یادداشت های جنبش کارگری: (از رژیم سلطنتی تا رژیم اسلامی) سخنرانی اخیر رضا پهلوی که با حمایت فرشگردی ها و سلطنت طلبان بنیادگرا، این میراث داران لومپنیسم ایرانی در سیاست، تلاش نمود تا به عنوان «رهبر ملی» جلوس نماید با مخالفت های زیادی مواجه شد. مضمون این مخالفت ها در بین اپوزیسیون بورژوایی ایران (از جمهوریخواه و سکولار و ملیون و لیبرال تا دمکرات و سوسیال دمکرات) و نیز در بین چپ علی رغم برخی تفاوت ها بطور کلی یکسان بود.
مضمونی که عمدتا بر سه محور نفی پروژه های «رهبر تراشی»، و ابراز امید که «مردم ایران به گذشته باز نخواهند گشت»، و بیان این خوشبینی که «تحولات وسیع و عمیق در جامعه کنونی ایران بار دیگر به پروژه های رهبر تراشی میدان نخواهد داد» قرار داشت. واضح است که باید با هر شکلی از پروژه های رهبر تراشی برای جامعه به جد مقابله کرد و می توان با این امید و خوش بینی همراه بود که سیر تحولات سیاسی در ایران به سمت احیای سلطنت نخواهد چرخید.
اما آنچه از منظر منافع مستقل توده های زحمتکش و تحت ستم و طبقه کارگر مهم و قابل توجه است و در مخالفت ها با پروژه رضا پهلوی پنهان نگه داشته شده و بر آن سرپوش گذاشته شده است همانا ماهیت استثمارگرانه و ستمگرانه جریان سلطنت طلب و مشروطه خواه و نیز کل اپوزیسیون بورژوایی ایران است. این همان ماهیت طبقاتی استثمارگرانه و ستمگرانه طبقه سرمایه دار در ایران است که مجموعه جریانات سیاسی اش از جمهوری اسلامی با همه دسته بندی های درونی آن تا کل اپوزیسیون بورژوایی را در یک اتحاد طبقاتی اعلام نشده علیه طبقه کارگر قرار می دهد.
تاریخ یک قرن حاکمیت طبقه سرمایه دار در ایران، از مشروطه تا کنون، و با مشارکت و حضور همه بخش های این طبقه در دوره ها و مقاطع مختلف در قدرت سیاسی، چیزی جز تحمیل بردگی مطلق به طبقه کارگر و سرکوب تلاش های مستقل این طبقه برای یک زندگی بهتر با اتکا به نیروی خود نیست. اما شاید این ماهیت طبقاتی یکسان بین رژیم سلطنتی ماقبل انقلاب 57 و رژیم جمهوری اسلامی بعد از آنرا با توجه به فاصله زمانی گذشته و حال، دو واقعه بخون کشیدن کارگران که برای ابتدایی ترین حقوق خود دست به اعتراض زدند به سهم خود بهتر یادآوری کند.
در هشتم اردیبهشت سال 1350، هفت سال پیش از انقلاب بهمن، و در اوج «شکوفایی» ایران پس از «انقلاب سفید»، و در آستانه «دروازه های تمدن بزرگ»، و در ادامه «دهه طلایی چهل» که از بالاترین نرخ 11/4 درصد رشد اقتصادی برخوردار بود، کارگران کارخانه جهان چیت کرج اعتصاب کردند. احتمالا با این امید که از این همه «پیشرفت» سهمی دارند. ششم اردیبهشت همان سال 1500 کارگر کارخانه در اعتراض به عدم پرداخت افزایش دستمزد مصوبه وزارت کار که روزانه 12 تومان در آن سال اعلام شده بود در محوطه کارخانه اجتماع نمودند. حقوق روزانه کارگران جهان چیت در آن مقطع 6 تومان بود و خواست شان چیزی فراتر از اجرای مصوبه وزارت کار نبود. آن اعتراض بطرز گویایی مشابه اعتراض کنونی کارگران تحت استخدام دولت جمهوری اسلامی است که به جای 38 درصد افزایش دستمزد مصوب شورای عالی کار، دولت ابراهیم رئیسی 10 درصد افزایش دستمزد را برای این بخش از کارگران مقرر کرد.
کارگران جهان چیت دو روز به صاحب و رییس کارخانه، محمد صادق یزدی فاتح، فرصت می دهند تا به خواسته آنها پاسخ دهد و اعلام می دارند در غیر این صورت اعتصاب خواهند کرد. بدنبال بی اعتنایی کارفرما، کارگران در هشتم اردیبهشت دست به اعتصاب زده و در محوطه کارخانه اجتماع می کنند که با یورش نیروهای نظامی از کارخانه بیرون رانده می شوند. آنها سپس تصمیم می گیرند بطرف تهران و ارایه شکایت شأن به وزارت کار راهپیمایی کنند. هنگامی که راهپیمایان که اکنون دیگر تعداد کثیری از مردم و کارگران دیگر کارخانه ها به آنان پیوسته بودند به محله کاروانسرای سنگی بین کرج و تهران می رسند با یورش نیروهای نظامی مواجه شده و به خاک و خون کشیده می شوند. بین 70 تا 80 نفر از مجروحین توسط نظامیان به بیمارستان 501 ارتش منتقل می شوند و جان باختگان از بین کارگران و مردمی که به آنها پیوسته بودند در سوکت خبری توسط نظامیان به خاک سپرده می شوند. اگر چه آمار دقیق از کشته شدگان هیچگاه معلوم نگشت، اما اسامی سه تن از کارگران جان باخته جهان چیت، حسین نیکوکار و علی کارگر و وجیه الله حسن فیروز، مشخص شد و بعضاً گفته می شد که تعداد کشته شدگان تا 20 نفر بوده است.
سی و دو سال بعد از به خون کشیدن کارگران جهان چیت کرج، در نظامی به لحاظ شکل متفاوت و در ماهیت طبقاتی اما یکسان با نظام سلطنتی، یعنی جمهوری اسلامی، و در امتداد «عصر سازندگی» رفسنجانی و تحرک نوین و کم سابقه انباشت سرمایه، و در دوران «اصلاح طلبی» و بوق و کرنای مریدان محمد خاتمی که ایران وارد دوران «توسعه سیاسی» و «تمرین دمکراسی» شده است، بخش دیگری از طبقه کارگر به زیر تیغ سرکوب نظام سرمایه داری ایران رفت. خاتون آباد، شهر کوچکی با پنج هزار جمعیت از توابع شهر بابک با پنجاه هزار جمعیت در استان کرمان، که به دلیل منابع غنی زیر زمینی به «شهر فیروزه و مس» شهرت دارد مرکز کشتاری مشابه بود.
در روز 15 دی ماه سال 1382، دویست تن از کارگران مجتمع مس خاتون آباد شهر بابک به بهانه پایان کار ساختمانی از کار اخراج می شوند. کارگران همان روز در اعتراض به این تصمیم در محوطه کارخانه اجتماع می کنند. مسئولان در برابر این اعتراض قول بازگشت به کار داده و با این وعده کارگران به تجمع خود پایان دادند. دو هفته بعد در روز 28 دی ماه هنگامیکه کارفرما از انجام این وعده خودداری کرد، کارگران با خانواده هایشان در خاتون آباد دست به تجمع زده و جاده ارتباطی با مجتمع را بستند. چند روز بعد در سوم بهمن، نیروهای نظامی از زمین و هوا به کارگران و خانواده هایشان یورش برده و دهها نفر را مجروح و یکی از کارگران را به قتل رساندند. در روز چهارم بهمن، اعتراض کارگران و خانواده هایشان به شهر بابک و تظاهرات در برابر فرمانداری کشیده شد. این بار نیز نیروهای نظامی بی درنگ علیه کارگران آتش گشودند و چهار تن از کارگران به اسامی ریاحی و جاویدی و مهدوی و مومنی و یک دانش آموز به نام پور امینی جان باختند و بیش از دویست نفر نیز زخمی شدند.
این دو واقعه تنها به لحاظ زمان و مکان وقوع متفاوت و اما به لحاظ ماهیت طبقاتی تماما یکی و یکسانند. اعتراض کارگران در هر دو مورد بر سر ابتدایی ترین مطالبات و کاملا تدافعی و تماما محدود در چارچوب رژیم های استبدادی سرمایه داری حاکم بودند که مورد سرکوب خونین قرار گرفتند.
در جهان چیت کرج خواست کارگران افزایش دستمزد تا سطح مصوبه وزارت کار خود رژیم سلطنتی بود. یعنی برای کسب همان مزد روزانه 12 تومانی وزارت کار که با در نظر گرفتن ضرورت حفظ و تحکیم نیروی کار ارزان و پایین نگه داشتن استاندارد زندگی کارگران بمنظور تسهیل انباشت سرمایه توسط آن وزراتخانه تعیین شده بود. در واقع کارگران می توانستند و خیلی حق داشتند افزایش دستمزدی فراتر از مصوبه 12 تومانی وزارت کار را مطالبه کنند. اما کارفرما در مقابل همان مطالبه کارگران ایستاد و نیروهای سرکوبگر رژیم سلطنتی سرمایه داری ایران گلوله مرگبار را به جای مصوبه وزارت کار خودشان به کارگران دادند.
در خاتون آباد کارگران برای حفظ شغل شأن دست به اعتراض زدند. همان مشاغلی که می دانیم با توجه به سلطه بی رحمانه پیمانکاری ها و شیوع گسترده قراردادهای موقت و دستمزد های ناچیز و همواره معوقه در نود درصد مواقع فوق بردگی مطلق است. مشاغلی که شایسته هیچ انسانی نیست. با این وجود همین اشتغال تنها امید خانواده های کارگری برای داشتن لقمه نانی بر سر سفره شأن است. کارگران به اخراج شأن اعتراض کرده و خواستار همین اشتغال برده وار بودند که به جای آن گلوله های مرگبار نیروی سرکوب رژیم اسلامی سرمایه داری ایران را دریافت کردند.
این وقایع تنها دو نمونه از صدها و هزاران موارد رویکرد یکسان رژیم سلطنتی و رژیم اسلامی سرمایه داری ایران نسبت به جنبش طبقه کارگر و مطالبات و مبارزات آن است که نشان می دهد هر دو رژیم یکدست رویکردی استثمارگرانه و ستمگرانه و سرکوبگرانه و ضد کارگری دارند. رویکردی که به این دو رژیم سیاسی طولانی مدت تجربه شده و امتحان پس داده محدود نمی شود، بلکه شامل حال همه عناصر و جریانات به اصطلاح «دمکرات و لیبرال» در گذشته از احمد قوام نویسنده «فرمان مشروطیت» و محمد مصدق و علی امینی تا مهدی بازرگان و داریوش فروهر و بنی صدر و...... که در مقاطعی در قدرت سیاسی حضور داشته اند، و جریانات کنونی جمهوری خواه و سکولار و دمکرات و .... نیز می شود.
بنابراین بیش از یک قرن است که جامعه ایران بشدت طبقاتی شده و بر بنیاد شکاف و تضاد بین طبقه کارگر و طبقه سرمایه دار حرکت می کند و طبقه کارگر تحت بردگی و زیر ستم و سرکوب طبقه سرمایه دار و رژیم ها و شاهان و رهبران و علما و رجال سیاسی آن قرار دارد. اما در دوران کنونی که نظام سرمایه داری ایران با بحرانهای همزمان اقتصادی و سیاسی و اجتماعی و ایدئولوژیک و فرهنگی و اخلاقی در هم پیچیده شده و در بن بست خرد کننده ای قرار گرفته است، و نیز در این دوران که مبارزات گسترده و بی وقفه همه بخش های طبقه کارگر در صنایع و معادن و حمل و نقل و کشاورزی و خدمات و ارتباطات و آموزش و بهداشت و بازنشستگان خصلت نمای مبارزات اجتماعی است، و از اینرو مبارزه طبقاتی کارگران به عنصر تعیین کننده سیر تحولات سیاسی بدل گشته است، آری در این دوران، بیش از هر موقع بسیار حیاتی و ضروری است که طبقه کارگر راسا آلترناتیو حکومتی خود را که همان نظام شورایی و دمکراسی مستقیم برای تأمین مشارکت برابر همه زحمتکشان و ستمکشان و برپایی قدرت سیاسی خوشان است را در برابر بازار مکاره آلترناتیوهای رنگارنگ طبقه سرمایه دار ایران قرار دهد.
18 تیر 1401
9 جولای 2022
amirpayam.wordpress.com