ژان سو فیلسوف و استاد تاریخ به همراه پدرش لوسین سو نویسنده کتاب « خروج از سرمایه داری یا در انتظار یک فاجعه» است. او تحلیلها و دور نماهای آخرین اثر پدرش، « تفکر با مارکس» را مرور می کند.
نویسنده Jean SEVE برگردان باقر جهانباني
روزنامه اومنیته: در کتاب « کمونیسم» آخرین جلد از مجموعه « تفکر با مارکس امروز»، لوسین سو(١) تاریخچه این واژه و جنبش کمونیستی در قرن نوزدهم را دنبال می کند. این جستجو به ما چه می آموزد؟
ژان سو : هدف اساسی جلد چهارم« کمونیسم» چون سه جلد دیگر که پیش از آن منتشر شده اند وادار کردن ما به کشف دوباره افکار مارکس است، که تا حد زیادی نادیده گرفته شده و حتی پنهان شده. ما میدانیم که یکی از دلایل این امر ، عدم دسترسی به متن ها در گذشته بود. پس از مرگ مارکس در سال ١٨٨٣ ، خواندن نوشته های او به سختی انجام می پذیرفت، زیرا بیشتر آثار او چاپ و ترجمه نشده و بعبارتی مارکس برای عموم غیرقابل دسترسی بود. آنچه در مورد مارکس می دانیم همان چیزی است که درباره او می گویند یا می نویسند. مارکسیسم دیگر تفکر مارکس نیست و مارکس در هر صورت نمی توانست مارکسیست باشد. می توانیم کلا از یک گمراهی و اشتباه کلی وبزرگ ، به ویژه در مورد کمونیسم صحبت کنیم که سرانجام به تازگی از آن خارج می شویم. عامل تعیین کننده دیگر، با توجه به توسعه بسیار ضعیف نیروهای تولیدی آن دوران، عدم بلوغ مسئله کمونیست است- آنچه کمونیست ها نادیده گرفته اند این است که یک شکل گیری اجتماعی هرگز قبل از گسترش به اندازه کافی همه نیروهای تولیدی، ناپدید نمی شود، از اینرو سوسیال دمکراسی، آزادی عمل گسترده ای در دوران ظهور سرمایه داری و جهانی سازی برای کنترل گزینه های احتمالی بدست آورد. در پایان این تاریخ بسیار فشرده هدف کمونیستی کنار گذاشته و فراموش شد. همه جا به عنوان آرمانشهر معرفی شد - که بخشی از آن با وضعیت واقعی جهان مطابقت داشت- و « کمونیستها» برای یک سوسیالیسم کم و بیش ملی شده فعالیت می کردند.
زهر استالینیسم تاثیرخود را گذاشت و در همه جا باور به یک مرحله سوسیالیستی ضروری و مقدماتی برای ایجاد کمونیسم، مرسوم شد.
«سوسیالیسم واقعا موجود» با رهبری از بالا، و دست کم گرفتن مطلق ابتکار شهروندان و خواست بنیادی پایان دادن به از خود بیگانگی ها ، به ساختاری نا مشخص، کاملا بیگانه با ایده کمونیستی و حتی ناتوان از دادن درک درست از سوسیالیسم تبدیل می شود. در همان زمان ، سرمایه داری با هدایت دگم لیبرال، مرزها را بر انداخته و باعث افزایش چشمگیر روابط بازار و در عین حال ایجاد شرایط مقابله با تضاد های سیستم می شود. رشد کشف مجدد هدف کمونیستی از چند دهه پیش، اگر چه هنوز هم بسیار حاشیه ای، برای جلوگیری از فاجعه به یک ضرورت تبدیل شده است.
روزنامه اومنیته: «کمونیسم» چه چیزی را برای ما در مسیر این هدف روشن می کند؟
ژان سو : در هر صورت ، «کمونیسم» در جایی که باید دیده میشد ، یعنی کشورهای سوسیالیستی و جنبش کمونیستی بین المللی ، هرگز وجود نداشته است. در حقیقت ، کمونیسم یک ایده آل نیست بلکه یک جنبش واقعی است که در مقابل چشمان ما در حال وقوع است و اکنون باید پرورش یابد.
این جنبش بشکلی متناقض، در بحبوحه سرمایه داری بر پایه ابتکاراتی در گسست از نظم حاکم بصورتی کم و بیش آگاهانه و کم و بیش موفق، توسط مردان و زنانی دنبال می شود که هدفشان مشخصا گسترش روابط پسا سرمایه داریست. این جنبش شکننده که سرمایه داری می تواند آنر از آن خود کند و از اینرو ذاتا نا پایدار و کم و بیش آلوده به روند تولید مسلط - مانند کار مزدی- است، امکان نهادینه شدن، بواسطه امنیت اجتماعی ومشارکتی شدن روابط موجود را دارد. این امر مانع هر گونه خصوصی سازی « منافع مشترک» می شود، و جلوی یورش سرمایه داری برای مداخله در دولت را می گیرد . هدف غائی سرمایه داری چنگ اندازی به منافع مشترک، سودمندی اجتماعی، همبستگی اصولی و کاملاً مسئولانه است تا مداوما روابط نوین بین انسان و محیط پیرامونی اش، بین زن ومرد و «نژادها» را باز تعریف کند. می توانیم از «تکامل انقلابی» صحبت کنیم و جای تعجب نیست که ژورس و لنین ، تنها کسانی که مارکس را از روی نوشته های خود مارکس خوانده اند ، هنوز هم به عنوان منابع معتبرو اساسی شناخته می شوند.
روزنامه اومنیته: یکی از تزهایی که در این اثر لوسین سو از آن دفاع میشود ، این ایده است که تجارب «سوسیالیسم واقعا موجود» هیچ ارتباطی به کمونیسم نداشته و باید این خط فاصل بوضوح بین سوسیالیسم و کمونیسم ترسیم شود. چطور ممکن است ؟
ژان سو اتفاقی فوق العاده آشکار درباره دیالکتیک بودن تاریخ در حال رخ دادن است. از یک سو کمونیسم ناممکن است ، همانطور که لنین آنرا در سال ١٩١٩ فهمید و به رسمیت شناخت. بدیهی است که منظور او روسیه بود ، اما در سایر نقاط، در پیشرفته ترین کشورها نیز چنین است. قدرت نوآورانه و انقلابی سرمایه داری ، که هنوز در تناقضات خود محدود نشده بود ، به حدی بود که دیدگاه کمونیستی نمی توانست جدی گرفته شود. از سوی دیگر ، استثمار انسان توسط انسان ، حتی در چارچوب قانون ، جنبش کارگری را به مبارزه برای شرایط بهتر کار سوق می داد. تعجب آور نیست که ، در این شرایط با کنار گذاشتن ایده رهائی کلی، فعالان کارگری برای مثال طرفدار مبارزه صنفی با محدود کردن زمان کار ، افزایش دستمزد ، به رسمیت شناختن حقوق و مبارزه سیاسی ، از طریق انتخابات شوند. تلاش جنبش های بسیاری با پرداخت بهائی بسیار گزاف ناکام ماند . اعتقاد به «دیکتاتوری پرولتاریا» توهمات هولناکی را تداوم می بخشد. بدین ترتیب در این شرایط ، که توازن قوا از نظر ساختاری نامطلوب بود ، جنبش کارگران با دست زدن به همکاری طبقاتی محترمانه، «سوسیالیست» شد. بویژه زمانی که تهدید فاشیست به ضرورت تشکیل جبهه ها اولویت داد. دیدگاه سوسیالیستی بر پایه همکاری دموکراتیک با دولت بورژوازی و سازش با سرمایه ، یا از طریق تسخیر قدرت سیاسی و توزیع مطلوب تر تولیدات کار مشترک تصاحب شده توسط سرمایه تعریف شد. از این منظر سوسیالیسم اساساً در تضاد با «کمونیسم» با مفهوم گذار از سرمایه داری، بر چیدن ساختار دولت و باز سازی آن و به بیان دیگر لغو هر نوع تصرف خصوصی که مستلزم طرد سهام داریست ، می باشد. همه می دانند ، اصولا هیچ سوسیالیستی هرگز از حق مالکیت چشم پوشی نکرده است مگر در سخنرانی ها، و ملی کردن شرکتها چیزی جز دولتی کردن نیست.
روزنامه لومنیته: در کتاب « خروج از سرمایه داری یا در انتظار یک فاجعه»، گرایش برای دستیابی « مراقبتهای پزشکی، باز نشستگی، حقوق ما دام العمر کارمندان دولت، رایگان بودن خئمات، ابتکار افشاگران(whistle-blower) و تجربه شرکتهای تعاونی» به عنوان «فاجعه» و از جنبه های منفی درونی سرمایه داری شناخته می شود. این امور را تا چه حد می توان به عنوان یک الگوی انقلابی تصور کرد؟
ژان سو: بله این موارد که جنبه های منفی درونی سرمایه داری هستند در شیوه نوین تولید نظام اجتماعی پس از سرمایه داری دارای جنبه های مثبت خواهد بود. من آنها را « موارد موجود کنونی برای آینده خروج از سرمایه داری» با مجموعه ای از پیش فرضیات نام گذاری می کنم. برای ظهور این امکانات چه شرایطی لازم است؟ من حداقل دو مورد اساسی می بینم ، از یک طرف گرد آوری گروه بیشتری از جامعه آگاه به این اهداف، از سوی دیگر گستردگی بحران سرمایه داری ، که به باور من بحرانی سه گانه می باشد: بحران لیبرالیسم ، به عنوان یک ایدئولوژی و همچنین به عنوان یک سیاست اقتصادی یعنی بحران «بازار»، که گویا قرار است بطور خود کار از پس بحران برآید، یا با در دست گرفتن دولت و تحقق سیاست های «الهام بخش کینزی»مشکلات را حل کند. بحران دیگر سرمایه داری به عنوان شیوه تولید که مولد بحران زیست محیطی است، و بالاخره بحران مردم شناسی که بحران جامعه طبقاتی و روابط آن است. در جهان امروز و شکل کنونی آن،استثمار نیروی کار توسط سرمایه داری نه تنها کار آمد نیست بلکه ویرانگر است!
این بحران سه گانه که هرج و مرج ایجاد کرده ، راه را برای گزینه های دیگر باز می کند. این امر به امکان واقعی خروج از سرمایه داری با استفاده از « موارد موجود کنونی در خدمت آینده»، به نشانه یک انقلاب در حال انجام، تبدیل می شود . به طور مشخص، استفاده از مثال های ذکر شده خدمات دولتی موجود کنونی: بیمه های اجتماعی، پرداخت بازنشستگی، حقوق مادام العمر کارمندان دولت...، فراتر از همبستگی بین نسل ها ، نشان دهنده اثربخشی آنهاست و راه را برای یک راه حل جامع تر باز می کند. این زنگ خطری برای بورژوازی است: مشارکت فزاینده شهروندان در انجمنها ، در اقتصاد اجتماعی و همبستگی اجتماعی ، در به چالش کشیدن سیاسی شرایط زندگی ... به نظر من همه اینها آغاز یک فرآیند آگاهی در مورد ضرورت استفاده مجدد از ابزار تولید و مبادله می باشد، و در نتیجه شکل گیری یک طبقه جدید است، اگر چه هنوز شکل نگرفته و تثبیت نشده.
از این منظر ، بله ، در واقع یک روند انقلابی در جریان است. اما نمی توان گفت که این روند ما را از فاجعه نجات خواهد داد ، زیرا در عین حال ، باید بدانیم که فروپاشی جوامع بحران زده ما، راه را برای گزینه های وحشتناک نیز باز می کند.
روزنامه اومنیته: تکامل اجتماعی «سرمایه داری واقعا موجود» پس از جنگ جهانی دوم، همراه با درونی کردن عناصر اساساً مترقی تجربه «سوسیالیسم» توسط سرمایه داری و پویائی اجتماعی سیستم سازماندهی مبارزه از طریق پیوند حزب و اتحادیه کارگری انجام پذیرفت، آیااین تکامل اجتماعی همچنین در چارچوب دولت انجام نمی گرفت ؟
ژان سو: به جای درونی شدن این عناصر، بهتر است از زندگی مشترک در چارچوب منطق های رقابتی بین دو سیستم، در توارن قدرت موقتاً بسیار مطلوب ، صحبت کنیم. در این منطق رویارویی طبقاتی ، احزاب سیاسی ، حزب کمونیست و اتحادیه کارگری ، گاه به گاه موفق به تحمیل پیشرفتهایی می شوند که مهم بودن آنها ثابت شده و پیش فرضهای لازم برای یک پویائی انقلابی است. اما آنچه چشمگیرتر است ادغام تدریجی این «نیروهای مترقی» در پویائی کلی سرمایه داری و کنار گذاشتن اهداف انقلابی از جانب آنهاست. واین جا یک شکست عمده در شکل حزبی و حتی بیشتر در شکل سندیکائی قابل مشاهده است.
روزنامه لومنیته:کتاب لوسین سو که ناتمام مانده است ، می کوشد افق های دیگری را برای حال و آینده پیشبینی نماید. دوست دارید کدام را برجسته کنید؟
ژان سو: لوسین سو ، بعنوان پیش فرض ، یک پرسش سه گانه را به شرح زیر فرمول بندی می کند: سیر بلوغ تاریخی کمونیسم ، هدف تمدنی آن و سرانجام عملی بودن آن از لحاظ سیاسی. هرچند در مورد سیر بلوغ تاریخی کمونیسم بسیار بحث شده است ، اما دو مورد دیگر اگرچه قبلاً در کارهای مقدماتیش در این موارد پیشرفت زیادی داشته است واقعاً بسط داده نشده است ، واضح است که بخشهای پایانی میتواند سخت تر باشد. تا آنجا که به من مربوط می شود ،من همچنان طرفدار بررسی و تحلیل روابط پسا-سرمایه داری که امروز موجود است هستم ، علی رغم حاشیه ای بودن آشکار آنها. به نظر من ، آنها نقاط اتکای بسیار ارزنده ای از دیدگاه انقلابی میباشند.
١- لوموند دیپلوماتیک دسامبر ٢٠٠٨ لوسین سو:«در بند مقررات کشیدن سرمایه مالی، یا گذر از سرمایه داری ؟ ضد حمله مارکس»
https://ir.mondediplo.com/2008/12/article1352.html
لوموند دیپلوماتیک مارس ٢٠٢٠ لوسین سو«کمونيسم مرد ، زنده باد کمونيسم»
https://ir.mondediplo.com/2020/03/article3392.html