امپریالیستی) هستش و  این قدرت ضد خلقی جهانی یعنی سرمایه داران غارتگر بین المللی، سلطه غارتگرانه خودشون رو با هضم و ضمیمه کردن بورژوازی بومی حاکم به زنجیرۀ خودش اعمال کرده و مهمتر از همه برای حفظ و گسترش این نظام به قهر ضدانقلابی و خشن و یک رژیم سرکوبگر و دیکتاتوری مطلق العنان علیه کارگران و زحمتکشان ما اتکاء می کنه. این سلطه چه با غارت منابع خام  و مواد اولیه و انرژی و ثروتهای مختلف متعلق به مردم ما با مکانیزمهای مختلف و چه از طریق استثمار و غارت وحشیانه نیروی کار کارگران و ... کار می کنه. خُب روبنای چنین نظامی نمی تونه جز یک دیکتاتوری مطلق العنان و عریان باشه. در نتیجۀ چنین واقعیات تاریخی است که مطابق تحلیل چریکهای فدایی خلق، در حالی که سلطه بورژوازی تازه نفس در غرب با آزادی های دموکراتیک همراه بود، وقتی بورژوازی می‌آید از آزادی حرف می زنه، از حق تشکل، آزادی بیان، انتخابات آزاد و... حرف می زنه در ایران به عنوان یکی از جوامع شرقی که مورد تهاجم امپریالیسم واقع شده سلطه بورژوازی امپریالیستی همواره با قهر ضد انقلابی عجین بوده است. ولی در ایران سلطه بورژوازی هیچ وقت با آن شعارهای دمکراتیک و با آزادی همراه نبود.  واقعیتی که چه در زمان رضا خان قلدر و چه در زمان شاه و چه در سطحی وسیعتر در زمان جمهوری اسلامی (همه به عنوان رژیمهای وابسته به امپریالیسم) برای هیچ چشم حقیقت جویی قابل کتمان نیست. 
شما بیایید نگاه کنید تاریخ معاصر ما رو؛ اگر از زمان رضاخان بگیریم بیایم جلو به جز در مواقعی در تاریخ ایران که یا به دلیل تضادهای بین امپریالیستها مثلا جنگهای جهانی و یا جنگها و مخاصماتی که بوده و یا در شرایط وجود یک حالت و شرایط بحرانی، هیچ وقت کوچکترین آزادی و یا کوچکترین منفذ تنفس سیاسی در این کشور نبوده. وقتی که می گم کمترین فضا نبوده، نه این که هیچ کار سیاسی ای انجام نشده، بلکه به این مفهوم که یک فضای سیاسی ای که بشه تشکلات آزاد سازمان داد، در چارچوب قانونی مبارزه کرد، در چارچوب قانونی توده ها رو، طبقه کارگر رو رفت توش کار کرد و متشکل کرد. چنین چیزی در تاریخ معاصر ما وجود نداره. ممکنه در مواقعی که جنگ امپریالیستی بوده و یا شرایط مثلا پیش از کودتای 1332، در یک شرایط استثنایی. ولی بورژوازی حاکم به عنوان انعکاس قدرت امپریالیسم وقتی که آمده مسلط شده تمام اون چیزی (فضاهایی) هم که وجود داشته را قلع و قمع کرده و از بین برده و با هزار زبان فریاد زده که در ایران چنین راهی (راه مبارزه مدنی مسالمت آمیز و در چارچوب قانون) برای متشکل شدن و  کسب قدرت سیاسی به نتیجه نمی رسه.   
وقتی در مورد سلطه امپریالیستی صحبت می شه همچنین باید اشاره بشه که  اتفاقا یکی از منابع مافوق سود امپریالیست ها هم همین غارت و چپاول جوامع تحت سلطه است که در کشورهای متروپل منجر به ایجاد یک سطحی از رفاه در زندگی برای طبقه کارگر و تلاش برای سرکوب انقلابات کارگری در داخل خود این جوامع می شه. درست به دلیل وجود این سلطه است که یکی از مهمترین مبانی نظری رهرروان سیاهکل اینه که به قول رفیق مسعود احمدزاده "سلطه امپریالیسم را باید به طور ارگانیک و به مثابه زمینه هر گونه تحلیل و تبیین در نظر گرفت نه چون یک عامل خارجی که به هر حال نقشی دارد.”. کمونیستهای فدایی از این حکم درست ، این نتیجه درست را می گرفتند که کارگران و دیگر توده های تحت ستم ایران تنها با انقلاب اجتماعی علیه قدرت سیاسی و نظام حاکم و قطع قطعی سلطه امپریالیسم در ایران می توانند به مطالبات اساسی خود که سالهاست در قالب شعار نان کار آزادی در جامعه سر داده شده و یا کاملترش نان، کار، مسکن، آزادی و استقلال دست یابند. معنی ساده این تحلیل اینه که تا زمانی که نظام سرمایه داری حاکم بر ایران جای خودش باقیه، تازمانی که ساختار اقتصادی و زیربنای موجود یعنی نظام سرمایه داری وابسته به امپریالیسم  دوام داره هر گونه تغییری در شکل و کمیت و کیفیت رژیم های سیاسی حاکم چه مذهبی و چه اسلامی و چه سکولار، به کسب رهایی و آزادی برای مردم ما ختم نخواهد شد. تجربه تعویض حکومت جمهوری اسلامی با رژیم شاه در زمان انقلاب سالهای 57-56  تجربه غیر قابل انکار و  اثبات کننده این واقعیته. 
در نتیجۀ چنین واقعیت تاریخی است که مطابق تحلیل چریکهای فدایی خلق، رژیم های دیکتاتوری در ایران برای حفظ سلطه امپریالیسم و نظام اقتصادی اجتماعی حاکم، امکان هر گونه مبارزه سیاسی مسالمت آمیز ادامه دار و رشد و تداوم آن را با سد کردن تمامی منافذ سیاسی و مدنی و سلب حق هر گونه تشکل صنفی و سیاسی در جامعه از کارگران و زحمتکشان امکان ناپذیر ساخته اند.
ببینید این حرف به مفهوم این نیست که کار سیاسی نمی شه کرد، به مفهوم این نیست که در چارچوب این رژیم نمشه کار مسالمت آمیز کرد. ولی بحث بر سر چیست؟ آیا با این کار می شود توده را در این مسیر سازماندهی کرد برای یک انقلاب اجتماعی؟ آیا طبقه حاکم این اجازه را می دهد که این مبارزات علنی ، این تشکلهای صنفی، این تشکلهای کارگری، که وجودشون حق طبیعی کارگران است و فقط با اونها می تونه (و بطور جمعی) بره چونه بزنه سر حقوق عقب مانده اش، حتی شکل بگیرند؟ و حتی اگر این تشکلات شکل بگیرند نرود و رهبری اش را بگیرد و زندان بیاندازد و زبانش رو ببره و نابودش کنه؟ آیا واقعیات جامعه ما غیر از این را نشون میده؟ در نتیجه رزمندگان سیاهکل و ادامه دهندگان راهشون با این اعتقاد که انقلاب کار توده هاست، درک کرده بودند که در ایران سازماندهی و بسیج توده ها برای انقلاب مستلزم پیمودن راهی جداگانه و متفاوت با کشورهای کلاسیک سرمایه داری ست. در ایران نمی توان طبقه کارگر و مردم را در مسیر یک کار آرام سیاسی تشکیلاتی در روندی مسالمت آمیز متشکل کرد و مثل مورد روسیه حزب طبقه کارگر رو در این مسیر بوجود آورد تا بعدا در یک قیام شهری آنی و ناگهانی این طبقه کارگر و حزب سیاسی اش بیایند، بورژوازی حاکم رو سرنگون و قدرت سیاسی رو بگیرند. 
تبلیغاتی که شده برخا مدعی می شوند که مطابق تئوری مبارزه مسلحانه یک عده می گویند مرغ یک پا دارد و می خواهند بروند با ترور و ... به جای توده ها و طبقه کارگر انقلاب کنند و حکومت رو بگیرند. متاسفانه یکی از دردهایی که وجود داره و انتقادی که وارد است اینه که حتی همین گروه از منتقدان تئوری مبارزه مسلحانه حتی نمی روند و اون آثاری که سیاه بر سفید نوشته شده و در فرصتهای مختلف  هم بسط داده شده بخوانند و آنچه که واقعا گفته شده را نقد کنند و مورد برخورد قرار بدهند. 
بر اساس همین واقعیت مطرح می شد که مساله اصلی هر انقلاب به رهبری طبقه کارگر مساله سرنگونی ماشین دولتی حاکم است. فکر کنم همه ما این اصل کلی رو قبول داریم. وقتی هم می گیم ماشین دولتی یعنی در یک کلام ارتش و سایر دسته جات مسلح و ضمائمشون مثل زندان و... به اضافه دستگاه بوروکراسی. با توجه به اینکه ارتش و نیروی سرکوب، اصلی ترین عامل بقای امپریالیسم و سرمایه داران حاکم هست در نتیجه برای نابودی این سلطه و امکان استقرار یک نظام مردمی و رفتن به طرف سوسیالیسم باید این عامل بقاء استثمارگران رو در جریان یک مبارزه مسلحانه توده ای نابود کرد و از اینجا بود که می گفتند برای پیروزی انقلاب و سرنگون کردن بورژوازی حاکم باید ستون بقاء اون یعنی ارتش ضد خلقی رو از بین برد و برای این کار هم یاید ارتش خلقی داشت و در واقع در یک کلام قهر ضد انقلابی را باید با قهر انقلابی نابود کرد. با چنین تحلیلی بود که آغاز مبارزه مسلحانه چریکی و سپس گسترش اون و سازماندهی توده ها در جریان این مبارزه با هدف ایجاد یک ارتش توده ای در چشم انداز استراتژیک رزمندگان سیاهکل و رهروانش قرار گرفته بود. 
این نکته ها یعنی قبول سلطه امپریالیسم در ایران و قبول چگونگی راه مبارزه موثر با آن برای رسیدن به آزادی  از جمله مبانی اساسی تئوری مبارزه مسلحانه  هست که از نظر ما تئوری مارکسیستی انقلاب ایران رو تشکیل می  دهد . 
رزمندگان سیاهکل با چنین چشم انداز و تئوری ای مبارزه مسلحانه خودشون رو شروع کردند و جامعه هم به اونها جواب و نیرو داد و ادامه کاری شان رو تضمین کرد. 
حال ممکنه که برخی این سوال رو مطرح کنند که خب این تحلیلها مال 50 و اندی سال پیش هستند، برای اون زمان خیلی هم خوب! ولی این تحلیلها چه ربطی به شرایط کنونی جامعه ما در زمان جمهوری اسلامی داره؟ 
آیا می شه مدعی شد که آموزشها و تجارب سیاهکل با شرایط به شدت ملتهب و بحرانی جامعه ما ارتباط داره و آیا پاسخی برای این بحران و چه باید کردی که در ذهن روشنفکران و مردم ما نشسته را داره؟ 
برای پاسخ به این سوال باید نگاهی اجمالی به شرایط و روندهای جاری کرد. من برای طولانی نشدن بحث در ادامه، ارتباط  همین دو موردی رو که به عنوان برخی مبانی تئوری مبارزه مسلحانه و رهروان سیاهکل در ایران یادآوری کردم  رو بر بستر شرایط فعلی توضیح می دم و بحثم رو تموم می کنم. اما پیش از این لازمه یک مقدمه رو  در رابطه با این سوال ذکر کنم. 
ببینید این سوال در شرایطی طرح می شه که ما شاهد قریب به چهل و پنج سال حکومت ترور و شکنجه و اعدام رژیم وابسته به امپریالیسم جمهوری اسلامی بوده ایم که چه از نظر چگونگی روی کار آمدنش در اثر توافقات امپریالیستی و چه از نظر عملکردهای کلانش درست رهرو و تداوم عملکردهای رژیم شاه این سگ زنجیری امپریالیستها در ایران بوده البته در ابعادی هر چه بزرگتر. ما با رژیمی روبرو هستیم که با سرکوب سیستماتیک طبقه کارگر ، مردم تحت ستم و کمونیستها و انقلابیون و اعمال یک دیکتاتوری مطلق العنان در خدمت به سرمایه داران حاکم و قدرتهای جهانی حتی دست رژیم شاه رو در خدمتگزاری به اونها بسته و برغم استفاده از لفافه های ارتجاعی مذهبی و اسلامی در عمل در واقع سربازان امپریالیسم و مجری سیاستهای سرمایه داران جهانی در ایران بوده و هستند. این رژیم به لحاظ چگونگی روی کار آمدنش (در اثر توافقات کنفرانس گوادلوپ) و چه با مطالعه سیاستهای کلانش در تمام عرصه ها نشون داده تداوم منطقی حکومت شاهه و از لحاظ جنس و ماهیت هیچ فرق ماهوی ای با رژیم شاه نداره. سیاستهای اقتصادی- اجتماعی، فرهنگی و نظامی این رژیم انعکاس سیاستهای امپریالیستها علیه مردم منطقه و انقلاب آنهاست. 
در واکنش به این واقعیت حداقل در همین چند سال اخیر به طور طبیعی جامعه ما تجربه سه قیام بزرگ توده ای علیه جمهوری اسلامی در سالهای 96، 98 و 1401 رو که وحشیانه توسط دیکتاتوری فاشیستی حاکم و در زیر چشمان خیره قدرتهای امپریالیستی سرکوب و به خون کشیده شدند رو با خودش حمل می کنه.
در واکاوی علل سرکوب و فروکش کردن این جنبشها فکر می کنم یک توافق عمومی ای در جنبش وجود داره که علل اصلی فروکش کردن همین جنبش اخیر در سال 1401 علاوه بر هر عامل دیگری اولا عدم وجود تشکیلات در این جنبش و ثانیا یک رهبری یا سازمان انقلابی در راس آن بود و همین امر اما در یک سطحی باعث رسوخ و نضج تفکری شده که معتقده این آخوندها نمی رن و باید آمریکا و غرب با دخالت نظامی اونها رو ببره و حتی ادعا می کنه که این راه حل "کم هزینه" ترین راه حل برای رسیدن به دمکراسی و آزادیست. 
در اثبات غلط بودن این تفکر اول مجبورم یادآوری کنم که که اولا این تفکر یه تفکر تازه ای نیست و همواره بر بستر یأس و سرخوردگی های که شکست های جنبش های مردمی پیشین بوجود آورده این تفکرات هم در مقاطعی به طور طبیعی رشد کردند و منبعش هم حالا از طرف هر کسی که تکرار شه منابع ارتجاعی هستند ولی این تفکر درک نمیکنه که امپریالیستها از آمریکا و اروپا و کانادا گرفته تا چین و روسیه اولا در این چهل و چند سال نخواسته اند و منافعشون حکم نکرده  جمهوری اسلامی از بین بره و خطری از جانب توده ها متوجه نظام سرمایه داری حاکم بر ایران که تامین کننده  منافع سرشار اقتصادی و سیاسی اونهاست بشه. ثانیا اگر هم  بالفرض در لحظه ای و به خاطر بطور مثال عدم توانایی این رژیم در حفظ نظام و سرکوب انقلاب توده ها و یا منافع استراتژیک و منطقه ای دیگری، امپریالیسم بخواد با دخالت نظامی جمهوری اسلامی را ببرد، آنها نمی آیند قدرت را از آخوندها بگیرند و دودستی به مردم و نمایندگان مردم تحویل بدهند، و موجبات برقراری دمکراسی و آزادی را برای کارگران و زحمتکشان رو با دست خودشون برقرار کنند و بعد هم به خوبی و خوشی دست از غارت منابع غنی ایران  و استثمار نیروی کار ارزان در ایران بردارند! این در بهترین حالت یه رویاپردازی ابلهانه و از سر استیصال است. در این مورد حداکثر چیزی که از اینگونه راه حلهای جنایتکارانه نصیب مردم ما بشه همون شرایطی ست که در افغانستان توسط اشغالگران آمریکایی اتفاق افتاد؛ چی شد؟ این شد که پس از اون همه جنایت و کشتار و جنگ و قتل و غارت یک سگ زنجیری هارتر رو به جون مردم افغانستان و منطقه بیندازند. مروجان این گونه تبلیغات آگاهانه مردم به جان آمده که ممکنه گوشهای شنوایی در مورد  دخالت نظامی امپریالیستها و یا افسانه تغییر از بالا و بدون هزینه و متضمن آزادی و دمکراسی برای ایران پیدا کرده باشند رو فریب می دهند و نمی گویند که تجربه اینگونه تحولات "کم هزینه" در همین همسایگی کشور ما در افغانستان و عراق و کمی دورتر در لیبی اتفاق افتاده و چه ضربات غیر قابل جبرانی را متوجه حیات و هستی چندین نسل از توده های تحت ستم این کشورهای اسیر در چنگال امپریالیسم آمریکا و شرکاء و مزدورانش نموده است.  این مقدمه رو برای این لازم دونستم بگم برای این که به مورد اول ربط تئوری های سیاهکل با شرایط فعلی برسم. مورد اول در همینجاست که ما ارتباط عینی و زنده تئوری های رزمندگان سیاهکل با شرایط حال رو می بینیم و می فهمیم که اونها چرا می گفتند تا حاکمیت مستقیم و غیر مستقیم امپریالیستها (منظور چه حضور مستقیم و نظامی و چه به طور  غیر مستقیم از کانال رژیم سیاسی حاکم) بر کشور ما وجود داره هیچ گونه آزادی و دمکراسی برای مردم ما بوجود نخواهد آمد. و چرا می گفتند که بدون یک انقلاب اجتماعی توده ای به رهبری طبقه کارگر که سلطه امپریالیسم رو از طریق نابود کردن ماشین دولتی حاکم محو بکنه هر گونه صحبت از آزادی و دمکراسی و حقوق دمکراتیک مردم ما یک سخن پوچ و بیهوده است.  در نتیجه هر گونه دخیل بستن به عنایات امپریالیستها و سربازان ارتشهای جنایتکار امپریالیستی و یا نیروها و جریانات وابسته و ارتجاعی از سلطنت طلبان گرفته تا اصلاح طلبان حکومتی و غیر حکومتی، از مدافعان راه حلها و آلترناتیو های ناسیونالیستی و مشروطه طلبی گرفته تا منادیان انقلاب زنانه و گذار مسالمت آمیز و ...  با هر وعده ای هم که این جریانات وابسته در مورد سکولاریسم و اصلاحات و چشم انداز وجود ایران پر از گل و بلبل در چارچوب  نظام سرمایه داری حاکم بدهند، آبی برای زندگی وحشتناک کارگران و زحمتکشان، گرسنگان و بی‌چیزان، جوانان و زنان ، کودکان کار، خلقهای تحت ستم و اقلیتهای مذهبی و ... گرم نخواهد شد. سیاهکل و تئوری مبارزه مسلحانه هم استراتژی هم تاکتیک این آموزش بزرگ رو در اختیار روشنفکران انقلابی و جامعه ما قرار داد و تجربه انقلاب سالهای 57-56 بر اون مهر تایید زد. 
مورد دومی که  می خواهم در مورد چگونگی ارتباط بین تئوریهای کمونیستهای دهه 50 با شرایط فعلی توضیح بدهم به مساله شکل اصلی مبارزه با دشمن در انقلاب جاری مردم ما بر می گرده.
ببینید در ایران تحت حاکمیت رژیم سرکوبگر جمهوری اسلامی، کوچکترین تشکل حتی صنفی، - و تاکید می کنم صنفی- ، تشکل کارگری ای که می خواهد در چارچوب قوانین خود این نظام برای کسب حقوق ابتدایی با کارفرما و دولت چانه بزند، نمی تواند به وجود بیاد و ادامه کاری داشته باشد. بازنشسته ای که فریاد افزایش حداقل مستمری بخور و نمیر خانواده اش را سر می ده، زنانی که به حق خواهان حذف حجاب اجباری از زندگی مشقت بارشون هستند تا جوانهائی که خواهان شغل هستند در زیر سلطه پلیس سیاسی و قدرت دولتی فاشیستی قرار دارند. در ایران هر گونه مطالبه گری مدنی و صنفی، هرگونه مخالفت با قوانین ضد انسانی و قدرت مطلقه دولتی با چماق سرکوب و زندان و شکنجه و اعدام پاسخ می گیره. در چارچوب دیکتاتوری امپریالیستی حاکم نه کوچکترین نشانه ای از آزادی بیان و تشکل هست و نه احزاب سیاسی واقعی. در چنین شرایطی ست که حتی ناآگاهترین توده های تحت ستم هم حس کرده و درک کرده اند که راه اصلی مبارزه با سرمایه داران حاکم و رژیم تا بن دندان مسلح حافظ اون از راه اعمال قهر و مبارزه مسلحانه می گذره. 
اینجاست که ما می بینیم چگونه بانگ صولتمند قهر انقلابی سیاهکل در جنبشهای خودبخودی توده ها هم پژواک پیدا می کنه و پیام راه اصلی مبارزه بار دیگر در شعارها و در پراتیک توده های تحت ستم ما در جنبشهای اخیر تکرار می شه و در صحنه سیاسی ایران گفتمان قهر انقلابی و مبارزه مسلحانه به عنوان راه رسیدن به آزادی به جلوی صحنه میاد. بطوری که در قیام های 96 و 98 و 1401 شعارهای کوبنده "مرگ بر جمهوری اسلامی"، "می کشم، می کشم هر آنکه خواهرم کشت/برادرم کشت"، "وای به روزی که مسلح شویم"، "ما زن و مرد جنگیم، بجنگ تا بجنگیم" و ... بخصوص در میان نسل جوان هر چه توده گیر تر می شه و تنها در عرصه شعار و حرف هم باقی نمی مونه. در همین جنبش سال 1401 ما شاهد هجوم مردم در بسیاری نقاط به نیروهای مسلح رژیم، آتش زدن کیوسکهای امنیتی، حملات سیستماتیک به مراکز بسیج و مساجد و ارگانهای سیاسی-ایدئولوژیک و نظامی دشمن  و حتی تسخیر برخی کلانتری ها و به کنترل درآوردن شهر جوانرود و سنگر بندی در بخشهایی از مهاباد بودیم. این واقعیات همه نشاندهنده زنده بودن ارتباط داشتن و انتقال پیام سیاهکل به نسل جوان امروز و جذب اون هر چند به صورت کلی توسط این جوانان بود. درست بر اساس این واقعیت هم هست که چریکهای فدایی خلق ایران با اتکاء به آموزشهای سیاهکل و با مشاهده روندهای عینی در جامعه امروز ما می گویند که برای شکست جمهوری اسلامی و سرنگونی انقلابی این رژیم باید ستون بقای اون یعنی ارتش و سپاه پاسداران را نابود کرد و برای نابودی ارتش و سپاه ضد خلقی باید نیروی نظامی و ارتش توده ای داشت. اهدافی که در جریان یک مبارزه مسلحانه و جنگ توده ای طولانی قابل دسترسی هستند. از اینجاست که از نظر ما وظیفه مبرم روشنفکران انقلابی و جوانان آگاه حرکت در جهت ایجاد تشکل برای مبارزه مسلحانه علیه جمهوری اسلامی و ارگانهای سرکوب این رژیم با هدف و چشم انداز سازماندهی مسلح توده ها و بر پائی مبارزه مسلحانه توده ای است نطفه های شکل گیری تشکل های سیاسی -نظامی در جریان همین قیام 1401 هم خودش رو نشون داده. به طور مثال محافل و تشکلهای ابتدایی و نطفه ای که به مراکز سرکوب رژیم با کوکتل مولوتف حمله می کردند، هسته های نظامی ای که در استان فارس و در شهر کازرون تشکیل و  با حمایت توده ها چندین عملیات مسلحانه علیه مزدوران جمهوری اسلامی سازمان داد و بالاخره تعدادی از اون مبارزین در درگیریهای بزرگی که برای حمله به پایگاه آنان انجام شد جان باختند و برخی دستگیر شدند و موارد متعدد دیگردر دیگر نقاط ایران ، اینها همه و همه  نشانه هایی از رشد این گرایش و روند در جامعه هستند. روندهای عینی نشون می دهند که تشکیل هسته های سیاسی - نظامی برای مبارزه با رژیم جمهوری اسلامی، پاسخ  دادن به قهر ضد انقلابی رژیم با قهر انقلابی در روند تکاملی خود می تواند در خدمت جنبشهای توده ای خودبخودی و حرکات اعتراضی مردم ایران نیز قرار گرفته و  امکان پیشروی و تشکل و سازمانیابی آنها را پیدا کند. 
اجازه بدهید که بحثم رو با سپاس از شما ختم کنم امیدوارم که در بخش پرسش و پاسخ بتونیم جوانب این بحث رو به کمک دوستان و رفقا (هر چه بیشتر) بررسی و روشن کنیم. یکبار دیگر یاد رزمندگان سیاهکل و توده های قهرمان جانباخته در قیام 21 و 22 بهمن سال 57 و تمامی جانباختگان راه آزادی و سوسیالیسم رو گرامی میدارم. زنده باشد.