با در نظر گرفتن حجم و ماهیت اخبار و گزارش های مرتبط به ایران در می یابیم که وضعیت وخیم اقتصاد و شرایط اسف بار معیشتی و موقعیت به هم ریخته ی صنفی مردم ایران بر هرگونه دغدغه ی سیاسی یا مشابه آن برتری یافته است. ملت ایران اینک، در اکثریت قاطع خود، درگیر موضوعاتی است که در لایه های پایین و شاید اگر اغراق نکرده باشیم، در پایین ترین سطح «هرم مازلو» قرار می گیرد.
آن جا که صحبت از نیازهای بدیهی بشر یعنی «هوا برای تنفس، خوراک برای تغذیه، آب برای آشامیدن و فرصتی برای خوابیدن» مطرح است وبس.
برای بسیاری از ایرانیان حتی بحث لایه های ضروری دوم و سوم هم مطرح نیست. (نگاه کنید به لایه های هرم مازلو)
این واقعیت آشکار دارد می رود که به عنوان عنصر تعیین کننده ی کنشگری در ایران عمل کند و در این صورت، پرسشی که مطرح می شود این است که آیا در این شرایط «آرمان گرایی» پرسابقه ی ایرانیان به کجا می رود؟
باید گفت که نمی توان سرنوشت مردم ایران را از سرنوشت جهان و منطقه ای که به سوی آشوب و فقر و جنگ و بی آبی و قحطی می رود جدا ساخت. اگر این رویدادهای شوم در انتظار میلیاردها نفر در گوشه و کنار دنیاست، بی شک مردم ایران هم در بین این دوزخیان روی زمین خواهند بود. به همین دلیل، دیگر فصل آرمان خواهی های قرن بیستمی در قرن بیست و یکمی که به سوی تخریب ساختاری اقلیم و اقتصاد و صلح می رود جایی ندارد.
اگر این رویاگرایی آرمان خواه را، آگاهانه و داوطلبانه، به کناری بگذاریم، پرسش نخست ما، به عنوان یک ایرانی واقع گرا، این خواهد بود که چگونه می توانیم
حرکتی را سازمان دهیم که سبب شود در آینده این نیازهای ضروری حیات را برای مردم ایران تامین کنیم.
این شاید در حال حاضر سقف نهایی آرمان گرایی در ایران باشد: چه باید کرد که ملت ایران بقاء یابد و نابود و محو نشود؟
بر اساس این پرسش می بینیم که دیگر در پاسخ خود هم نمی توانیم عناصر خیالی مانند «اتحاد و سازماندهی گسترده ی مردمی و تشکیل تشکل های سیاسی راهبری کننده» و
امثال آن را داشته باشیم. واقع گرایی مندرج در پرسش باید در جواب هم منظور شود. این جاست که می بینیم قرار نیست در جامعه ای که به این مرز از مادیت گرایی حداقلی
برای بقاء فیزیکی تقلیل پیدا کرده است روش های مبارزاتی حداکثری را پیشنهاد دهیم. چون جامعه ای دارای کشش رفتن به سوی مطالبات عالی را نداریم و بیش از 50 درصد از مردم ایران در حال تحمل گرسنگی مزمن هستند.
اینجاست که می بینیم به طور پایه ای باید ایده ی «راه انداختن» و «برپاکردن» جنبش اعتراضی و انقلابی را کنار بگذاریم. چون انسان های گرسنه وقت و حوصله و جان و
توان و دانش «برپاسازی» و «به راه اندازی» چیزی را ندارند.
وقتی توده ها گرسنه و ضعیف و ناامید هستند، حداکثر اقدام اعتراضی که از آنها ساخته است «شرکت» در حرکتی است که باید توسط کسانی دیگر برانگیخته شود و آنها به
آن بپیوندند. لوکوموتیوی باید قطار جنبش را راه بیاندازند تا توده ها سوار واگن های آن شوند.
این اما ما را می آورد بر سر این پرسش اساسی که چنین حرکتی، به طور ابتدایی، توسط چه کسانی باید به راه انداخته شود؟ به عبارت دیگر، چه لایه یا لایه هایی از
قشربندی اجتماعی وظیفه ی آغازیدن جنبش اعتراضی و انقلابی مناسب برای شرکت دادن گسترده ی توده های گرسنه و به فقر کشیده شده را بر عهده دارد؟
نکته ی بسیار حساس در این رویکرد این است که این جا نیز باید از رویا پردازی بپرهیزیم. زیرا اگر اکثریت مردم گرسنه و دچار فقر شدید مادی و معیشتی هستند،
اقلیتی هم که زمانی در رویاهای انقلابی گری سنتی وظیفه دارد موتور و آغازگر جنبش انقلابی هستند در حال حاضر در نوعی از ضعف مادی و فقر عظیم فکری غوطه ور است؛ بنابراین این قشرهای کاندید ایفای نقش قهرمان، هم اکنون، فاقد دانش و اراده ی لازم برای چنین کارکرد آرمانی هستند.
بر این اساس، به وجود یک خلاء عظیم برای کلید زدن به یک حرکت تغییرساز در ایران پی می بریم.
در نظرگرفتن این خلاء بزرگ برای هرگونه طراحی کنش و اقدام سیاسی و اجتماعی لازم و ضروری است. بدون در نظرگرفتن این تهی بودن کامل میدان کلید زدن به نبرد،
هرگونه نظریه پردازی و طرح و نقشه ریزی به پوچی و خیالبافی و شکست می گراید.
با تزریق واقع گرایی در این نقطه از بحث در می یابیم که نیرویی مناسب برای به «راه انداختن» جنبش و انقلاب، حتی در شکل حداقلی خود نداریم و باید درک دیگری از
موقعیت را جایگزین تصورات ذهنی سابق خویش سازیم.
این جاست که بسیاری از فعالین سیاسی احساس استیصال می کنند و می پرسند: آیا این به معنای آن است که باید منتظر هیچ تحولی در جامعه ی فقر و گرسنگی زده و در حال ویرانی ایران نباشیم؟ پاسخ روشن است: به طور قطع تحولی در راهست، اما نه آن چه ما تصور و خیال می کردیم، چون ناشدنی است.
قبول کنیم که هیچ حرکتی را نمی توانیم با برنامه ریزی از پیش شروع کنیم، اما این به آن معنا نیست که به طور مطلق و طولانی مدت هیچ حرکتی قرار نیست شروع شود.
برعکس، یک خیزش اجتماعی در میان مدت در راهست، اما تنها به صورت 1) خودجوش 2) شورش وار و 3) ناگهانی. به عبارت دیگر نباید خیلی خود را درگیر به راه انداختن جنبش اجتماعی کلاسیک دارای معیارهای همیشگی کنیم، چون ناممکن است، اما می توانیم خود را آماده ی نوع جنبش اجتماعی که به راه خواهد افتاد کنیم، چون این ممکن است.
درک این تفاوت همان چیزی است که می تواند بخش به خواب رفته و رویاساز اپوزیسیون را از بخش واقع گرا و اهل عمل آن جدا سازد.
آری، جامعه ی ایران آبستن حرکتی سازمان یافته و مدیریت شده برای اعتراض نیست، اما در برگیرنده ی پتانسیلی بالا برای ظهور حرکت های خودجوش، ناگهانی، تهاجمی،
پرشور و عصبی است که از جانب محرومان و گرسنگان کلید خواهد خورد: همان انقلاب اسیدهای معده.
اگر نیرویی برای این گونه حرکت ها از قبل آماده باشد می تواند آنها را سازماندهی کرده و مدیریت کند و یک تغییر مهم از آنها بیرون بکشد.
این انتخابی روشن است که نگارنده و همکارانش در حزب ایران آباد از سال ها پیش به آن اندیشده و پرداخته اند. ما مدت هاست تمرکز خود را برای آموزش، سازماندهی و
آماده سازی ایرانیانی قرار داده ایم که دیگر وظیفه اشان به راه انداختن ناممکن جنبش اجتماعی فراگیر به طور فی البداهه نیست، بلکه تدارک منظم آن چیزی است که، بعد
از کلید خوردن شورش های اجتماعی، لازم است تا بتوان با سازماندهی و مدیریت و رهبری آن را به سوی تبدیل شدن به جنبش هدفمند ببرد.
تبدیل شورش کور فقرا و گرسنگان به جنبش تغییر آفرین اجتماعی بهترین استراتژی مبارزاتی است که تدارک تاکتیکی آن مبرم ترین وظیفه ی نیروهای واقع گرای اپوزیسیون
است.
شدنی است اگر بخواهیم.#
می 10, 2024