محمد جعفری: قلب مجروح زنان افغانستان زیر لگد دموکراسی و نعلین طالبان

شخصی سازی فونت
  • کوچکتر کوچک متوسط بزرگ بزرگتر
  • Default Helvetica Segoe Georgia Times

بخش های آخر فصل دوم " آغاز پایان توهم به دموکراسی": کشورهای اصلی سردمدار جنبش دموکراسی طلبی یعنی آمریکا و انگلیس پس از بیست سال حضور در افغانستان و حمایت از دولت پوشالی و دست نشانده خود، سرانجام نتوانستند بر پایه ارزش های مدنی، سکولاریسم و برابری طلبانه، مردم و حکومت دست نشانده خود را از ارزش های مذهبی طالبان جدا کنند و بر پایه عدالت، برابری...آنان را بر روی پای خود سازماندهی، مقتدر، توانمند و مستحکم نمایند تا پس از خروج نیروهای دموکراسی از افغانستان در ماه اوت۲۰۲۱ آن گونه زبونانه هزیمت نکنند و مردم و کشور را تحویل طالبان ندهند!

بیچارگی، درماندگی و مستاصل کردن مردم افغانستان در مقابل طالبان نشانه زبونی، بی مایگی، درماندگی و بی ظرفیتی جنبش دموکراسی طلبی- در امر تحقق برابری مردم نیز هست. نمونه افغانستان به اندازه صد کتاب و مقاله انتقادی، چهره جنبش یاد شده را افشا کرد و به نمایش گذاشت.
اینها فقط گوشه هایی از اشکال سیاسی و روابط حقوقی مسأله است، در بُعد اقتصادی حتی قضیه گندیده تر از این ها است. فساد مالی وحشتناک دولتی که آمریکا سر کار آورده است را باید به لیست افتضاح دموکراسی اضافه کرد. شرکت های اسلحه سازی و کنتراتچی های آمریکایی که بیش از هفتاد در صد کل عملیات های آمریکا- از آموزش نیروهای افغان تا ساخت و سازهای فراوان که میلیاردها دلار از طریق آن چپاول می شود- با همکاری هیأت حاکمه افغانستان و لابی های آنان در واشنگتن، پشت این خرابکاری هستند، تا منفعت استراتژیک آمریکا برای داشتن پایگاه نظامی امنیتی در مرزهای چین، روسیه و ایران از یک طرف و سود بری کل این سیستم نظامی و کنتراتچی های آنها از طرف دیگر تامین شود. اینها را فقط به عنوان چند نمونه برشمردیم تا در سطح و ظاهر و در بُعد حقوقی مسأله، اسیر واژه دموکراسی نشده و به عمق تفاوت آزادی با آن در زمین واقعی و جایی که بیست سال در حاکمیت بود، پی ببریم.
پس از درماندگی و استیصال جنبش دموکراسی طلبی در افغانستان و بن بست این جنبش در لهستان و کشورهای اروپای شرقی که از چاله سرمایه داری دولتی درآمده و با شیرجه به چاه دموکراسی افتادند، و همچنین با توجه به تجربه تلخ توهم انقلابیون مصر و تونس و تبدیل بهار عربی به خزان خونبار در سوریه و لیبی، اینها بالقوه می تواند روند سر آغاز پایان توهم مردم آزادیخواه به دموکراسی در قرن بیست و یکم و تلاش اساسی برای بنیان نهادن آزادی بر پایه های برابری اقتصادی انسان ها باشد و نه موکول کردن سرنوشت بشر بدست بازار آزاد.
وقتی دمکرات ها با تردستی دموکراسی را به جای آزادی در دهان انقلابیون مصر و تونس در بهار عربی- و نیز لخ والسا در لهستان و کشورهای اروپای شرقی - گذاشتند؛ وقتی آرمان رهایی طبقه کارگر و هر گونه تغییر پایه ای را زیاده خواهی و پا فشاری بر ایدئولوژی آرمانخواهی ایدئولوژیک زمینی (اتوپیا) می نامند، محصول اش در افغانستان هم طالبان می شود.
مردم آزادیخواه باید از این تجارب درس بگیرند که هر کشور و سازمان سیاسی (سازمان حقوق بشر ایران «ایران و گذار از استبداد») و پیشنهاد دهندگان "یک لیبرال دموکراسی” برای آینده ایران و سازمان اکثریت) بخواهد با دخالت کشورهای دموکراسی طلب معضل مردم ایران را به اصطلاح حل کند، یا مستقیماً مانند حکومت های پوشالی حامد کرزی و اشرف غنی ها در فکر پر کردن جیب خود به کمک شرکت های آمریکایی است و یا به اندازه آن ماهی شعور سیاسی و طبقاتی دارد که دوبار از طعمه  قلاب گریخته و باز هم دفعه سوم و چهارم به آن نوک می زند تا پایان حیات خود را رقم بزند.
فلسفه "ضرورت" ناتو و ناتو گشایی!
فلسفه وجودی ناتو و کشورگشایی آن چنین است تا در مقابل قدرت های حریف ناتو به هر وسیله ای از منافع بورژوازی کشورهای هم پیمان دفاع کند. اگر ما از این سناریوی ساخته شده ماشین رسانه ای ناتو در تجزیه و تحلیل علل بحران اوکراین و حمله نظامی روسیه در تاریخ بیستم ماه فوریه ۲۰۲۲ فاصله بگیریم، این منطق به حریفان ناتو و کشور گشایی آن نیز همان حقی را می دهد که به ناتو. ناتو سی سال است روی شکم حریف زمین خوردۀ خود لگد می زند، تحقیر می کند و نه فقط با خارج کردن کشورهای حوزه نفوذ حریف و ناتو گشایی، بلکه در هر لشکر کشی به هر نقطه ای از جهان و به هر مناسبتی سقوط دیوار برلین، سقوط شوروی و شکست بلوک شرق را به رخ حریف می کشد و دست بردار نیست تا هم روسیه و هم جهان را مطیع سر به زیر ناتو نگهدارد. می خواهند این روند را تا جایی ادامه دهند که هیچکس یارای قد علم کردن در برابر خواسته های ناتو نباشد. اگر من ناسیونالیست بویژه از نوع روسی آن بودم، هرگز اجازه این همه تحقیر را به ناتو نداده و پوتین را روی سرم می گذاشتم. اما من کمونیست هستم و با بورژوازی از هر دو طرف این سناریو به طور یکسان مشکل دارم.
من جنگ جاری در اوکراین را نتیجه منطقی رقابت بورژوازی هر کشوری برای افزایش سهم خود از محل استثمار نیروی کار کشوری و بین المللی می دانم و به این خاطر در تعجبم چرا خیلی ها آگاهانه یا ناآگاهانه به مُبلغ ماشین رسانه ای ناتو تبدیل شده و شروع جنگ را نه زمانیکه آمریکا از یک قاره دیگر آمده بغل دست طرف برای تحقیر بیشتر آنان، بلکه از زبان ناتو این جنگ را "جنگ پوتین" می نامند؟ این جنگ همان اندازه جنگ پوتین است که جنگ بایدن، مکرون، زلنسکی، جانسون و... . از منظر منطق مبارزه کارگران با سرمایه داری، قائل شدن هر تفاوتی بین این دو، پذیرش صورت مسأله از طرف ناتو است.
کسانیکه خام اندیشانه فکر می کردند پایان جنگ سرد و سقوط بلوک شرق پایان جنگ و رقابت امپریالیست ها در جهان است، در اشتباه بودند. در نظام سرمایه داری، شاید شکل رقابت و جنگ از لحاظی تغییر کند، اما رقابت از این نظام جدا ناپذیر هستند.
خصومت ورزی رسانه های سخیف بورژوازی با کمونیسم تا جایی است که به این بهانه و بخاطر اینکه روزی روزگاری روسیه اسم کمونیسم با خود حمل کرده، او را مستحق چنان مجازاتی می داند که تا صد سال دیگر هیچ کشوری جرات نکند از این اسم نام برده و با ناتو مخالفت نماید. کمپ ضد کمونیست در این بحران می فهمد چه خطی را دنبال می کند، اما تعجب من این است بعضی از جریانات و اشخاص اپوزیسیون در اظهار نظر، تجزیه و تحلیل در مورد اوکراین، روسیه و ناتو... به دنباله رو ماشین رسانه های بورژوازی تبدیل شده و انسان فکر می کند سخنگوی ناتو هستند!
نیرنگبازان و خام اندیشان سعی می کنند مردم قبول کنند که این جنگ نتیجه جنایت پوتین است یا آن را ناشی از بد نیتی جانسون، بایدن، و زلنسکی قلمداد می کنند تا منطق رقابت و کشمکش ذاتی نظام سرمایه داری را معاف نمایند. قبول این سناریو از هر طرف، ادامه وضع موجود و بن بست و تناقضاتی است که نه روسیه و نه ناتو یارای حل آن نیستند و به این دلیل مجبورند با جنگ و نابودی مردم، نظام فاسدشان را نگهدارند. صلح و ثبات سیاسی بلند مدت مردم در نظام سرمایه داری و در فرم حقوقی آن یعنی در دموکراسی، کم و بیش به اندازه پایان جنگ سرد تا به بحران امروز اوکراین دوام خواهد آورد.
تنها کسانی می توانند منطقی جلوی این گونه جنگ ها و بحران ها را بگیرند که با بورژوازی روسیه تحت رهبری پوتین و با فلسفه وجودی ناتو و کشور گشایی آن مبارزه کنند. راه حل صلح برگشت ناپذیر ایجاد یک بین الملل کارگری و کمونیستی است که ناتو اولین سد مانع برای پیشبرد این هدف است.
شعبده بازی و دروغگویی مدرن ملبس به دموکراسی
در دموکراسی حکومت، سیاست، مذهب، اقتصاد، تحصیلات و مهم تر از همه، تبلیغات و دروغگویی مدرن است! از بزرگترین دروغ رسانه ها در حقنه کردن دولت به عنوان نیروی اراده جمعی همه مردم گرفته تا تبلیغات پیتزا فروشی ها همه به شکل مدرن، رنگارنگ و نظام مند به مردم تحمیل می شود. امروزه چشم مسلح می خواهد تا از تضاد آزادی با دموکراسی در شالوده های مناسبات اجتماعی کشورهای دمکراتیک سرمایه داری رونمایی کرد. تضادها و دروغگویی در این جامعه مدرن، مثل کشورهای اسلام زده شرقی نیست که از جوانان خواهان خلاصی فرهنگی گرفته تا دانشجو، سکولار و همجنسگرا تا کارگر و کمونیست، همه علیه آن حرفی برای گفتن دارند. در کشورهای دمکراتیک، باید کمونیست بود تا به ریشه استثمار انسان نقد ریشه ای داشت. در جوامع مدرن، گوش پر نشده از تبلیغات رسانه ای دموکراسی طلب می خواهد تا صدای دیکتاتوری را شنید. گلوی خفه نشده از اراجیف دموکراسی می خواهد تا درد بیکاران، معتادان و خانه به دوش ها را فریاد زد.
در دموکراسی ظاهراً همه مردم آزاد هستند میلیونر شوند، ولی عملاً در مقایسه با نرخ جمعیت تنها تعداد معدودی میلیونر می شوند؛ همه آزاد هستند که املاک داشته باشند، ولی در عمل حدود نصفی از جمعیت شهرها حتی مالک جاییکه در آن زندگی می کنند (مسکن) نیستند؛ ظاهراً همه مردم شانس بچه دار شدن دارند، ولی حدود سی در صد جمعیت، به دلایل متعدد امکان تجربه شیرین بچه دار شدن را ندارند؛ در دموکراسی همه مردم آزادهستند برابر زندگی کنند، اما چون برابری اقتصادی انسان ها که تضمین کننده سایر برابری های حقوقی واجتماعی است وجود ندارد و دموکراسی با دفاع از حق مالکیت خصوصی بر ابزار تولید عملاً برابری اقتصادی را غیر ممکن می داند، هنوز اختلافات بین شهر و روستا، سیاه و سفید، زن و مرد، خودی و خارجی، شمال وجنوب، نخبه و عوام، باسواد و بیسواد، پایتخت نشین و شهرستان نشین، به طور ریشه ای و برگشت ناپذیر ازبین نرفته است. این تنها در ایران نیست که باید مردم برای یک عمل جراحی از شهر مریوان در غرب کشور تا تهران راه بروند، بلکه در شهر لندن هنوز محلاتی به محلات فقیر نشین معروف اند که به سبب نرخ بالایی از جرم و جنایت در آنها، مردم از زندگی کردن در آن محلات پرهیز می کنند. دموکراسی این را کسر شأن خود نمی داند که در شهر هشتصد ساله لندن و پس از سیصد سال پیروزی مناسبات بورژوازیی و در قرن بیست و یکم باید هنوز محلات فقیر نشین وجود داشته باشند! در نگاه تقدس گونه دموکراسی به حق مالکیت خصوصی برابزار تولید اجتماعی، زمینه ها، سر چشمه ها و منابع اصلی استثمار کارگر- یعنی سلول اولیه تشکیل دهنده تمام نابرابری های دیگر- پایدار می ماند. اما این ها هنوز کل واقعیت این پرچم سیاسی نیست. امپراتوری رسانه ای دموکراسی به حدی فضا را بر شهروندان سنگین کرده است که تردید در دموکراسی را مانند تردید در چرخش زمین به دور خورشید پیش از گالیله می دانند.
آزادیخواهی اپوزیسیون پوپولیست چپ- دمکرات، هم سطح دموکراسی است و قادر نیست آن را دور انداخته و پرچم رادیکال و نوین کمونیستی بر ویرانه های آن بر افرازد. مدام مشغول وصله و پینه و روتوش کردن آن هستند. یکی از علل بی تأثیری چپ این کشورها این است که هنوز در چارچوب دموکراسی به این نظام انتقاد دارد و خواسته های خود را در محدوده دموکراسی عرضه و مطرح می کند. بهتر است بگوییم که کمونیسم این کشورها هنوز تکلیف خود با دموکراسی را مشخص نکرده است. از سوی دیگر به خاطر ماهیت سرمایه دارانه جوامع کنونی پرچم و تناقضات آن با آزادی، نه فقط روی دست حکومت های دمکرات، بلکه روی دست اپوزیسیون چپ پوپولیست هم مانده است. مدل دموکراسی شورایی و مستقیم یا دموکراسی پرولتری (ترمینولوژی پوپولیست های متوهم) که ظاهراً متمایز کننده مرز میان دموکراسی آنان و دموکراسی بورژوایی است نیز کمکی به رفع تناقضات کلی این جنبش نمی کند. هر شاخه ای از این جنبش، جهت رفع این تناقضات ذاتی، نسخه ای از دموکراسی ارائه می دهد. مجموع این نُسخ مانند اشیای کهنه که صاحب اش به آن عادت کرده و نمی تواند از آن دل بکند روی دست پوپولیست ها نیز مانده است و نمی دانند چکارش کنند. ضمن اینکه هر کدام بر اصالت نسخه خود تأکید دارد، ولی هیچکدام نمی تواند آن را از سیطره معانی متعارف نجات دهد. یعنی اگر کسی بخواهد در ایران رضا پهلوی سر کار بیاید، با علم کردن دموکراسی در مقابل کمونیست ها و طبقه کارگر این کار را می کند؛ کسی بخواهد از سیاست خصمانه آمریکا عیله کوبا حمایت کند، آن را دفاع از دموکراسی در مقابل توتالیتر می نامد. اخیراً در جریان جنگ ناتو و روسیه در اوکراین، طرفداران ناتو و ناتو گشایی اسم جنگ خود را دموکراسی و مبارزه هر کسی که علیه دو طرف این جنگ است را دفاع از پوتین و نظام توتالیتری می نامند!
حتی سازمان های خیریه جهانی مانند سازمان یونیسف، کمیساریای عالی پناهندگان سازمان ملل، امنستی انترنشنال و… که خودشان را "چارتی" می خوانند و گویا مستقل از حکومت ها به دفاع از حقوق پایمال شده "بشر" زندانیان سیاسی (غالباً اکتیویست ها و روزنامه نگاران پروغرب)، فراریان از جنگ و انسانهای تحت پیگرد حکومت های استبدادی می پردازند، پشت دفاع از حقوق "بشر" با سازی می رقصند که دموکراسی از بالا برای جامعه می نوازد. فعالیت سازمان ها و نهادهای مذکور غیر مستقیم دنبالچه سیاست کشورهای غربی در کشورهای غیر متحد غرب (که آنان را دشمن دموکراسی می نماند) می باشد. طبق اندیشه این سازمان های“ بشردوست” کشورهای دمکراتیک حق دارند به هر جاییکه خواستند لشکرکشی کنند و هر بلایی سر مردم خارج از اروپا و بخشاً در اروپا بیاورند. این نهادها و سازمان ها اقدامات ویرانگر کشورهای غربی علیه بشریت را توسعه دمکراسی و غیر جنایی دانسته و هر اقدام کشورهای غربی را حق مشروع این دولت ها فرض می گیرند. از این نظر و مادامی که بند ناف این سازمان ها با دموکراسی قطع نشده باشد، از نظر سیاسی تا حدود زیادی فاسدند. دادگاه ناتو اخیراً پوتین را به عنوان جنایتکار جنگی محکوم کرد، اما به جنایات بوش ها، بلیرها و سایر سران حکومت های غربی کاری ندارد که طی سی سال گذشته خاورمیانه را ویران کرده اند.
"دموکراسی در گیومه" منظور مردم از دموکراسی همان آزادی است! 
طرفداران پوپولیست دموکراسی خیلی روی این موضوع سرمایه گذاری می کنند که تعریف ما از دموکراسی با تعریفی که مردم دارند، متفاوت است. اینکه توده های مردم چه تعریفی از آن دارند، با تفکیک ماهیت مکتب دموکراسی و برداشت کارگران از آن دو مقوله متفاوت است. طبقه کارگر در جایی زورش نمی رسد که در قدم اول خواسته های شفاف و عدالت خواهانه خود را- که به جرم سرنگونی طلبی، براندازی و خشونت طلبی سرکوب می کنند- سر راست مطرح نماید و به اصطلاح برای کاهش "جرم" آنها را تحت عنوان دموکراسی بیان می کند، اغلب به این منظوراست که هجوم ماشین سرکوب حکومت های مورد تأیید دموکراسی را تا حدودی خنثی نمایند. اگر  در مواردی کارگر لخت و عریان و مستقیماً خواسته های خود را بیان نمی کند، به این خاطر است که اولاً در سطح بین المللی چسبیدن به دموکراسی معنی انقلاب، مبارزه کمونیستی و سرنگونی طلبی... ندارد. دوماً توده های مردم مکاتبی جدا از مکاتب موجود در جامعه ندارند. کسی حق ندارد به دلیل عدم توانایی توده ها در این جنگ نابرابر به طرفداری از عناصری برخیزد که مانع آزادی آنان است. در مواردی به دلیل حفظ توازن قوا و حفظ تعادل بین انقلابیگری و رفرم، حتی ممکن است مردم خواسته های خود را به زبان مذهبی و ملی بیان کنند. اما این فرق می کند با مواضع سازمانها و کسانی که در روز آفتابی از زبان توده ها برای دموکراسی تئوری می تراشد و برایش حقانیت، اعتبار و آبرو می خرند. لذا توسل به عبارت "تعریف مردم از دموکراسی"بر این بستر، نشانه تمکین این سازمانها به تعریف متعارف آن است.
به دنبال شکست معدنچیان انگلیس در سال ۱۹۸۴، مارگرت تاچر نخست وزیر انگلیس در پارلمان داد زد: "دموکراسی پیروز شد"! آیا فکر می کنید این خانم معنی دموکراسی را نمی دانست و نمی فهمید که دارد چه می گوید؟ فکر می کنید، زمان شکست بلوک شرق که با زدن هر پتکی بر دیوار برلین و پایین آوردن آن فریاد دموکراسی پیروز شد سر می دادند، هیچ پرچم سیاسی افکار مردم را شکل نداده بود و مردم صبح بیدار شدند و عصر صرفاً هذیان می گفتند؟ خیر. اگر این تصور (بارش باران از آسمان بی ابر) بخشاً در مورد بخش های از تودۀ مردم درست باشد، قطعاً نسبت به سازمان دهندگان اصلی این اقدامات درست نیست.‌ بورژوازی جامعه غرب با ابزار دموکراسی می توانست با کمونیسم ( انواع کمونیسم) اینگونه مقابله کند.
توده هایی که در یک شرایط نابرابر دست به مبارزه می زنند، شانس کافی ندارند تا متوجه شوند که هدف دموکراسی خریدن مشروعیت به نام مردم برای اعمال هژمونی (دیکتاتوری) طبقه بورژوا است. چه کسانی باید به توده مردم این حقیقت را یاد آوری کنند که مسأله تا به محتوی آزادی بر می گردد، جنبش کمونیستی درک عینی تر و مادی تری از آزادی و برابری اقتصادی بدست می دهد؟ وقتی دموکراسی به عنوان یک مکتب فکری، یک صدم کمونیسم مدافع برابری انسان ها نیست، ما چه مجبوریم خود را به این پرچم آویزان کنیم؟ با توجه به این فاکتورها، من طرفدار به کارگیری اصطلاح دموکراسی حتی نوع به اصطلاح پرولتری آن، به عنوان شاخص آزادی نیستم. امروزه دموکراسی، حتی به اصطلاح نوع پرولتری آن، روزنه هایی برای بقای مالکیت خصوصی باز می کند که به اندازه شعار آزادی و برابری اقتصادی برای استثمارشوندگان، سر راست نیست. همچنین در بُعد فرموله کردن مطالبات و شعارهای مبارزاتی، ما توصیه می کنیم که طبقه کارگر شعارهای و خواسته های روشن خود - مثلاً اگر نان، آزادی و برابری است- را همانگونه مطرح کند؛ اگر برابری زن و مرد می خواهیم، باید شعارمان برابری زن و مرد باشد؛ اگر برابری اقتصادی می خواهیم، باید آن را روشن مطرح کنیم؛ اگر مسؤلیت و تعهد جامعه در قبال کودکان یا آزادی فعالیت بی قید و شرط سیاسی، حکومت شورایی و هر چیزی می خواهیم، چرا باید آنها را آغشته به شعار مبهم و تفسیربردار دموکراسی کنیم؟ به ویژه وقتی صاحبان اصلی جنبش دموکراسی طلبی، بدون هیچ ابهامی آن را در مقابل کمونسیم علم می کنند، دیگر برای ما دیر شده است تا بتوانیم با شعار دموکراسی کاروان خود را از کمین همان دشمن نجات دهیم. باید خواسته های جامعه را در ظرف و ترمینولوژی جنبش خود بیان کنیم، نه در قالب شعارهای جنبش دموکراسی طلبی.
صف سوسیالیست ها از دمکرات ها و هر نوع سرمایه داری به لحاظ هویتی، جنبشی و…ماهیتاً متفاوت است. امروزه تفکیک این دو به طریق اولی ضروری است. نباید پرچم آزادی را با هر شکل از دموکراسی عوضی گرفت. امروز دیگر دموکراسی برای ما نان و آب نمی شود. هر گاه سنت های جنبش اجتماعی ما سرجای خود قرار گرفتند، کفر نیست اگر کسی آن را سیستم شورایی (در بُعد چگونگی مداخله مردم در امور انتخاب و عزل ونصب نهادهای اداری) و دموکراسی پرولتری بخواند، اما به شرطیکه تکلیف کلیت این جنبش را مشخص کرده باشیم.
اگر در صدی از توده های مردم، پس از این همه شیرین کاری های جنبش دموکراسی طلبی، هنوز متوهم هستند و آن را مترادف با آزادی و آرمان های خود می دانند، دو دلیل اصلی دارد: اول اینکه مکانیسم اختناق جامعه (ما فعلاً جایگاه دموکراسی را بعنوان رکنی از این مکانیسم  نشان می دهیم) پیش زمینه هایی برای توهم توده بی قدرت و بی افق فراهم آورده تا به خدا، به بلیط بخت آزمایی و طالع بینی هم باور داشته باشند و برای تحقق آرزوهایشان به هر سمتی بروند. دوم، ترس از ماشین سرکوب است که مردم به اصطلاح سیاست بخرج می دهند تا خواسته های خویش را در قالبی ارائه دهند که محکه پسند باشد و ماشین سرکوب حکومت ها را دور بزنند. اگر این دو عامل را از مسیر مبارزه مردم کنار بگذارید، نه به آن یکی و نه به این وقعی نخواهند گذاشت. من تاکنون توده هایی را ندیده ام که بدون گرایش به مکاتب فکری، فلسفی، اجتماعی و الهام گرفتن از آنها، جایی شعاری (در این مورد دموکراسی) را بلند کرده باشند. افکار، اندیشه و رفتار توده ها ولو در سطح تحتانی هم باشد، از طریق هزاران رشته با عقاید نهادهای شکل دهنده به افکار جامعه در ارتباط هستند. حتی با این فرض، توده ای بودن هیچ جنبشی در خود نشانه محتوای مترقی یا ارتجاعی آن نیست. واپسگرایی توده های مسلمان نمونه گویای این مصداق است. این توده ها هستند که اهداف و امیال خود را استتار کرده و آنها را در فرم محکمه (بورژوازی) پسند می پیچند و گر نه، پس از این همه شیرین کاریهای این جنبش، باطن آن خیلی هم پنهان نیست.
سازمان ها و احزاب سیاسی که باور خود به دموکراسی را ذیل باور توده ها اشاعه می دهند، فقط به منظور خریدار بیشتر برای آرمان خود به ( توده ها چه فکر می کنند) متوسل می شوند. لذا مخاطب ما کمونیست ها است که قرار بود ماهیت پدیده ها را فقط از روی فرم و ظاهر رنگارنگ قضاوت نکنند. علاوه بر این فاکتورها، شعاری که اینقدر مرز بین نیروها و طبقات متخاصم را مخدوش کند؛ اینقدر از همه طبقات با اهداف متضاد صاحب داشته باشد؛ شعاری که اغلب برای فریب و سردرگمی طبقه کارگر توسط بورژوازی و برای کاهش میزان خشونت نیروهای قهریه بورژوازی طبقه کارگر طرح شود، از منظر نیرویی که مبارزه را ماکیاولی وار فریبکاری و نیرنگبازی نمی داند، چطور ابزار مناسب تفکیک کننده صف دوست و دشمن است؟ وجود این تعابیر تهی از واقعیات، بهترین دلیل است تا کمونیست ها که برای آزادی و برابری اقتصادی مبارزه می کنند، دست از توهم به دموکراسی بردارند. چون علیرغم نیت خیر جریانات سرکوب شده از کاربرد این ترمینولوژی، دموکراسی جای خود قرار گرفته است، ریشه زده است و معنا و مفهوم واقعی آن پرچمی در دست بورژوازی برای مقابله با کمونیسم در مبارزه طبقاتی و سپهر سیاسی نظام سرمایه داری است. این موقعیت کسب شده با نیت خیر گروهای ساده دل در جامعه، جای خود را به چیزی که آنان در ذهن خود از دموکراسی متصور هستند، نمی دهد. تابلوهای بالارفته به نام دموکراسی طی صد سال گذشته با نیت کسی پایین نخواهد آمد و مسیر راهی که دموکراسی به انسان نشان می دهد، مسیری نیست که سرمایه داری راه خودش را به سوی کمونیسم کج کند.
هم اکنون تعداد زیادی از جریانات و اشخاص اپویسیون چپ، کلمه دموکراسی را درون گیومه "دموکراسی" می نویسند، چون حتی از نظر آنان هم این عبارت به حدی از محتوای آزادی و برابری تهی شده است که باید آن را درون گیومه نوشت تا بزعم آنان دموکراسی موجود با نسخه اصلی اشتباه گرفته نشود. جریاناتی قبول می کنند آنچه در کشورهای دمکراتیک، دموکراسی خواننده می شود، دموکراسی پارلمانی و بورژوایی بوده و دموکراسی واقعی (شورایی) نیست. دمکرات ها هم از آن طرف مدعی هستند دموکراسی اصلی همین است و حکومت کارگری و تئوری هژمونی پروتاریا در ماهیت دیکتاتوری بوده و فاقد عنصر دموکراسی است. در نتیجه به جای این معمای لاینحل و اثبات این بود و نبود، بهتر است که جامعه را از این مناقشه بی سرانجام خلاص کرده و هر دو طرف با اهداف و آرمان های واقعی خود؛ با معیارهای غیر قابل تفسیر و یا کمتر تفسیر بردار، خود را فرموله بیان و مشخص نمایند. علاوه بر نارسایی بار مضمونی و محتوایی این پرچم برای مبارزه کارگران، از نظر تکنیکی هم "دموکراسی" را همیشه در گیومه نوشتن خیلی ملال آور است. بالأخره زمانی کلمه ای این حالت را پیدا کرده که برای گمراه نکردن مخاطب باید آن در گیومه گذاشت و مفهوم واقعی آزادی را بیان نمی کند، چرا باید آن را با خود حمل نمود؟ بهتر نیست که آن را کنار گذاشته و با کلمه آزادی جایگزین نمود؟ تا به ما یعنی طبقه کارگر مربوط است، بهتر است که خواسته ها و مطالبات خود را در قالب آزادی، حق، برابری، جدایی دین از دولت، آزادی فعالیت بی قید و شرط سیاسی و شعار "از هر کس به اندازه توانش و به هرکس به اندازه نیازش" هویت خود را شناسایی و معرفی کنیم.
مبارزه دمکراتیک کمونیست ها با دموکراسی خواهی یکی نیست
ما بی تردید از مبارزه دمکراتیک مردم دفاع می کنیم؛ ولی دفاع ما از مبارزه دمکراتیک مردم با فلسفه دفاع از جنبش دموکراسی خواهی متفاوت است. اولین تفاوت اساسی، تائید و تأکید ما کمونیست ها بر حق تعرض مردم به نمادهای نظام سرمایه داری به خاطر سلب حقوق دمکراتیک مردم و همزمان نقد روش هایی است که جنبش دموکراسی خواهی به منظور ممانعت از دامنه تعرض مردم به نظام سرمایه داری ایجاد می کند. دموکراسی، مبارزه دمکراتیک مردم را در چارچوب ها و مرزهای خود این نظام محصور می کند. کمونیسم، مبارزه دمکراتیک را سنگ بنای عبور و اضمحلال نظم موجود سرمایه داری می داند.
چپ های تازه دمکرات شده، بخشاً شاهد تناقضات بنیادین دموکراسی با آزادی هستند و برای رفع آن مدعی اند که منظور آنان از دموکراسی چیزی نیست که اکنون در کشورهای دمکراتیک جهان و به نام آزادی به مردم حقنه می کنند. می گویند منظورمان از دمکراسی چیزی دیگر است.
پس لطفاً "آن چیز دیگر" را نامگذاری کرده و جای دموکراسی بگذارید. اگر منظورتان از "آن چیز دیگر" آزادی و برابری است؛ اگر حکومت شورایی و کارگری به جای حکومت پارلمانی است؛ اگر پایان دادن به مناسبات بردگی مزدی و برقراری نظام تولیدی اشتراکی است، لطفاً همین ها را شفاف و سرراست به نام خودشان به مردم بگویید. این ها را تبلیغ و ترویج و به اسم و رسم خودشان صدا کنید. شما چرا به مفهوم و گزاره ای گیر داده اید که اهرم های آن در دست طبقه دیگری است که اتفاقاً برای مسدود کردن جنبش های اجتماعی علم شده است؟ اگر منظورتان آزادی و برابری است، بگویید آزادی و برابری می خواهید. چرا لباس دموکراسی را بر تن خواسته های خود می کنید که امروز جامه بورژوازی است؟ اگر منظورتان پایان دادن به مناسبات کار مزدی است، این استراتژی و این مطالبه اساسی چه ربطی به دموکراسی دارد؟ اسم آن جامعه کمونیستی است. شما چپ های رادیکال با تکیه بر شعار دموکراسی، حتی نمی توانید کرسی های پارلمان را به تساوی بین راست و چپ تقسیم کنید و توازن قوا را دستکم در یک پارلمان برای مدتی نسبتاً طولانی نگهدارید. کفه ترازوی شعار دموکراسی همیشه به سمت راست ها سنگینی می کند و شما را زیر پرچم جناح راست می کشد و نه تعیین تکلیف با مدافعین حفظ شرایط موجود.

البته ممکن است کلمه دموکراسی نزد کسانی تداعی کننده مفهوم آزادی و رهایی باشد. به این خاطر یکی از ضرورت های تفکیک مفهوم آزادی از دموکراسی دقیقاً تفاسیر چندگانه از دموکراسی است. نزد جنبش های طبقاتی مقولاتی مانند دموکراسی، آزادی، حق و رهایی یک معنی مورد توافق ندارند و باید به کمک ابزارهای دیگری جایگاه واقعی آنها را در هر زمانی تعیین نمود. ما ناچاریم با پسوند و پیشوندهایی که کاربران هر شعاری از جمله دموکراسی، حق و آزادی ضمیمه آن می کنند، منظورشان را عیان کنیم. ضمن اینکه دستکم به نظر می رسد برخی شعارها استاندارد، سرراست و غیر قابل تفسیرند، ولی باز عملاً این ما هستیم که از روی خصلت تاریخی، جنبشی و اجتماعی در هر مرحله از رشد مبارزه طبقاتی به آنها معنی کنکرت و معینی می بخشیم. وقتی بحث بر سر ارزش و تعاریف این مقولات است، حتی المقدور باید معنی این مفاهیم، اصطلاحات و عبارات بر ما روشن باشد. بنابه رشد مبارزه طبقاتی باید یکی از آنها را در یک مرحله بدست گرفته و دیگری را از دور خارج کرد. با این حساب می توان درک کرد که چرا همه جریاناتی که خود را مارکسیست می نامند و مدعی اند که تئوری هایشان مارکسیستی و مبتنی بر مانیفست، ایدئولوژی آلمانی، کاپیتال و… است، اما به اندازه تعداد سازمان ها برداشت و تفاسیر مختلف از این منابع وجود دارد. پس بدون کمک گرفتن از مبارزه کارگر با سرمایه داری، نمی توان حتی معنی یکسانی برای پدیده ها و مفاهیم مفروض داشت و بر همین اساس جایگاه احزاب و اشخاص را تشخیص داد. ما کمونیست ها تشخیص می دهیم که در هر مرحله تاریخی، مقولات و مفاهیم سیاسی را برای چه هدف طبقاتی طرح یا ابداع می کنند.
مشخص است که نه فقط با جریانات اصلی جنبش دموکراسی طلبی، بلکه باید با جریانات پوپولیست و تازه دمکرات شده نیز مرزبندی داشته و ضروری است که تعاریف درستی از مقولات "مردم و دموکراسی مردمی" بدست دهیم. چرا که کدام سیاست و شعار بورژوازی در جهان یافت می شود که آن را به نام مردم عرضه نکنند؟ در واقع بورژوازی توانسته است آراء، افق و راه و روش یک طبقه را به افق و راه و روش بخش هایی از مردم تبدیل کند و آنان را با خود همراه و همرنگ کند. در این متن عوض اینکه به معنی لغوی دموکراسی بچسبیم و منظور مردم از آن و جایگاه آن را سبک و سنگین کنیم، باید کارکرد واقعی و امروزی آن جنبش را توضیح دهیم. اینجاست که برای تفکیک پراتیک کمونیست ها از لیبرالیست ها و دمکرات ها ترمینولوژی آزادی بسیار معتبرتر است. زیرا آزادی، یعنی رهایی از قید و بندهای مناسبات موجود: رهایی از بیکاری، بی مسکنی، بی دارویی؛ رهایی از هراس مداوم جنگ و نابرابری اقتصادی؛ از هر چیزی که با وجدان جور در نیاید. یعنی آزاد باشید هر کاری که دوست دارید انجام دهید و هر طور که مایل اید زندگی کرده، بنویسید و بخوانید و هر چیزی را که با وجدانتان منافات ندارد، انجام دهید.

آیا "وجدان" می تواند معیار درستی برای پذیرش یا عدم پذیرش مفاهیم و فعالیت های ما باشد؟ تشخیص صحت و سقم "وجدان خود" با چه معیاری قابل اندازه گیری است؟ بی شک بدون در نظر گرفتن اینکه این “خود “کیست و در هر عصری، چه چیزی را با وجدانی یا بی وجدانی می نامند، نتیجه ای از این مبحث نمی گیریم. حلقه تکمیلی معانی کنکرت این مقولات، بخشاً به این مربوط می شود که بر متن چه شرایطی و توسط چه مکتبی و برای تحقق کدام ارزشهای طبقاتی به کار گرفته می شوند. امکان ندارد بدون درک شعارهای جنبش های اجتماعی و خاصیت دورانی آنها برای طبقات، معانی صد در صد توافق شده ای برای این عبارات یافت. در پروسه تاریخی بعضی از شعارها (از جمله دموکراسی) به جایی می رسد که مفهوم اولیه خود را از دست می دهد و نتیجه حاصله از آن، با مفهوم لغوی و مورد نظر توده ها یکی نباشد. با قرار دادن شعار دموکراسی در این متن، تعاریف فرشته گونه تبدیل به دیو بیکاری، زشتی نابرابری و لشکرکشی ها می شود و از اول تا آخر به زبان بورژوایی سخن می گوید. با توجه به همه این مؤلفه ها، اهمیت تفکیک جایگاه امروزی جنبش دموکراسی و زمان تعیین تکلیف آزادی با آن فرا رسیده است. وقتی جنبش دموکراسی طلبی تهاجم و اقدامات سلبی مردم علیه این سیستم و حکومت های مدافع آن را غیر دمکراتیک می داند، پس عملاً نه همراه مردم جهت کسب آزادی، بلکه علیه آنها و عامل بازدارنده است و نقشی ارتجاعی ایفا می کند.
قاعدتاً نیروهایی که خود را چپ و کمونیست می نامند، باید تفاوت های اساسی بین دموکراسی با آزادی را به اصطلاح شیر فهم باشند و بفهمند که این اولی، جنبشی برای آزادی و برابری واقعی انسان ها نیست. شیر فهم باشند که پیش شرط تحقق برابری کامل انسان منوط به تغییر دادن مناسبات تولیدی، یعنی زیر و روکردن مناسبات سرمایه داری و در رأس آن تحقق برابری اقتصادی است. طنز تلخ این است که ما اغلب از طرف نیروهای چپ و "کمونیست" با این سؤال روبرو می شویم که در مقابل تعریف مردمی و پرولتری دموکراسی چه جوابی داریم؟ قبلاً تا حدودی به این سؤال پاسخ داده شد و اکنون اجازه بدهید که تعریف پرولتری آن و مقوله "مردم" را قدری بیشتر بشکافیم.

حذر از کلمه مردم به مثابه تراز تفاوت های مردم!
با وجود اینکه بندرت می توان از سیاست، جامعه، ایدئولوژی و اقتصاد صحبت کرد و از کلمه مردم استفاده نکرد، در عین حال باید بر ما مشخص باشد که کلمه مردم علاوه بر یک مفهوم کلی نزد کاربر، به چه منظوری به کار می رود. باید از کلمات و شعارها در جای درست استفاده کرد. کلمات و اصطلاحاتی مانند دموکراسی، مردمی و انسانی معیار متمایز کردن تفاوت کارگر و بورژوا ازهمدیگر نیستند، چون بورژوا می تواند هم دموکرات و هم بخشی از مردم و نیز انسان باشد. در جامعه طبقاتی موجود بکارگیری کلمه مردم توسط احزاب سیاسی در اغلب موارد- به خصوص وقتی راجع به وضع طبقه کارگر بحث می کنند - نقابی است برای پوشاندن منافع متضاد طبقاتی. بر بستر تعیین جایگاه و ماهیت جنبش های اجتماعی، واژه مردم بشدت غیر طبقاتی و گمراه کننده است. مردم، طبقات و اقشار اجتماعی از کارگر و بورژوا تا خرده بورژوا و... را در بر می گیرد. علاوه بر اینها، در اغلب موارد نتیجه حاصله از شعارها با منظوری که مردم از آن دارند، یکی نیست. منظور مردم از انتخاب حزب محافظه کار در مقابل حزب لیبر، انتخاب دونالد ترامپ و... گشایش و بهبود زندگی است، اما هنوز دوران "خدمت" منتخبین به سر نرسیده، مردم از رأی خود پشیمان می شوند. مقصود مردم از داشتن مذهب، صلح، صفا و آرامش است، اما سر از جهاد با کفار در صفوف داعش، طالبان و جمهوری اسلامی در می آورند. مردم از حب وطن بهبود زندگی را مد نظر دارند، اما بورژوازی با این شعارها سوخت جنگ های جهانی تهیه می کند و نازیسم، فاشیسم، ناسیونالیسم را سازماندهی می کند. منظور مردم از "آن دنیا" و روز "آخرت"، رسیدن به "بهشت موعود" است، بی خبر از اینکه وعده بهشت آن دنیا به کارگران نسخه دست کشیدن از زندگی شایسته در همین دنیای موجود است. مهمتر از اینها، مردم درست یا غلط را از جیب خود بیرون نمی آورند! روندهایی در جریان اند که این توهمات را به ایشان بقبولاند. پس نمی توان با داشتن یا عدم این صفات یقه وی را گرفت که آقای بورژوا شما انسان، دموکرات و مردم نیستید. باید با معیارهای دیگری ماهیت جنبش طبقه کارگر و بورژوازی و تفاوت دموکراسی با آزادی را مشخصاً از هم تفکیک نمود. مثلاً با معیارهایی مانند پراتیک برای تحقق کمونیسم، الغای حق مالکیت خصوصی بر ابزار تولید جمعی و دست به کار شدن برای سازمان دادن جامعه ای که اساساً در آن نه کسی کارگر و نه کسی بورژوا باشد- و تا آن مرحله و تا زمانیکه حکومت و دولت برای اداره جامعه و از بین بردن موانع این امر ضرورت دارد، هژمونی پرولتاریا را قبول داشت. محک کارگری وبورژوایی له یا علیه این معیارها و مناسبات است. اگر منظور فلان و بهمان از کلمه مردم از قبل برای ما روشن نباشد، دروازه ای برای تفاسیر مختلف و متناقض باز می شود که قصد دارد منافع گوناگون پشت کلمه مردم را یکسان نشان دهد. فلان از کلمه مردم در ذهن خود تصویری دارد که با تصویر بهمان متفاوت است. لذا کلمه مردم بسیار کلی است که در بعضی از متون هیچ معنی کنکرتی ندارد. اما این بدان معنی نیست که باید ساده از کنار عبارات گنگ گذشت. در جامعه طبقاتی اگر عباراتی گنگ باشد، بدان مفهوم نیست که خنثی و فاقد جهتگیری طبقاتی است. گنگ بیان کردن عبارات و مقولات در تحلیل نهایی به سود طبقه ای تمام می شود که اکنون در حاکمیت است. 

علت اینکه چرا مردم در جهنم این دنیا به توهمات "بهشت آن دنیا " فکر می کنند، قابل درک و واقعی است. اما توهم شان به جای واقعیت نمی نشیند. بنابراین، اگر منظور مردم از دموکراسی همان تحقق آزادی و برابری باشد، به خاطر عدم شناخت وجه تمایز افق ها و پرچم های غیر انقلابی از جمله جایگاه دموکراسی طلبی در عصر کنونی است. این یکی دیگر از دلایلی است که افق بورژوایی بر جامعه حاکم است و بر قیام ها و انقلابات مردم حاکم شده و بعد از نافرجامی و بعد از یک دور باطل، بورژوازی همه را دنبال نخود سیاه می فرستد. در نتیجه، منظور مردم از جنبش دموکراسی طلبی هر چه باشد، جنبه بورژوایی آن را تغییر نخواهد داد. اگر مردم از اول تا آخر هر پدیده ای را می شناختند، دیگر چه نیازی به علم، تجربه و مارکسیسم جهت شناخت ماهیت جنبش ها، مکاتب و مقولات بود؟ به این خاطر برای کسب آگاهی باید به علم، تئوری و آگاهی طبقاتی مراجعه کرد. اینها تعیین کننده هستند و نه نیت توده های آلوده به جهانبینی مذهبی و بورژوایی در جهان معاصر. تعریف نیروهای اصلی بورژوازی از دموکراسی مشخص و سرراست علیه انقلاب کارگری و کمونیستی است. این پوپولیست های تازه دمکرات شده و شیفته دموکراسی هستند که با غرق شدن در توهم دموکراسی سر خود و آزادی مردم کلاه می گذارند. تا جامعه طبقاتی است، مردم نه اهدافی مشترک دارند و نه منافع مشترکی را دنبال می کنند. مادامیکه جامعه هر دو طبقه، پرولتاریا و بورژوازی را در متن خود جای داده است، مرز آرا و افکار توده ها با آرا و افکار طبقه حاکم، با دیوار چین از هم جدا نشده است. باید سعی کرد حتی المقدور گفته ها و نوشته های ما شفاف و در خود منظور را برساند تا از تفاسیر متعدد جلوگیری شود. نه فقط کلمه مردم، بلکه عبارات، شعارها و مقولات در متن مبارزه طبقاتی بار معنایی و محتوایی دارند. در ضمن باید به این مسأله آگاه بود که در جامعه، خارج از بخش متوهم مردم، کاراکترهای اصلی گردانندگان و افکارسازان طبقه بورژوازی نیز هستند که منظورشان از دموکراسی بسیار سرراست آزادی مردم نیست، بلکه نوعی مدل حکومتی و انتخابات پارلمانی است که هر چهارسال یک بار عده ای را انتخاب می کنند و پس از انتخاب این عده، سیستم دموکراسی مردم را تا چهارسال دیگر به خانه بفرستد! در واقع دموکراسی برخلاف تصور مردم از آن، اسم رمز مدل حکومتی نزدیک به بلوک غرب است. (بنگرید به  پاورقی۲) دموکراسی اسم رمز مخالفت با حکومت های چپگرا و جریانات کمونیست و البته با ماسک آزادی است. در این گیرودار تا ما بیاییم منظور مردم از دموکراسی را مشخص کنیم، چرا سرراست شعار آزادی و برابری را در مقابل استثمارگران مطرح نکنیم تا آب از سرمان نگذرد؟ در این متن است که باید از کارگران متوهم پرسید: دموکراسی چه شعاری است که امروز هم کارفرما و هم کارگر به نشانه دفاع از منافع خود آن را علم می کنند؟ در واقع بخشی از وجه تمایز خواسته های کارگران از طریق شعارها و سنت مبارزاتی آنان مشخص می شود که باید نه فقط در شعارها، بلکه واژه ها و استفاده درست از مقولات دقت لازم را بخرج داد. فراموش کنیم که در دوره تاریخی معینی، ترم دموکراسی مستقیم یا دموکراسی پرولتری به معنای آزادی بود. اکنون با تحولات دنیای معاصر و گذشت زمان، دیگر حتی استفاده از این ترم به معنی دموکراسی پارلمانی است. آگاهی طبقاتی ایجاب می کند که سعی شود توده ها هر آنچه را که می خواهند دقیق بیان کنند. نباید به اسم باورهای توده ها، افق بورژوایی را از بورژوازی تحویل بگیرند. تأکید چندباره بر آزادی، رهایی و برابری اقتصادی به جای دموکراسی به این خاطر مهم است که بورژوازی و سفسطه بازان نمی توانند راحت آن را لوث کنند. علیرغم هر سفسطه بازی و بازی با کلمات کارگزاران طبقه حاکم در دنیای سیاست، شعارها و مقولاتی مانند آزادی، حکومت کارگری و سوسیالیستی، مقولات کلیدی بوده و کمتر تفسیربردار هستند. برابری اقتصادی را میتوان با آمار و ارقام، ساعت کار کمتر، استراحت بیشتر و تشکل کارگری نشان داد. نه با انگشت ( V )نشان دادن به نشان پیروزی در انتخاب فلان رئیس جمهور.

نقد سیاسی جنبش دموکراسی طلبی، نقدی اسکولاستیکی نیست! 
آیا سرمایه داری ظرفیت تبدیل شعار آزادی به سرنوشت دموکراسی و قرار دادن هر دو در خدمت حفظ نظام ندارد؟ اگر نوعی از سرمایه داری ظرفیت تبدیل کردن شعار آزادی، رهایی و برابری را همچون دموکراسی در خدمت حفظ نظام خود داشته باشد چه؟ باید اذعان کرد که سرمایه داری یک نظام پیچیده است و قادر است در اشکال پیچیده خود را بازتولید کند. به این خاطر نقد سیاسی جنبش دموکراسی طلبی، نباید به برداشتی اسکولاستیکی منجر شود یا آن را تا سطحی تقلیل داد که گویا فقط با فشار و ضرب واژه ها و استفاده درست از کلمات (آزادی به جای دموکراسی)، بدون کارکرد هر کدام از این شعارها و خارج از زمان و مکان ترجمه شود. دموکراسی و شعارهای آن را باید به صورت زنده، تاریخی و واقعی نگاه کرد. باید رسالت، پیام و جایگاه آنها در هر زمانی را به طور زنده و عینی در نظر گرفت. تضاد دموکراسی با آزادی و رهایی، فقط تفاوت لغوی دموکراسی با آزادی نیست، بلکه تفاوت در جایگاه این دو پرچم برای دو طبقه کارگر و سرمایه دار در دنیای کنونی است. ضرورت تفکیک آزادی از دموکراسی، نیاز تفکیک دو جنبش متضاد اجتماعی در کلیه سطوح زندگی است. به خصوص تا جامعه طبقاتی است، همیشه سفسطه بازانی پیدا می شوند که بخواهند با حرافی و بازی با کلمات (مردمی)، واقعیت های بزرگ را به صورت جملات بی جوهر و شعارهای کلیشه ای از محتوا تهی کنند. ظاهراً این خلاف چیزی است که جایی در همین مطلب گفته شد که می توان جنبش ها را در بُعد نظری، محتوایی، جوهری و اهداف قائم بالذات آنها از هم تفکیک نمود. اینجا تأکید می شود که آنها را باید به صورت تاریخی، طبقاتی و مؤلفه های مرکب و مرتبط باهم در نظر گرفت. نکته این است که باید این پیچیدگی ها را درک کرده و شاخص ها و علائم استثمار در هر لباسی را بشناسیم. باید پشت اشکال ظاهری و فرم جنبش ها و شعارها، محتوای آنها را در متن مبارزه طبقاتی معنی کرد. اگر امروز با شعار آزادی، برابری، حکومت کارگری مرز خود را با جریانات مختلف دموکراسی خواه مشخص کنیم، زمینه ای فراهم می شود که تعبیر دقیقی از آزادی داشته باشیم. در غیر این صورت منظور یک ناسیونالیست از آزادی، آزاد شدن از سلطه فلان حکومت اشغالگر و "حق حاکمیت ملی" و در واقع حق استثمار کارگران وطن خویش است، نه حق تشکل کارگر، رهایی انسان از کار مزدی، رهایی از جنگ، ترس و غیره. منظور بورژوازی صاحب سرمایه از دموکراسی، آزادی در داشتن حق مالکیت خصوصی و منظورش از برابری، برابری حقوقی شهروندان است. لذا بدون در نظر گرفتن شرایط تاریخی و پیامی که یک پرچم سیاسی در آن ایام برای جامعه دارد و بدون در نظر گرفتن رابطه ارگانیک آن با مبارزه برای (لغو کارمزدی یا بقای آن) مشکل بتوان در خود، جایگاه اجتماعی طبقاتی دموکراسی را مشخص کرد. شعارها در متن مبارزه زنده در مراحل تاریخی معنی کنکرت پیدا کرده و در جای درست قرار خواهند گرفت.

هر زمانی باید شعاری بلند کنیم که منطبق با استراتژی ما جهت نفی هرگونه نابرابری باشد. هر جریان مدعی مارکسیسم، اگر امروزه با پرچم دموکراسی تعیین تکلیف نکند، در واقع مفهوم آگاهی طبقاتی و آزادی را به جملات فریبنده و توخالی و به سطح دموکراسی تقلیل داده است. امروزه در کشمکش استثمار شوندگان با استثمارگران جنبش دموکراسی طلبی نمی تواند، آزادی، رهایی و برابری اقتصادی را از محتوی تهی نماید. اگر فرضاً روزی نوعی از سرمایه داری توانست شعارهای رادیکال و تفسیر ناپذیر مانند آزادی، حکومت کارگری، سوسیالیسم و... را چون دموکراسی از محتوای رادیکال آن تهی کرده و به الفاظ و کلمات تبدیل کند، آنگاه باید در فکر پرچم و شعارهای دیگری باشیم که ما را قادر سازد با نابرابری پنهان پشت آن مفاهیم مبارزه کنیم.  "مارکسیست" های جدیداً دمکرات شده، با وام گرفتن دموکراسی از معماران نظم نوین جهانی میان طبقه کارگر توهم ایجاد می کنند. طبقه کارگر باید شعارهای مبهم، دوپهلو و تفسیر بردار را به صاحبان آن پس داده و خود بسیار شفاف، پرچم آزادی، برابری اقتصادی و سوسیالیسم را بدست گیرد.
پاورقی ها
(1) اول ماه مه ۲۰۲۳ در لندن، آقای جان مکدنال عضو پارلمان و از جناح چپ حزب لیبر هم همراه ما درراهپیمایی شرکت داشت. در پایان مسیر راهپیمایی به طرف مرکز شهر (معروف به میدان "ترافلگار سکویر") بودیم، متوجه شدم که بورژوازی انگلیس برای تاجگذاری چارلز پسر ملکه که قرار بود هفته بعد برگزار شود، تمام خیابان های آن منطقه را پرچم آذین کرده بود. با اشاره به آن همه پرچم که به هر تیر برق و ستونی آویزان شده بود، به جان مکدنال گفتم: من در اعتراض به این مناسک تاجگذاری، یک هفته تلویزیون را خاموش می کنم، توچی؟ جان با خنده تأیید آمیزی گفت: من هم هفته آینده می روم مرخصی.

 (۲) زیر نویس (۸۴) کتاب "خداوندان اندیشه سیاسی" نوشته مایکل ب. فاستر؛ ترجمۀ جواد شیخ الاسلامی؛ صفحه ۱۲۸ چنین می نویسد: " روی این نکته تأکید می کنم که در سطوری که از این ببعد خواهد آمد منظور من از دموکراسی، حکومت‌هایی است که به این اسم در جهان معاصر شناخته شده اند و فقط مقابل حکومتهای کمونیستی و دیکتاتوری هستند.