تخاصمِ دو نیروی ارتجاعی، نبردی مردمی نیست و با هیچ توجیهی نمیتوان از آن در پیِ منفعتی برای مردم بود. قرار گرفتن در کنار نیروهای واپسگرا به هر شکلی و با هر تعریفی، نسبتی با مبارزه علیه ستم ندارد. چه آنان که بدون هیچگونه پیوند ایدئولوژیکی، در کنار گروههای بنیادگرای اسلامی قرار گرفتند و حملات اسلامگراها علیه اسرائیل مشعوفشان نمود و چه آنان که دل در گرو ی راست افراطی دارند و بر جنازهی مردم فلسطین و لبنان عربدههای مستانه سر میدهند، هر دو گروه در تضعیف مقاومت مردم فلسطین نقشی برابر و موثر دارند.
دو نظام فاشیستیِ جمهوری اسلامی و اسرائیل در جنگی فرسایشی که همواره با کشتار غیر نظامیان همراه بود، افکار ارتجاعی را رادیکالتر از پیش گسترش دادند و از لحاظ نظامی و تسلیحاتی - اگرچه در دو سطحِ متفاوت از هم - اما به نقطهای رسیدند که هر یک تهدیدی ویرانگر و کشنده، نه برای طرف مقابل که برای منطقه محسوب میشوند. جمهوری اسلامی که همواره تحت سیاستهای امپریالیسمِ روس و چین حرکت میکند؛ و اسرائیل (پادگان امپریالیسمِ آمریکا در خاورمیانه) که از ابتدا برای پیشبردِ اهداف و منافع امپریالیستی آمریکا از هیچ توحشی فروگذار نکرد؛ آینهی تمامقدِ قدرتطلبیِ یکدیگرند و پیشبرندهی اهداف و سیاستهای استعماری غارتگرانهی آنان. اهداف و سیاستهایی که موجب گسترش رادیکالیزم در منطقه شدند و واکنشی چون هفت اکتبر را برانگیختند. جنگی در حال گسترش با هزاران کشته و زخمی و آواره که فلاکتِ برجامانده از آن محل تلاقیِ خاستگاهِ راست افراطی، اسلامگراهای مرتجع و «محور مقاومتیها» شد.
خاورمیانهای که همواره محل نزاعِ قدرتهای امپریالیستی بود، در چند دههی اخیر و با حضور امریکا و حمایتِ او از اسرائیل، امانِ حتا یک روزِ بدون کشتار و جنایت را از کف داده و به سمتِ جنگی طولانی و وسیعتر از پیش سوق داده میشود. جنگی فرسایشی که چیزی فراتر از کشتار و ویرانی برای مردم منطقه و جز عقبماندگی برای آیندگان نخواهد داشت.
در این میان آنچه مسلم است تلاشِ غرب برای ایجاد نظمی نوین در خاورمیانه و تضعیفِ جمهوری اسلامی و تحت کنترل درآوردنِ آن است. جمهوری اسلامی که اگرچه مشروعیت و هویت خود را از طریق ضدیت با آمریکا کسب کرد اما بیش از پیش ایران را در سیستم سرمایهداری جهانی ادغام و در راستای اهداف آن گام برداشت. حال نیز با انتصاب پزشکیان و گردش احتمالیِ دولت به سمتِ غرب، تمایلِ قدرتهای غربی بر ماندنِ جمهوری اسلامی بیشتر میشود. خطرِ ماندنِ خامنهایِ تضعیف شده یا جانشینِ احتمالیِ او، میتواند تضمینی برای غرب و تامینِ انتفاعی باشد که به صورت استعمار نوین در منطقه، در صدد احیای آن است و در مقابل برای ما که از سویی با دیکتاتوریِ دینی و از دیگر سو با نفوذِ سپاه در تمام لایههای اقتصادی، سیاسی، فرهنگی، نظامی و امنیتی مواجهیم، رهآوردی ندارد جز انقیاد بیشتر و افزایش سرکوبها.
هر گونه حملهی خارجی به مُحق شدنِ نیروهای نظامی و امنیتی برای نفوذِ بیشتر در امورِ کشور میانجامد و به محاق رفتنِ مسیر مبارزه را به دنبال دارد. طی سالهای اخیر، با ورودِ بیش از پیشِ سپاه در تمام امور کشور، در محافل غیر رسمی اشاره به کودتای خاموش میشود. حضور و تصمیمگیریِ مدامِ نظامیان در امورِ اجرایی و ظاهر شدنِ پیاپیشان در کادر دوربین و گزارشاتِ تلویزیونی با حضورِ افراد شناختهشده یا گمنام در لباس نظامی، گویای میلیتاریزه شدنِ کشور است و این وضعیت با شروع جنگ و یا حتا حملههای نزاعگونهی مقطعی نیز ابعاد وسیعتری خواهد یافت.
حیاتِ جمهوری اسلامی همواره در بحرانهای منطقهای تداوم مییابد. به مانند اسرائیل که بقا و پیشبرد اهداف خود را در بحرانآفرینی در خاورمیانه و تداومِ جنگهای فرسایشی میبیند. اسرائیل با سیاستی که بر نسلکشی و نابودیِ مردم فلسطین و روند اشغالگری شکل گرفته است. جمهوری اسلامی نیز با پیشبردِ اهداف قدرتطلبانه که همواره با پناه گرفتن پشتِ دفاع از آرمان و مردم فلسطین میسر بود، منطقه را به کانونِ عرض اندامِ قدرتهای جهانی بدل کردند. رهبرانِ دو نظامی که خود بازتولیدِ نظام سرمایهداری امپریالیستی هستند و کارکردشان حفظ منافع و ارزشهای قدرتهای جهانی در منطقه است، به وجودِ دیگری جهت تقویتِ اهداف خود نیاز دارند و این تخاصم که تمامیِ جنبشهای آزادیبخش منطقه را خنثی نمود، پایانی نخواهد داشت مگر با موجِ بیداری.
جمهوری اسلامی با تقویتِ دشمنی با اسرائیل و تکثیرِ گروههای نیابتیِ تحت امر خود و قربانی کردنِ موجودیتِ فلسطین، موقعیت خود را در بیرون از مرزهای کشور تثبیت و موفق به پیشروی در منطقه شد. در داخل مرزها نیز با ایجاد اختناقِ بیشتر و سرکوب و افزایش کشتار سیستماتیک بر مخالفتها و اعتراضات غلبه و با چهرهسازی و تقویتِ چهرههای ناکارا و تحت نفوذ، اپوزسیون را تخریب و خنثی نمود و مانع از به عمل در آمدنِ تئوریهای انقلابی شد.
تداوم و عمیقتر شدنِ بحران در منطقه و عدمِ به عمل درآمدن تئوریهای انقلابی، فضای خلسهگونی را به بار آورد که نتیجهی آن دلسردیِ توده از ایجاد تغییرات بنیادین بود. دور شدن از فضای خیزش و سرخوردگیهای پس از آن که در پیِ:
- سرکوبِ بیامانِ جمهوری اسلامی
- ضعفِ نیروی سیاسیِ پیشرو در سازماندهی و ارتباطی تنگاتنگ با توده
- و ظهور کاریکاتور وارِ پهلوی در سپهر سیاسی ایران رخ داد؛
منجر به فروکش کردن خیزش و ترک خیابان شد و انتظار تا فروپاشی را جایگزینِ مبارزه و سازماندهی انقلابی نمود. خلأیی که ختم شد به انتظارِ بخشی از جامعه برای حملهی نظامی به کشور بدون در نظر گرفتن پیامدهای آن. پیامدهایی که علاوه بر ویرانی میتواند به استحکامِ رژیم فعلی یا تغییرِ رژیم بدون کوچکترین آثاری از تغییر در ساختار قدرت بیانجامد. در صورت آغاز جنگِ خارجی، نیروی نظامی و جریان سرکوبگر، حقبهجانبتر از قبل به سرکوب و اعدام و حذف فیزیکی مخالفان اقدام میکند. در چنین شرایطی تکرار جنایات دههی شصت دور از ذهن نخواهد بود.
علاوه بر این و با فرضِ حملهی خارجی به کشور و تغییر رژیم بهدست دولتهای مهاجم نیز اگرچه مرکزیتِ اقتدار به زیر کشیده میشود اما حاکم جدید با حفظ ساختار قدرت و حفظ شیوههای حکمرانی جایگزینِ حاکم، رهبر یا سلطانِ قبلی خواهد شد. قدرتهای غربی نه توزیعکنندهی دموکراسی هستند و نه منبع رفاه و آزادی برای مردم تحت ستم. ما نیز از آنان در منطقه جز کودتا و حملههای نظامی گسترده به خاطر نداریم، با رنج و فلاکتی به درازای یک قرن.
در جنگِ میان قدرتهای ارتجاعی، ما مقید به ایستادن در صف هیچ یک از آنان نیستیم. بلکه باید با مشخص کردن نسبتِ خود با قدرتهایی که هیچگونه اشتراک منافعی با «ما» ندارند بر تقویت «جبههی مردمی» بکوشیم و نیروی خود را بر مبارزه و سازماندهی انقلابی که به اثباتِ تاریخ، تنها مسیرِ رهایی تودهها از بند استثمار است، متمرکز کنیم.
ما از جنگ میان قدرتها منتفع نخواهیم بود. جنگی که در آن از سویی جمهوری اسلامی قرار دارد که در تلاش است تا با تزریق و تحریک حس ملیگرایی از حمایت مردم بهرهمند شود و در مقابل او آمریکا و رژیم تحت حمایتهای همهجانبهاش (اسرائیل) ایستادهاند و در تلاشند تا از انزجار مردم نسبت به سیستم برای مشروعیتبخشی به هر توحشی بهره برند؛ جنگ ما نیست.
جنبشهای آزادیبخش، احزاب پیشرو و گروههای مردمی که در برابر اقتدار حاکمان قد علم کردند، همواره در سایهی جنگِ قدرتها به بیرحمانهترین شکل، مورد حمله قرار گرفتند یا بهدست احزاب و گروههای موازیِ وابسته به قدرتها خنثی شدند. یقینا رهاییِ مردم فلسطین در نبودِ اسلامگراها و بدون حمایت آنان، مسیرِ بهتر و مطمئنتری را طی میکرد؛ همانگونه که مسیر آزادیخواهی در ایران در صورت نبودِ اصلاحطلبان و فاشیستها (سلطنتطلبان) به هدف نزدیکتر میبود.
نبردِ ما در جبههی مردمیست. علیه استثمار و استبداد و دیکتاتوری و علیه خشونت عریانی که بر ما روا میدارند. مسیر رهایی نه با انفعال و انتظار تا فروپاشی و نه با امید بستن به پرتابههای اسرائیل یا هر نیروی دیگری، بلکه به همت خودمان و در نبردی تمام قد با اقتدارِ حاکمان میسر است.
گلرخ ایرایی
آبان ۱۴۰۳
زندان اوین