خدامراد فولادی: مارکس ِ آمادور نویدی، و مارکسی که خودش بود!

شخصی سازی فونت
  • کوچکتر کوچک متوسط بزرگ بزرگتر
  • Default Helvetica Segoe Georgia Times

(مارکسیسم را از دستبرد ِ متقلبان محافظت کنیم!) یکم: چند مقاله ای که من اخیرن از آمادور نویدی خوانده ام گواه بر آن اند که او از آن توده ای های کهنه کاری است که مارکس و مارکسیسم را در خدمت ِ اهداف ِ توده ایستی ِ فرقه گرایانه ی خود می گیرد و نه آنکه اهداف ِ خود را بر آموزه های مارکس ومارکسیسم منطبق سازد. به ویژِه در مقاله ای درنقد ِبه قول ِ او « جودانیسم» یا یهودی گری، که اوتلاش کرده مارکس را پیرو ِاعتقادات ِ«جهود» ستیزانه ی خود نشان دهد ونه خود را پیرو ِاندیشه ی تکامل گرایانه ی مارکس.

یعنی همان کاری را با مارکس و مارکسیسم بکند که دیگر فرقه گرایان با مارکس و مارکسیسم کرده و می کنند. یعنی در واقع ایده ها و نظرهایی را به مارکس نسبت می دهد که در ذات ِ ماتریالیسم ِ دیالکتیک و تاریخی ِمارکس نه وجود دارند و نه کارکرد.
دوم: آمادور نویدی، فرق ِ مذهب و دین را نمی داند و به همین دلیل هم تفاوتی میان ِتفکر ِ دینی و تفکر ِ مذهبی قائل نیست و این ندانستن را به طور ِ غیر ِ مستقیم و با مثال های بی ربطی که از ذهن ِ دگم اندیش ِ خود درآورده و به مارکس ِدیالکتیک اندیش نسبت داده متوجه ِ مارکس هم کرده است. نتیجه ی این تفکر ِندانم گرایانه آن شده است که اعتقاد ِدینی و اندیشه ی مذهبی را یکی و اینهمان می پندارد و هردو را باسریش ِتخیل ِ حد و مرز ِ تاریخی نشناس اش به جودیسم وصهیونیسم وصل می کند و ارتباط می دهد. آنهم از قول ِ مارکس!.
سوم: اما برخلاف ِ این درک و برداشت ِ عامیانه و ندانم گرایانه، مذهب با دین تفاوت ِ ماهوی و حتا می توان گفت به لحاظ ِ قدمت تقدم ِ تاریخی دارد. چرا که، مذهب اساسن و صرفن اعتقاد به ماوراء الطبیعه و به طور ِخاص اعتقاد به خدا و آفریننده و نگهدارنده ی جهان است ،در حالی که لزومن اعتقاد به دین و یا دین ِ خاصی نیست. همچنان که بسیاری از فیلسوفان ِ ایده آلیست معتقد به ماوراء الطبیعه ی خارج از دیدرس و دسترس ِ فکر و عمل و حتا علم ِ انسان هستند و به هیچ دین ِ خاصی هم اعتقاد ندارند. حتا خود ِ« خدایان» ِ دین داران نیز به لحاظ ِ کارکردی و رابطه شان با معتقدان به یک دین ِ خاص مثل ِ یهودی یا مسلمان، با هم هیچگونه  ارتباط ِ وجودی و هوییتی ِ مشترکی ندارند. مثلن: خدای یهودیان نام اش « یهوه» است، و خدای مسلمانان نام اش« الله»! و خدای مسیحیان نام اش « پدر»! از این رو،آمادور ِ توده ایست خطا می کند که دین و مذهب را با یک معیار و تفکر ِ متافیزیک اندیشانه و جزم گرایانه ی اینهمان انگار می سنجد و قضاوت می کند.
چهارم: حال، با این مقدمه برویم سراغ ِ مارکس ِ ما و ببینیم در باره ی مذهب و دین چه گفته است. با این توضیح که آن جمله ی معروف ِ« دین افیون ِ توده هاست» باتوجه به نقل ِ قول هایی که از او می آورم یقینن « مذهب افیون ِ توده هاست» است چرا که مارکس درهمه بحث های تئوریک اش «مذهب» را به مثابه ِ گرایش ِ فلسفی و جهان شناختی ِ فاقد ِ اعتبار ِشناخت شناسانه ی علمی-عقلانی( تئوریک) معرفی و نقد کرده است. اکنون با این پیش اندیشیده ها بیایید دومارکس را باهم دودرروکنیم:مارکسی که خودش بود، و مارکسی که  آمادورنویدی و صولت نگی نامی با الگوی ذهنی ِ خودشان اختراع کردند.
پنجم: مارکس در تزهایی در باره ی فوئرباخ، در تز ششم و هفتم می نویسد:« فوئر باخ ماهییت ِ مذهبی را به ماهییت ِ انسان تسری می دهد. در حالی که ماهییت ِ انسان چیز ِ انتزاعی و ذاتی ِ افراد ِ انسانی و جدا از جامعه و تکامل ِ جامعه و تاریخ نیست.  ماهییت ِ انسان در واقعییت اش مجموعه مناسبات ِ اجتماعی ِ انسان هاست. به همین دلیل فوئر باخ{ و آمادور نویدی و پیامبرش صولت نگی!} نمی دانند که احساس و گرایش های مذهبی نیز  محصول ِ اجتماعی-تاریخی اند{ ونه ذاتی و تغییر ناپذیر!}.»( نقل از: ایدئولوژی ِ آلمانی. ترجمه ی تیرداد نیکی. ص. 75-76 . درون ِکروشه از من است).
مارکس ِ واقعی در گفتاورد ِ زیر بر خلاف ِ مارکس ِ نویدی- نگی معتقد است که بشرییت یا ملت ها و ملییت ها یک وحدت ِ تاریخی ِ همبسته اند، و در همین وحدت ِ همبسته ی تاریخی شان است که تکامل می یابند و نه جداجدا وبی ارتباط ِارگانیک با یکدیگر، بخوانید: « اعتقاد به این که هرکشوری به طور ِ جداگانه و درونی مسیر ِ تکامل را طی خواهد کرد به همان اندازه نابخردانه است که اعتقاد به این که همه ی کشورها ناگزیراند از مسیرهای جداگانه ی سیاسی ِ فرانسه یا تکامل ِ فلسفی ِ آلمان بگذرند. هرآنچه که تا کنون ملت ها همچون ملت انجام داده و از سر گذرانده اند،متعلق به جامعه ی انسانی بوده است». ( نقل از: کارل مارکس. زنده گی و دیدگاه های او. مرتضا محیط . جلد ِ یکم ص. 301 به نقل از: نظام ِ ملی ِاقتصاد ِسیاسی.). حال بیایید نظری بیاندازیم به آنچه آمادورنویدی والگوی ذهنی -اعتقادی اوموسوم به صولت نگی از ذهن ِ جزم اندیش ِ خود بیرون کشیده و به مارکس نسبت داده اند تا مارکس را همچون خود« جهودستیز» معرفی کنند.درمقاله ای باعنوان ِ«مارکس ومساله ی جهود و فلسطین»،که درهیچ جایی هم خواننده رابه منبع ِ نقل ِ قول ِ خود ارجاع ِ کامل نداده اند:
بر پیشانی ِ این مقاله آمده است « حماقت ِ انسان دین را آفرید و دین حماقت ِانسان را جاودانه کرد». این جمله به هیچوجه نمی تواند از مارکس باشد، و نویسنده یا مترجم آن را ازخود ساخته و به مارکس نسبت داده اند تابتوانند یهودییت ویهودیان را احمق بنامند. چرا چنین می گویم؟ به این دلیل که: اولن چنانچه پیش ازاین هم گفتم تمام ِ بحث ها و نظرات و نقدهای اینچنینی ِ مارکس بر مذهب بوده و نه بر دین. مارکس بهتر از آمادور و آن یکی می دانست که نه دین مذهب است و نه مذهب لزومن دین، چرا که مذهب محصول ِ ندانم گرایی ِ  فلسفی و شناخت شناسی ِ علمی – عقلانی است، در حالی که دین نتیجه ی ندانم گرایی ِ عامیانه و عوامانه است و از این رو در نقد ِ نظری ِ مذهب نمی گنجد، و به همین دلیل هم هست که مهم ترین گزاره ها و تفسیرها و نقدهای مارکس در این چارچوب ِ مشخص، بدون ِ استثنا در نقد ِمذهب بوده است. به طور ِکلی مارکس به دین اعتبار ِ تاریخی ِ خودکفا یا خود بسنده نمی دهد و آن را ذیل ِ پارادایم ِ مذهب می داند. ثانیین و مهم تر از هرچیز، اگر آمادور نویدی نمی داند- که نمی داند!-، باید بداند که مارکس  هیچ چیزی و به خصوص هیچ عقیده و خصلت و خصوصییتی و از جمله« حماقت» را جاودانه نمی داند. در این باره آمادور رجوع کند به نقل ِ قول های من از تزهای مارکس درباره ی فوئر باخ، که می توانستم چندین مثال ِ دیگر هم بیاورم اما به عنوان ِ پیش زمینه ی بحث به همان  چند نقل ِ قول ِ کوتاه و گویا بسنده کردم. مارکس در« نقد ِفلسفه ی حق ِ» هگل نوشته است:« انسان است که مذهب را می آفریند و نه مذهب انسان را{ در اینجا منظور ِمارکس از مذهب، نه دین بلکه درک و برداشت ِکلی و عام ِانسان است از طبیعت و خود ِ انسان، که برداشتی ایده آلیستی- مذهبی است و نه دینی. ادامه ی نقل ِ قول:} این، حکومت و جامعه است که مذهب یعنی جهان ِآگاهی ِ وارونه راخلق می کند. مذهب در این جهان ِ وارونه تئوری ِعمومی ِاین جهان است.».{ در اینجا باز می بینیم که بحث ِمارکس صرفن فلسفی وجهان شناختی است و نه دینی.}. مارکس در ادامه ی همین بحث می نویسد:«مذهب افیون ِ آدم هایی است که شناخت ِ علمی از جهان ندارند. در نتیجه، مذهب خوشبختی ِ دروغین به انسان می دهد.» در ادامه:« مذهب، محصول ِ فعالییت و پراتیک ِ اجتماعی ِ انسان در مرحله ی معینی از تکامل ِ آن، ویعنی این که نتیجه ی فقدان ِ شناخت ِ تئوریک ( علمی- عقلانی) ِ او از جهان ِپیرامون است.».( نقل از: کارل مارکس. نقد ِ فلسفه ی حق ِهگل. ترجمه مرتضا محیط.ص.53) .
این چنین مارکس ِدیالکتیک اندیش ِتکامل گرایی،در « مارکس ِ تولید ِ مشترک ِ آمادور نویدی و صولت نگی» به کلی تغییر ِ خصلت و ماهییت داده و تبدیل به مارکس ِ « جهودستیز» شده است. بخوانید:« از نظر ِمارکس پول پرستی از ویژه گی های جهودهای هردورانی است.» به زبان ِآخوندی ِ نسبت داده شده به مارکس، یعنی جهودها بر خلاف ِ دیگر انسان ها نه تنها به لحاظ ِ آگاهی و شناخت ِاجتماعی و دینی- مذهبی تکامل نمی یابند بلکه مادام عمر و تا« روز ِ قیامت»هم جهوداند وهم پول پرست. چرا چنین اند؟ چون آمادور نویدی وصولت نگی چنین فرموده اند! در جای دیگر باز از قول ِ« مارکس» ِ نویدی- نگی آمده است:« درآمریکای شمالی، چیره گی ِ استفاده ی عملی از جودانیسم( یهودی گری) بر دنیای مسیحی بیانی غیر ِ مبهم{؟} و مادی کسب کرده و به این نتیجه رسیده که موعظه ی خود ِ انجیل و کشیش ِ مسیحی تحت ِ تاثیر ِ جودانیسم به کالای تجاری تبدیل شده است.». باز در ادامه از مارکسی که در ذهن ِ خود ساخته اند می نویسند:« جهودها با برتری ِ مالی به قدرت ِ سیاسی ِ دنیا رسیدند و از طریق ِ حرص و آزی که برای پول دارند، سرشت ِ مذهب ِ یکتاپرستی خود را به دین ِ شرک تغییر داده و همه ی دین ها{ غیر از اسلام را!!} یکدست کرده اند.». توگویی این همه از ذهن و قلم ِ یک آخوند ِ یهودی ستیزتراوش نموده! حال،ببینید با ربط دادن ِ رطب ویابس به همدیگرچگونه با حیثییت و اعتبار ِ مارکس ِ نظریه پرداز ِ فلسفه ی علمی بازی می کنند:« وقتی یونیفورم پوشان ِ قهوه ای ِ هیتلر با خشونت به جهودها حمله می کردند{ لابد به تحریک ِ مارکس!!}، انجمن ِ مرکزی ِ شهروندان ِ جهود ِ آلمان وفاداری اش را به سوسیال دموکرات های فاقد ِ قدرت تغییر داد{ چرا؟} چون این حزب بعد از دست کشیدن از سوسیالیسم آنچنان ناتوان و بی خاصییت شده بود که قادر به دفاع از کارگران نبود». این که هیتلر و یونیفورم پوشان اش چه ارتباطی با «مارکس ِ یهود ستیز ِ» مقاله به لحاظ ِ تاریخی- تقویمی داشته اند جز در خواب و خیال ِ آمادور نویدی و صولت نگی، «الله اعلم»!
این یکی باز به نقل از مارکس ِ نویدی- نگی خیلی جالب و خواندنی است:«بنابر ایده ی مارکس، سازمانی ازجامعه که پیش شرط های خست و دوره گردی ِبشر را از بین ببرد و درنتیجه امکان ِ حرص و آز را برای جهودها غیر ِ ممکن سازد، در تحلیل ِ نهایی رهایی ِ بشرییت از جودانیسم ( یهودییت و یهودی گری) است.». در اینجا مقاله با دست زدن و هوراکشیدن و تشویق ِآخوندها به پایان می رسد!
ششم:- سوآل ازآمادور نویدی:  لطفن بدون ِ حاشیه پردازی و سفسطه گری ِ رایج ِ توده ای ها بفرمایید یک یک ِاین نقل ِ قول ها را از کدام نوشتار ِمارکس استخراج کرده اید، باذکر عنوان ِ کتاب یا مقاله، و تاریخ ِ نوشته ، و مهم تر از هرچیز علت و انگیزه ی مارکس از نوشتن ِآن، که اولن اینهمه با ایده های خود ِ مارکس تناقض و تضاد دارد و ثایین این همه با ایده های اسلامی – آخوندی همسویی و هم نظری.
هفتم:- پرسش از خواننده گان ِ آگاه: آیا ما اندیشه ورزان ِمارکسیست وحتا غیر ِمارکسیست باید همسو با تکامل ِ اجتماعی و تاریخی، مذهب و دین را نقد ِ ماتریالیستی کنیم تا دین و مذهب را از زمین ریشه کن نماییم، یا مانند ِ آمادور نویدی و صولت نگی، دینداران وخصوصن« جهودان»را به شلاق ِ توهین و ناسزا بگیریم و آنها را« احمق» ِ مادام عمری خطاب کنیم که هرگز« مثل ِما» یعنی مثل ِ نویدی- نگی ِ توده ای انسان نخواهند شد؟