ایرج فرزاد: از سنگر کارگران هفت تپه و هپکو

جنبش‌های اجتماعی
شخصی سازی فونت
  • کوچکتر کوچک متوسط بزرگ بزرگتر
  • Default Helvetica Segoe Georgia Times

بین اعتصاب و اعتراضات کارگران هفت تپه و مبارزات یکساله کارگران معدن ذغال سنگ انگلیس، ۱۹۸۵- ۱۹۸۴ تشابهات و همسوئی ها و نیز “خطرات”، در ماهیت مشابهی، وجود دارد.

پیوستگی زمانی و طول مدت اعتراض و اعتصاب در هر دو مورد، مشابه است. تهدیدات دولت، تصویر سازی از رهبران اعتصاب به عنوان عناصر “خطرناک” و یک تهاجم وسیع تبلیغاتی علیه آنان، گرچه در مورد اعتصاب کارگران معدن با جریمه های میلیونی و استراق سمع از رهبرانی چون “اسکار گیل”، از نظر کمی بسیار وسیع تر بود، اما در درونمایه با ترفندها و سیاستهای دوائر امنیتی و “حفاظت” جمهوری اسلامی و رها کردن برخی عناصر کبوتر پر قیچی در اتهام زدن و ابهام پراکنی، کیفیتا مشابه بودند.

در هر دو مورد، محل و صنعت مربوطه، “غیر سود آور” اعلام شده و در حال تعطیل و مشخصا در مورد صنعت استخراج ذغال سنگ انگلیس، در مسیر انقراض بود. با اینحال هر دو اعتراض طولانی مدت به عنوان یک فاکتور سیاسی، انظار جامعه را در فراسوی مرزها پشت سر گذاشت. بحث کارگران معادن ذغال سنک و کارخانه هفت تپه و از جمله مجتمع صنعتی “هپکو” که صنعت و مرکز تولید مربوطه “مال ماست” و اداره و نجات آن از تعطیلی و فرسودگی و تاراج و حرّاج، بدون توجه به سود آوری و یا ارزش افزائی برای کارفرما و یا دولت، فقط از عهده کارگران و مهندسین و تکنسین های شریف و دلسوز بر می آید، چنان حاد و جدی بود که دولت “بانوی آهنین” بورژوازی انگلیس، مارگارت تاچر، را ناچار به نوعی سازش ساخت. میگویم “سازش”، نه با مطالبات کارگران که “کج” کردن مسیر به سمتی بیگانه با آن مطالبات. رژیم اسلامی تبدیل کردن مجتمع صنعتی هپکو به “لانه کبوتر”ها را با “سهام عدالت” و “یارانه” و صدقه های اسلامی، پاسخ گفت. در مورد انگلیس، هجوم دولت آرژانتین به جزیره “فالکلند” چون مائده ای آسمانی فرصتی را خلق کرد تا دولت خانم تاچر با بسیج ناسیونالیسم، که در بریتانیا بسیار قوی و ریشه دار بود، انظار جامعه را از آن مصاف حاد و شدید طبقاتی که به مدت یکسال تمام بورژوازی انگلیس، چه دولت “حزب کارگر” و یا حزب دست راستی و محافظه کار تاچر با سگ و اسب و پلیس وزندان و تهدید و استراق سمع و ایجاد دودستگی و کینه و انتقامجوئی بین کارگران اعتصابی و “اعتصاب شکنان” تحت حمایت پلیس و دولت، از عهده ساکت کردن کارگران معدن برنیامده بود، بسوی “منفعت ملی” در ورای مرزها منحرف کند. و این سیاست، با توجه به ریشه دار بودن ناسیونالیسم انگلیسی در میان کارگران معدن نیز، سرانجام، آن مهمترین مصاف طبقاتی جامعه انگلیس را در اواخر قرن بیست، مغلوب سلطه خویش ساخت. با اینحال آن مبارزه سخت و شدید و طولانی مدت، در برابر آن ناسیونالیسم “کهنه کار”، توانست یک پیوستگی را در تاریخ مبارزات پرولتاریای صنعتی، تثبیت کند و چون نیروئی غیر قابل اغماز قدرتش را نمایش بدهد.

در مورد کارگران هفت تپه نیز رژیم اسلامی نقطه تلاقی یک “منفعت ملی”، یعنی مضحکه انتخابات ریاست جمهوری اسلامی در سال جاری را پشت بند “سازش” با کارگران قرار داد. در ایران نیز، ناسیونالیسم و “چپ” ناسیونالیست گرچه به “کهنه کاری” ناسیونالیسم بریتانیای “کبیر” نیست، اما علاوه بر پیشینه نفوذ “بورژوازی ملی” در میان خیل وسیع روشنفکران و ادباء و شعرا و نویسندگان دوران مشروطه تا روزهای برآمد انقلابی سال ۱۳۵۷ و در میان احزاب و سازمانهای فعال در آن دوره، باید به نوع “کارگری” ناسیونالیسم که در میان محافل و فرقه های کارگر پناه رایج است و همگی یک تابلو”ورود ممنوع” را بر سر در حیاط خلوت موهوم “فقط کارگر کارگری” در برابر نفوذ اندیشه ها و گرایش های “بیگانه و غیر خودی و غربی” آویزان کرده اند، به عنوان یک خطر در نظر داشت. اما ریاکاران و عوامفریبان ناسیونالیسم کارگرپناه نمیخواهند بروی خود بیاورند که آن افکار “غیر ملی” اتفاقا در بستر تحولات سال ۵۷ و از درون تحرک عظیم کارگر صنعتی ایران قد افراشت و ناسیونالیسم کارگر کارگری ریشه در جناحی از اسلام سیاسی داشت که در سایه جناحهائی ازرژیم اسلامی مُترصد متعارف سازی و “شکوفائی” رژیم اسلامی به یک رژیم “متعارف” سرمایه داران بود و کماکان هست. ناسیونالیسم کارگر کارگری، محصول شکست کارگر صنعتی ایران در برابر قدرت گیری اسلام سیاسی بود. با اینحال، نباید غافل بود که این بار ممکن است گرایش حاشیه ای دیگری، ناسیونالیسم تحت عنوان منفعت ملی، در برابر “تئوری های وارداتی” شک و تردید و تزلزل ایجاد کند. ” اوضاع بحرانی” جزیره فالکون رژیم اسلامی، و هیاهوها از هر سو پیرامون اهمیت “انتخابات” مذکور که با احتمال مرگ خامنه ای، از منظر بورژوازی ایران و بین المللی، مساله “جانشینی ولی فقیه” حلقه تعیین کننده ای در تعیین تکلیف و مهار و کنترل و مهندسی “استحاله” اسلام سیاسی است، را باید به دقت و وسواس در نظر گرفت.

تمام لایه های اصلاح طلبان سابق و اسبق، اصولگرایان “جبهه پایداری”، خیل وسیع اپوزیسیون راست و دوائر رژیم چینج و خودگمارده های “دولت گذار” و خود راس اسلام سیاسی در تعیین کننده بودن این اتنخابات، هر یک به سیاق خویش و طبق منفعت سیاسی و استراتژیک خود، شریک اند. سلبریتی مآب ها و عافیت طلبان اجاره ای و نان به نرخ روز خور، لایه هائی از دوائر سپاه و ارکانهای دولت فعلی از قبل تخم و ترکه ها و بعضا خود شخصا، به “خود تبعیدی” سازمانیافته به اروپا و آمریکا و کانادا روی آورده و در لیست “ناراضیان ازحکومت یک مشت بیسواد و آخوندهای ایران بر باد ده” خود را کاندید هر شکل عبور مسالمت آمیز و حقوق بشری آماده “خدمت به میهن” کرده اند. هر لایه با رویکرد خویش انتخابات مذکور را در سناریوهای “تغییر رفتار” رژیم اسلامی و در نهایت عبور از؛ و یا “استحاله” دیکتاتوری “ولایت فقیه” بدون دخالت مردم در صحنه و حتی با توهم همراه کردن مردم با خود و با نقشه و طرحهای هزارلایه و مرموز و پشت پرده، “مهم” میدانند، یکی از سر یاس و استیصال؛ و خیل وسیع براندازان “بدون خشونت” و طرفدار ریاکار “دمکراسی” در راستای یک امر فراتر از “مسائل پیش پا افتاده” مثل کارخانه و حقوق و دستمزد و معیشت و سلامت و نفس بقاء شهروندان. استدلال دسته اخیر این است: گذار از جمهوری اسلامی بدون درسهای “تلخ” ساقط کردن رژیم شاه، یک امر ملی – میهنی است. شاهزاده رضا اعلام کرده است او در پی سلطنت نیست، دلواپس “آزادی ایران” از “اسلام افراطی” است! بحث بایکوت ویا مشارکت مشروط در انتخابات از جانب طیف دوم، اساسا این هدف “ملی” را تعقیب میکند. از این نظر به باور من، این لولای مشترک ناسیونالیسم، که همانطور که یادآوری کردم روایت ناسیونالیسم کارگری را هم همراه خود دارد، مانع مهمی پیشاروی چشم انداز مبارزه کارگران هفت تپه و طبقه کارگر ایران است.

اگر جامعه ایران در برابر اسلام سیاسی در دوره انقلابی سالهای آخر دهه ۵۰ شمسی واکسینه نبود، تهدید قوم گرائی و ناسیونالیسم در اوضاع فعلی، جدی است. چه، فلان فعال مدعی منافع کارگران به کارگران هفت تپه متلک میگوید که در جریان اعتصاباتشان: “دریغ از یک شعار به زبان عربی”! مبارزه کارگران بطور خود بخودی، به تقویت گرایش سوسیالیسم کارگری منجر نمیشود، و تجارب کارگر صنعتی ایران در بستر تحولات سال ۵۷ ذخیره و پس انداز نشده اند. ضرورت غرق نشدن در خویش و اجتناب از سرمستی از پیروزی بر سر یک مطالبه، برای مصافهائی که جامعه ایران پیش رو دارد و سنگر بندی محکم در برابر ناسیونالیسم و قوم پرستی از هر رنگ و قماش آن، صد چندان است. کارگر صنعتی متشکل است، و نیروی عظیمی را در جامعه پشت سر خود دارد. مهم است که کارگر با پرچم سوسیالیسم علمی طبقه خود، با دشمنان رنگارنگ به جدالهای سرنوشت ساز ادامه بدهد. سوال این است آیا این بار پیشروان جنبش کارگری وفعالان سیاسی و انقلابیون سوسیالیست، خواهند توانست با بدست گرفتن ادبیات کمونیسم کارگری، جامعه ایران را در مقابل سموم ناسیونالیسم، واکسینه کنند؟

باید امیدوار بود، چه در مقایسه با دوران انقلاب ۵۷ نسلهائی از “روشنفکران” کاملا نو و تماما بی تفاوت به میراثهای سیاسی و ادبی و فرهنگی و مشغولیت و دلنگرانی های سیاسیون نسل های پیش از دوره انقلاب ۵۷، و طیفی از کارگران آگاه و شجاع و جسور در عرصه پیکارها ابراز وجود کرده اند، که فضا برای رشد و شکوفائی افکار پیشرو، مترقی و سوسیالیستی به مراتب هموار تر و با تعداد به مراتب وسیعتری در مسیر واقعی طبقاتی قرار گرفته است.

واینجا یک تفاوت برجسته جنبش کارگری ایران و مشخصا مبارزات کارگران هفت تپه را از اعتصاب عظیم کارگران معدن انگلستان در ۳۰ سال پیش، جدا میکند. در شرایطی که آن اعتصاب در جریان بود، مساله تغییر قدرت سیاسی نه در دستور جامعه و نه در برابر کارگران اعتصابی قرار نداشت. از این جهت بود که ناسیونالیسم انگلیسی توانست به بهانه بحران در جزیره فالکلند، از خطر گسترش اعتصاب کارگران معدن به سراسر جامعه، بگریزد. در ایران، تغییر رژیم اسلام سیاسی، ساقط کردن آن از قدرت، همزمان در دستور تمام جامعه و کلیه لایه های بورژوازی داخلی و بین المللی است. اعتصاب کارگران هفت تپه و مقاومت کارگران و مهندسین و تکنیسن های “هپکو” در مقابل تاراج و تالان و حراج “نگین اراک”، در چنین شرایطی، قدرت خود را لمس میکند. همین اوضاع بحرانی، کارائی تخدیر طبقه کارگر و مزد بگیران و متحدین طبقاتی شان را با ناسیونالیسم، هر اندازه ریشه دار در ایران “کهنسال”، با مشکل جدی روبرو میکند. در چنین دورانی، طبقه کارگر به دستاوردها و پس انداز تاریخی خود و جمع بندی تجارب و آموزه های خویش رجوع میکند. اگر کارگر حاضر در صحنه در سالهای بحران انقلابی دهه آخر سال ۱۳۵۰، از نظر نگرش اجتماعی در حاشیه گرایش ملی اسلامی قرار داشت، اکنون و پس از چهل سال جنگ و مصاف های سخت و به بوته آزمایش گذاشتن انواع تفکر ملی و ناسیونالیستی و رفرمیستی، برای طبقه کارگر امکان بالقوه وجود دارد که به تئوری رهائی طبقه خود و کل جامعه رجوع کند و پرچم رهائی از نه تنها اسلام سیاسی که آزادی و رهائی از بردگی مزدی را بر افرازد.

طبقه کارگر ایران این بار باید به همه دوایر رژیم چینج و فرصت طلبان و عافیت طلبان هفت رنگ و مزدور صفت و جاسوس مسلک بفهماند که مردم ایران رعیت نیستند و میتوانند خود سرنوشتشان را بدست بگیرند و بر ویرانه رژیم لومپنهای اسلامی، جامعه ای شایسته انسان امروز بناء و “بازسازی” کنند. این چشم انداز، بسیار باشکوه است.

ایرج فرزاد

مه ۲۰۲۱