بهرام رحمانی: بیست و سومین جلسه دادگاه حمید نوری دادیار سابق زندان گوهردشت در کشتارهای سال ۱۳۶۷ روز جمعه ۹ مهر ۱۴۰۰ - ۱ اکتبر ۲۰۲۱ با شهادت شهادت فریدون نجفی آریا ادامه یافت. فریدون نجفی آریا اکنون ساکن استرالیا است و از طریق اسکایپ و به صورت ویدئویی در دادگاه حمید نوری حضور داشت. وی روز جمعه در پاسخ به سئوالات دادستان و وکلای حمید نوری گفت که پس از اعدامهای سال ۶۷ سه بار در جلسات مصاحبه با زندانیان توسط حمید نوری حضور داشته و او را بدون چشمبند دیده است.
نجفی آریا گفت که روز ۸ مرداد از طریق مورس یکی از زندانیان، متوجه هیات مرگ و اعدامها شده است: «ساعت سه بعدازظهر دیدیم یک نفر از پنجره انفرادی روبهرو دستش را بیرون آورده و تکان میدهد. من با مرس زدم که چی میگویی؟ مجید مشرف بود. خبر داد یک هیات از طرف خمینی آمده و میخواهند همه را بکشند.»
او درباره وضعیت پس از اطلاع از هیات مرگ و اعدامها گفت: «کسانی که هوادار بودند گفتند از اول میدانستند این رژیم آنها را میکشد. اما ما که کمتر طرفدار بودیم وحشت کردیم که چه خبر است و چرا باید ما را بکشند. اگر به آشویتس رفته باشید بعد از ۵۰ سال هنوز بوی مرگ میدهد. وضعیت ما هم اینطور بود. یکی توی سرش میزد، یکی ناراحت بود و کسانی هم بودند که صدایشان درنمیآمد.»
فریدون نجفی آریا در پاسخ به سئوال دادستان درباره حمید نوری گفت که او «هر وقت میآمد چند پاسدار دور و برش بودند و در میان خانوادههایی که برای ملاقات میآمدند میچرخید و حرفهای آنها را گوش میکرد تا ببیند میان زندانیان و خانوادهها چه در جریان است.»
وکیل مدافع فریدون: سلام آقای فریدون نزدیک بود بگم صبح بهخیر ولی آنجا عصر است.
فریدون: بلی ساعت ۵ غروب است تازه از کار برگشتم.
وکیل: شما دیروز تعریف کردید بعد از بازجویی پلیس گفتید یادداشتهایم را مرور کردم. شما گفتید تمام مدت سعی کرده بودید خاطرات زندان را فراموش کنید. میخواهم بدانم چی باعث شد پس از بازجویی با پلیس سوئد مجددا به یادداشتهایتان را مراجعه کنید. چرا؟
فریدون: ... من اکنون به هیچ کس کینهای ندارم.
وکیل: ولی کنکرت به این بحث بپردازید و بگویید چرا به یادداشتهایتان مراجعه کردید؟
فریدون: تا زمانی که حمید نوری دستگیر شود من سالها سعی کرده بودم این ماجرا را با کمک روانشناسم فراموش کنم. اولین باری که قرار شد من اطلاعاتی درباره نوری به پلیس بدهم این اولین اقدامی بود که من در عمرم انجام میدادم. به همین دلیل زیاد فکر نکردم. از ترس این که روزهای وحشتناک گذشته به سراغم بیایند. ولی بعد از مصاحبه با پلیس و اطلاعاتی که دادم میتوانسم همین جا بایستم و جلوتر نروم. از طرفی دیدم اطلاعات زیادی دارم اگر بازگویی کنم حالم بد خواهد شد. بهخاطر این من مجددا پیش روانشناس رفتم و موقعیتم را توضیح دادم. از وی پرسیدم چه کار کنم که فشار برای من نیاید. روانشناس به من گفت بهترین کار این است که یک بار برای همیشه همه فایلها را باز کنید و دقیقا به آنها نگاه کنید. هرچه که میدونید راحت بازگو کنید و بعد این فایلها خودبهخود سر جایشان برمیگردند و شما میتوانید با آنها زندگی کنید. گفت اگر حرفهایت را نزدید و حرف دلت را نگویید این مثل یک غه در بدنت میماند و میگویید چرا نگفتم؟
وکیل: ببینید آقای فریدون صحبت شما با روانشناس شما را قانع کرد تا برگردید و به یادداشتهایتان رجوع کنید؟
فریدون: بلی من پذیرفتم همه را تعریف کنم و بعد فراموش کنم. من ناراحتی قلبی دارم دکتر گفته اگر بیشتر فکر کنم حالم بدتر خواهد شد.
وکیل: ببینید من دو سئوال دیگر دارم. دیروز گفتید در دوره این اعدامهای شدید حمید عباسی را در چه موقعیتهایی دیده بودید. ما هنوز در زندان گوهردشت میایستیم تا من دقیق متوجه شوم و بدانم شما حمید نوری را بعد از پایان یافتن اعدامها در چه مناسبتهایی دیدید؟
فریدون: زمانی که من گوهردشت بودم بعد از چند ماه ما را به حسینیه گوهردشت بردند. برای این که همین حمید عباسی از بچهها برای آزادیشان مصاحبه میگرفت.
وکیل: شما خودتان در محل بودید؟
فریدون: بلی من نه یکبار بلکه چند بار و هر بار با عباسی چند متر بیشتر فاصله نداشتم.
وکیل: حالا این فاصله چشمبند هم دارید یا خیر؟
فریدون: در حسینیه هیچکس چشمبند نداشت.
وکیل: ببینید همین جا میایستم هر دفعه این مصاحبهها چهقدر طول میکشید؟
فریدون: بستگی به این داشت که چند نفر را بازجیی میکرد. گاهی نیم ساعت و یا دو ساعت و...
وکیل: برمیگردیم به زندان اوین. حالا شما در این موقعیت چند بار حمید نروی را دیدید؟
فریدون: وقتی ما از گوهردشت به اوین آمدیم. حمید نوری باز از همه کسانی که قرار بود آزاد شوند مصاحبه میگرفت.
وکیل: عین همان روال قبلی. یعنی مثل مصاحبههای گوهردشت؟
فریدون: بلی همین طور بود و میگفت: «شما هنوز گروه خودتان را قبول دارید و روی همان مواضع قبلیتان هستید؟ اگر از زندان آزاد شوید و فعالیت سیاسی کنید و دستگیر شوید حتما میکشیم.» حمید نوری همیشه اینها را با خنده میگفت و همه را مسخره میکرد.
وکیل: شما چند دفعه این مصاحبهها را دیدید؟
فریدون: الان یادم نیست حداقل سه بار دیدم.
وکیل: یک سئوال دیگه دارم. چند تا اسم میپرسم. از مسعود اشرف سمنانی چی دیدید؟
فریدون: مسعود اشرف سمنانی دوست صمیمی من بود. اولین بار او را در کریدور مرگ دیدم. دقیقا یادم نیست بار آخر کی دیدم. در بند عمومی با هم بودیم تا این که وی آزاد شد.
وکیل: مهدی وارسته گرمرودی؟
فریدون: مهدی را در راهرو مرگ دیدم و با من همبند بود تا این که من آزاد شدم.
وکیل: همایون کاویانی؟
فریدون: بلی ایشان را دیدم و همبند بودیم. اما دوست صمیمی نبودیم.
وکیل: ببینید این بازه زمانی کی بود؟
فریدون: بلی این سه نفر قبل از اعدامها نبودند. این سه نفر را بعد از اعدامها دیدیم.
وکیل: همایون چهطور؟
فریدون: همایون هم همینطور.
وکیل: محسن اسحاقی؟
فریدون: او را در راهرو مرگ دیدم و همبند و دوست بودیم.
وکیل: سیامک نادری و احمد ابراهیمی؟
فریدون: سیامک نادری با من در انفرادی بود و او را از سال ۶۰ میشناختم تا زمانی که وی آزاد شد با هم بودیم بهغیر از مدت کوتاهی که در فرعی بودیم. احمد ابراهیمی با من دوست بود و او را بعد از اعدامها در سالن دیدم.
وکیل: رضا فلاحی؟
فریدون: رضا فلاحی با من سرباز بود و چهار نفری که در پرونده من بود. بعد از این که ما بند ۶ رفتیم ما از هم جدا شیدم. بعد از چهار سال رضا را در سالن اعدامها دیدم. وی از من پرسید از بچهها خبر دارید؟ من گفتم حمید همتی با ما هم پرونده بودیم همتی را اعدام کردند.
وکیل: سالن اعدام میگویید منظورتان همان کریدور اعدام است؟
فریدون: بلی همان کریدور است.
وکیل: اکبر صمدی؟
فریدون: تقریبا حدود سه سال با هم همبند بودیم. سنش خیلی کم بود. بچه بود.
وکیل: محمود رویایی؟
فریدون: محمود روایی را بعد از اعدام با محمد رویایی بودم و در اوین هم با وی بودم.
وکیل: در مدت اعدامها هم او را دیدید؟
فریدون: دقیق یادم نیست.
وکیل: گفتید ۹ مرداد متوجه شدید اعدامها در جریان است؟
فریدون: نه ۸ مرداد بود.
وکیل: فضای زندان را به تصویر بکشید هنگامی که فهمیدید اعدامها در جریان است وضعیت چگونه بود؟
فریدون: ساعت ۳ بعد از ظهر ما فرعی بالای حسینیه بودیم. هر بار یک اسم میگفتند یک بار میگفتند ۱۷ و یا فرعی و یا ۸. از ساعت ۳ دیدم یک نفر دستش را از میان نردههای مقابل بیرون آورده و تکان میدهد. من دستم را بردم بیرون با مرس زدم چی میگویی؟ گفت: من مجید معروفخانی هستم. همان کسی که صبح برده بودند. گفت: هیاتی از طرف خمینی آمده تا همه ما را بکشند.
وکیل: ببینید این بحثها را قبلا هم توضیح دادید آنچه مدنظر من است شما که از اعدامها مطلع شدید چه جوی را برای زندانیان به وجود آورد.
فریدون: این کاری که مجید انجام داد همه فهمیدند. آنهایی که طرفدار مجاهدین بودند میگفتند ما میدانستیم این حکومت همه ما را میکشد. یکی هم مثل من و حسن صادقزاده که طرفدار مجاهدین نبودیم ما همه وحشت کردی؟ چرا باید ما را بکشند؟ ...
وکیل: یعنی شما این مقطع میدانید خطر اعدام شما وجود دارد. درسته؟
فریدون: بلی درسته.
وکیل: آیا این همه سال بعد توصیف آن محل برایتان مقدور است؟
فریدون: من فکر میکنم خیلیها از من کوچکتر بودند اما میخواستند آنها را اعدام کنند. پس از ۵۰ سال آشویتس بوی مرگ می دهد. آن جا هر کسی یک جوری ناراحت بود. برخی گریه میکرد و برخی بر سرش میزد. برخی از نارحتی حرف نمیزدند و...
وکیل: شما خیلی خوب تعریف کردید. من اسمش را میگذارم اضطراب مرگ. شما آینده را چه جوری میبیند و چه فکر میکنید؟
فریدون: من به گفته روانشناس هر چی دارم مینویسم اینها چیزی نیست که من به آنها فکر نکنم. هنگامی که راه میروم و یا خرید میکنم یک دفعه افسردگی سراغم میآید که دیوانه میشوم. جوانی را میبینم فکر میکنم که دوستم بوده و اعدام شده است. از خود میپرسید: چرا؟ هر موقع در ایران اتفاقی میافتد خوابم نمیبرد و میگویم باز هم افرادی را میکشند.
وکیل: عملا این خاطرات دنبالت هستند. شبها چی؟
فریدون: هنوز بعد از ۳۰ سال من هفتهای و یا ماهی یک شب خواب میبینیم من نشستم و منتظر اعدام هستم اما اعدامم نمیکنند. یا خواب میبینیم برگشتم ایران و دستگیرم کردند و میخواهند اعدامم کنند. این در شرایطی ست که من هرگز مبارزه علیه این رژیم نمیکنم. من ۳۰ سال است زن و بچه و کار دارم اما این رژیم دست از سر ما برنمیدارد.
وکیل: گفتید شما ناراحتی قلبی دارید. آیا این بیماری پس از اعدامها سراغ شما آمد؟
فریدون: من دو بیماری دارم که بعد از اعدامها شروع شده است: افسردگی و ناراحتی قلبی. دکتر قلبم گفته که اگر این وضعیت را ادامه دهید ۵ سال بیشتر زنده نمیمانید. بهتر است فراموش کنید.
وکیل: سئوالات من تمام شد. مرسی که به سئوالات من جواب دادید.
...
دادستان: حمید نوری را به یاد میآورید؟
فریدون: بلی صدردرصد. من او را بارها از نزدیک دیدم.
در پایان وکلای حمید نوری سئوالاتی مختلفی را از شاکی پرسیدند.
فریدون در پاسخ به سئوال وکیل حمید نوری که برای اولین بار عکس نوری را بعد از بازداشت کجا دیده گفت که فکر میکند در رادیو فردا دیده است.
وکیل حمید نوری گفت که اظهارات فریدون نجفی آریا در نزد پلیس با اظهارات او در دادگاه تناقض دارد و او به پلیس گفته است که اولین بار عکس را در فیسبوک ایرج مصداقی دیده است. نجفی آریا پاسخ داد که بیش از ۱۲۰۰ دوست فیسبوکی دارد که رادیو فردا جزو آنها است و برایش مهم نبود که عکس را کجا دیده است.
وکیل نوری ادامه داد که زمانها و مکانهای شهادت فریدون نجفی آریا تناقض دارند و زمانهایی که او گفته با زمانهای مطرح شده در کتاب ایرج مصداقی تفاوت دارند. او گفت که آقای نجفی آریا گفته است حمید نوری را در اتاق هیات مرگ دیده اما در اظهاراتش نزد پلیس گفته است که صدای حمید نوری را میشنید و چون چشمبند داشت، او را نمیدید.
فریدون نجفی آریا گفت: «من وقتی با پلیس صحبت میکردم کلیات را میگفتم و اگر پلیس از من درباره جزییات سوال میکرد حتما جواب میدادم. در زندان هم ساعت و تقویم نداشتم. فیلم سینمایی نبود که بتوانم صد بار تماشا کنم. ضمنا ممکن است ایرج مصداقی هم اشتباه کرده باشد. کتاب او که قرآن نیست.»
وی در پاسخ به این سئوال که آیا در روز نهم مرداد، حمید نوری را دیده و صدای او را شنیده است؟ گفت که هم او را دیده و هم صدایش را شنیده است.
وکیل مدافع نوری گفت که او چشمبند داشته است... نجفی آریا پاسخ داد که ۷ سال چشمبند را داشته و «هر کس که یک روز زندان رفته باشد میداند که میتواند از پشت چشمبند هم همه چیز را ببیند.»
نجفی آریا همچنین گفت که نهم و دوازدهم مرداد به اتاق راهروی مرگ برده شده اما تاریخ سومین باری را که به این اتاق برده شده به یاد ندارد چون «روز ۱۲ مرداد من را از راهروی مرگ مستقیم بردند انفرادی و وقتی شما را به انفرادی ببرند ساعت و زمان را گم میکنید و دیگر نمیتوانید بگویید چند روز گذشته است.»
فریدون در پاسخ به وکیل حمید نوری مبنی بر اینکه پیش پلیس نامی از حمید نوری در اتاق مرگ نیاورده بار دیگر تاکید کرد که حمید نوری را در اتاق هیات مرگ دیده است: «ناصریان(محمد مقیسه) مرا به اتاق هیات مرگ برد و پشت سرم ایستاد و من در گفتوگو با پلیس یادم نیامد که حمید عباسی(نوری) را هم در اتاق دیدهام. او در ردیف پشت نشسته بود و من این تصویر را بعدا به خاطر آوردم.»
بهگفته وکیل حمید نوری، موضع حمید نوری این است که «این اعدامها هرگز رخ نداده است و نمیتواند اتهامات را بپذیرد.» وکیل حمید نوری مدعی است که موکلش در زمان اعدامها در مرداد و شهریور سال ۱۳۶۷ به خاطر تولد فرزندش در مرخصی بوده است.
********************
بیست و دومین جلسه دادگاه حمید نوری در استکهلم!
بهرام رحمانی
بیست و دومین جلسه دادگاه حمید نوری، دادیار سابق زندان گوهردشت در کشتارهای سال ۱۳۶۷، روز پنجشنبه هشتم مهر ۱۴۰۰- ۳۰ سپتامبر ۲۰۲۱، با شهادت فریدون نجفی آریا در استکهلم ادامه یافت.
فریدون ساکن استرالیا است و از طریق اسکایپ و به صورت ویدئویی در دادگاه حمید نوری شهادت داد. فریدون نجفی آریا دو کتاب «نتهای درخشان» و «۶۷» را نوشته و یک کتاب جدید هم به نام «ورای مستی» در دست چاپ دارد.
فریدون نجفی آریا در سال ۱۳۶۰ در جریان یورش نیروهای امنیتی برای دستگیری خواهر و برادرش به جای آنها دستگیر شد. آنها هوادار سازمان مجاهدین خلق بودند. فریدون در زمان دستگیری سرباز بود و هیچ ارتباط تشکیلاتی با سازمان مجاهدین نداشت و به گفته خودش فعالیت سیاسی نیز نداشت. با این وجود وی به ۱۵ سال زندان محکوم میشود که پس از گذراندن ۱۰ سال آن در زندانهای اوین، گوهردشت و قزل حصار، در سال ۱۳۷۰ آزاد میگردد.
فریدون شاهد و شاکی دادگاه روز پنجشنبه نوری حدودا سه سال در سلول انفرادی نگهداری شده بود. او را یک بار بههمراه ۱۹ تن دیگر برای اعدام به اوین بردند، ولی اعدام انجام نشد و مجددا به زندان گوهردشت بازگرداندند. فریدون نجفی آریا سه بار به راهروی مرگ رفت. نخستین بار آن نهم مرداد ۱۳۶۷ بود. وی یک بار در دوازدهم مرداد ۶۷ در حالی که از جریان اعدامها مطلع بود، در برابر هیات مرگ قرار گرفت.
فریدون شهادت داد که حمید نوری را بارها و گاهی با پوشهای در دست در راهرو و هیات مرگ دیده است. وی گفت ناصریان او را نزد هیات مرگ برد و در آنجا حمید نوری را دید که با پوشه و پرونده در دستش در پشت سر ابراهیم رئیسی، رییس جمهوری فعلی ایران، نشسته بود. او در توضیح شخصیت و رفتار نوری گفت که او «خونسرد و آرام» بود و میخندید.
فریدون نجفی آریا شهادت داد جایی که حمید نوری از زندانیان جان به در برده مصاحبه میگرفت، آنها را مسخره میکرد و میخندید. یوران یالمارشون، وکیل مشاور شاهد، تاکید کرد که موکلش تقریبا با همه افرادی که نامشان در فهرست کیفرخواست دادستان بهعنوان شاکی یا شاهد یا هر دو آمده، در تماس مستقیم بوده است، مخصوصا با آنهایی که او وکیل آنهاست. وی گفت موکلش هنوز به خاطر مسائل زندان کمک درمانی و روانپزشکی میگیرد.
بهگفته وکیل فریدون، وی در سال ۱۹۹۷ به استرالیا میآید و اکنون ساکن آن کشور است. هنگام دستگیری سرباز بود و به همین دلیل او را به دادگاه و زندان نظامی میبرند. وی را به زندانهای اوین و قزلحصار و نهایت گوهردشت منتقل میکنند. وی در سال ۱۹۸۲ به گوهردشت منتقل میگردد. فریدون در گوهردشت سه سال در سلول انفرادی زندانی بود. بعد به زندان عمومی منتقل میشود. او را یک بار به کریدور مرگ بردند. وقتی وی را میبرند به اتاق مرگ، فریدون میدانست که اعدامها در جریان است. فریدون حمید نوری را قبل و بعد از اعدامها دیده بود. نهایت فریدون عذابی که از این اعدامها کشیده هنوز هم به روانشناس میرود.
نجفی آریا در جلسه محاکمه حمید نوری به اتهام مشارکت در اعدام چند هزار زندانی سیاسی ایران در سال ۱۳۶۷، گفت که حمید عباسی(نوری) را در اتاق هیات مرگ دیده که پشت هیات مرگ نشسته و پرونده را آماده میکند و تحویل آنها میدهد.
فریدون نجفی آریا که از سال ۱۳۶۰ به اتهام «هواداری از سازمان مجاهدین خلق» به مدت ده سال زندانی بوده گفت که در هنگام دستگیری، سرباز بوده و در اتاق هیات مرگ گفته است که به خاطر برادر و خواهرش بازداشت شده و سیاسی نبوده است.
وی تاکید کرد که هیچ ارتباط تشکیلاتی با سازمان مجاهدین خلق نداشته و چون برادر و خواهرش طرفدار این سازمان بودند او را دستگیر کردند: «برای دستگیری خواهر و برادرم آمدند. نتوانستند آنها را دستگیر کنند. مرا گرفتند و ۱۵ سال حکم دادند.»
وکیل فریدون در این جلسه دادگاه توضیح داد که چون موکلش در زمان دستگیری در سال ۶۰ سرباز وظیفه بود او را به یک بازداشتگاه نظامی منتقل میکنند و سپس در زندانهای اوین، قزلحصار و گوهردشت زندانی بوده است. وی میگوید که نجفی آریا پس از انتقال از زندان اوین به زندان گوهردشت بیش از دو سالونیم در سلولهای انفرادی زندانی بوده است.
وی در این دادگاه گفت که سه بار به اتاق هیات مرگ برده شد و هر بار فکر میکرد که او را اعدام خواهند کرد چون «خیلی از افراد بیگناهتر» از او که طرفدار هیچ گروه و دستهای نبودند را اعدام کرده بودند.
به گفته فریدون، از مجموع زندانیان در بندهای مختلف تنها ۲۰۰ زندانی جان بدر بردهاند و از بند شش تنها ۱۰ نفر زنده ماندهاند.
وی میگوید سیامک طوبایی که اعدام شده به او هشدار داده بود که در اتاق هیات مرگ حرف بزن و نگذار که ناصریان(محمد مقیسه) جو دادگاه را در دست بگیرد و همین هشدار باعث هوشیاری او شده و توانسته که با حرف زدن، فضای دادگاه را به نفع خود تغییر دهد.
فریدون توضیح داد که ناصریان(محمد مقیسه)، او را به هیات مرگ برد و روز ۱۲ مرداد ۱۳۶۷ وقتی وارد اتاق این هیات شد و چشمبند خود را بالا زد: «دیدم چهار نفر جلو نشستهاند و دو نفر پشت سر آنها بودند که یک نفر را نشناختم اما حمید عباسی(نوری) را دیدم که پشت سر ابراهیم رئیسی و مصطفی پورمحمدی نشسته بود. پوشه و پرونده مقابلش بود و من دیدم که پرونده را آماده میکند و روی میز اعضای هیات مرگ میگذارد.»
نجفی آریا در پاسخ به سئوال دادستان که چگونه با چشمبند، حمید نوری را دیده است گفت: «چشمبند من توری بود و میتوانستم ببینم. اگر کسی در یکی دو متری من قرار میگرفت میتوانستم ببینم. صدایشان را هم میشناختم. نه فقط حمید نوری که پاسدار تورج، پاسدار فرج و بقیه پاسدارها را میشناختم.»
فریدون اضافه کرد که پیش از اعدامها، هنگام اعدامها و بعد از اعدامها حمید نوری را دیده و حمید نوری در مقایسه با ناصریان(محمد مقیسه) و دیگر پاسدارها که هیجانزده و گاهی عصبی بودند «خیلی راحت و در آرامش بود و میخندید.»
وی ادامه داد که «بعد از اعدامها حمید عباسی در حسینیه اوین از بچهها مصاحبه میگرفت. ما را به اجبار آنجا میبردند و مینشاندند. من در فاصله سه متری او بودم و میدیدم که مصاحبه میگرفت، بچهها را مسخره میکرد و میخندید.»
فریدون نجفی آریا همچنین به فضای زندان بعد از روی کار آمدن اکبر هاشمی رفسنجانی اشاره کرد و گفت «در حسینیه زندان گوهردشت که اعدامها انجام شده بود نمایشگاه کتاب گذاشتند. ما بدون چشمبند از بند خارج شدیم و به نمایشگاه کتاب رفتیم. هاشمی رفسنجانی سر کار آمده بود و فضا کمی بازتر شده بود. میخواستند نشان دهند که اوضاع عادی است.»
...
دادستان: مرسی آقای یان هامارسون. آقای فریدون آیا جای شما راحت و آرام است؟
فریدون: من در خانه خودم و دفتر خودم هستم و راحتم.
دادستان: بقیه چی شدند؟
فریدون: بقیه در بند ماندند تا ساعت ۷ شب.
دادستان: شما کجایی؟
فریدون: من هم در فرعی هستیم. شش یا ساعت هفت دیدیم یک سری زندانی را میآورند. از آن بچههایی که صبح برده بودند نصفشان را برگرداندند. اینها روبهروی فرعی ما یک فرعی بود به آنجا بردند. ما از ریر در دیدیم چراغ آنجا شروع شد. ما با آنها از زیر در مرس زدیم بعد فهیمدیم که که بچههای بند فرعی خودمان است نصف را اعدام کردند و بقیه به دادگاه نرسیدند و به بند برگرداندند. اسم یکی از آنها قدرت نوری بود که بعدا اعدام شد.
دادستان: نام را یک بار بگویید
فریدون: قدرتالله نوری - دیگری هم اردشیر کلانتری بود که روز بعد اعدام شد.
دادستان: بعد چی شد؟
فریدون: شب خوابیم روز بعد تقریبا ساعت ۱۱ آمدند همه فرعی ما را بردند. قبلا گفتم من قبل از اعدامها بدون چشمبند آنجا را دیده بودم.
دادستان: وقتی آمیید پایین چی شد؟
فریدون: ما رو به دیوار نشستیم. از زیر چشمبند کمی میدیدم. گفتم بچهها چه خبره؟ آنجا میدیدیم اسامی زندانیان را میخواندند و میبردند توی اتاق مرگ. بعصی وقت دو یا سه و یا چهار دقیقه توی اتاق بودند بعد بیرون میآمدند. ناصریان و لشکریان زندانیان را توی اتاق میبردند و بیرون میآوردند. آنجا من برای اولین بار حمید نوری را از زیر چشمبند دیدم. او آمد و رد شد. خیلی از مسئولین زندان را میدیدم که همه آنجا بودند. وقتی بچه از اتاق هیات مرگ بیرون میآمدند از ما جدا میکردند و کمی دورتر از ما جلو سالن مینشاندند. ولی تا پاسدارها دور میشدند به همدیگر خبر میدادند که چی شده است. آنجا ما با زندانیان زیادی حرف میزدیم. تمام دوستانم که در فرعی ما بودند و یا فرعی دیگر و یا بند ۶ بودند آنجا دیدم. اگر کسی از نگهبانان سالن نبود همه بچهها با هم حرف میزدند.
دادستان: منظورتان کیست که آنجا نبود؟
فریدون: لشکریان و داوودی و نوری و پاسدارها. اما برخی وقتها هیچ کدام از اینها نبودند ما با هم صحبت میکردیم.
دادستان: بعد چی شد؟
فریدون: گاهی پاسداران میدیدند زندانیان ما با هم حرف میزنند توی سرشان میزدند و میگفتند خفه شوید. تا ظهر دو یا سه سری اسم ۱۲ یا ۱۴ نفر میخواندند و با خود میبردند. ظهر آمدند به ما کمی نان و پنیر دادند. بعد دیدیم پاسدارها چند جور غذای زیاد مانند کباب و گوشت بردند توی اتاق مرگ. اگر در آن اتاق ۴ یا ۵ بودند اندازه ۳۰ نفر غذا میبردند. دادگاه دو سه ساعت تعطیل شد و آنها مثل گاو خوردند.
حمید نوری: ... حق توهین ندارید.
دادستان: من میفهمم اتفاقات زیادی افتاده اما شما دادگاه نشستهاید از هرگونه توهین دوری کنید. ما باید یک جو مناسبی برای دادگاه داشته باشیم.
فریدون: من قصد توهین نداشتم فقط یک مثال زدم.
دادستان: بعد چی شد؟
فریدون: بعد از دو ساعت باز دو مرتبه اسمها را میخواندند و میبردند اتاق مرگ. مانند صبح ۱۳ یا ۱۴ میشدند میبردند.
دادستان: کجا میبردند؟
من نمیدانم اما صف از جلو ما رد میشد. آن موقع من نمیدانستم کجا میبردند.
دادستان: ادامه دهید.
تقریبا بعد از ظهر شد پاسدار فرج ما را بلند کرد و برد. مرا به انفرادی برد. چون که من و یا تعداد دیگر نوبتمان نشد برویم توی اتاق مرگ. دو سه روز هیچکس سراغ ما نیامد. اما روز ۱۲ مرا بردند پایین و مانند سابق جلو اتاق مرگ نشاندند. آنجا با رضا فلاحی صحبت کردم گفت همه بچههایی که بردند همه اعدام شدند.
دادستان: بعد چی شد؟
فریدون: باز هم ظهر به ما نان و پنیر دادند و خودشان هم خوردند. فکر میکنم حدود ساعت ۳ بعد از ظهر نوبت من شد. ناصریان مرا توی اتاق مرگ برد. با چشمبند رفتم تو نشستم. اما از زیر چشمبندم کمی میدیدم. روبرویم آدمها را میدیدم. من قبلا صدا نیری و اشراقی و رئیسی را شنیده بودم اکنون این سه آنجا نشسته بودند. ناصریان گفت این عضو منافقین است و سه سال در بند انفرادی بود. گفتش این را اوین برده بودیم اعدام شود اما اعدم نشد و برگشت. ناصریان پرونده مرا به نیری داد. بعد نیری به من گفت پسر پروندهات چهقدر کلفت است. نیری گفت با ما همکاری میکنید؟ گفتم من هیچ کار نکردم فقط بهخاطر برادر و خواهرم دستگیر شدم. با دست اشاره کرد و به ناصریان گفت ببر بیرون. ناصریان با خوشحالی یقه مرا گرفت ببرد. من وقتی از زمین بلند شدم. فهمیدم اگر حرف نزنم اعدامی هستم. قبل از این که من توی اتاق هیات بیایم سیامک به من گفته بود تو رفتی حرف بزن. گفت نگذار ناصریان جو را به دست بگیرد. آن چیزی که الان میگویم همه چیز برای من روشن شد. یعنی زمانی که پلیس سوئد از ما میپرسید خیلی چیزها برایم کنگ بود. برای این که سعی میکردم همه چیز یادم برود چون شبها نمیتوانستم بخوابم. به روانشناس رفتم و گفتم هر چی سعی میکنم گذشته یادم برود اکنون دوباره باید به یاد بیاورم حالم بد شده است. روانشناس به من گفت فکر کن کله شما مانند کامپیوتر است. فکر کن هر اتفاقی افتاده مانند یک فایل رفته این تو ضبط شده. بگذار باز شوند نترس. فایلها باز کن.
دادستان: بالاخره شما چکار کردید؟
فریدون: من اینها میگویم در نزد پلیس سئوال فرصت نشد بگویم.
دادستان: بعد چی شد؟
فریدون: بعد ایستادم چشمبندم را برداشتم. رئیسی را دیدم و نیری و اشراقی را دیدیم و پورمحمدی را نمیشناختم. همین حمید نوری هم پشت آنها نشسته بود و پروندهها دستش بود. من گفتم که حاج آقا(نیری) این پرونده به این دلیل زیاد است که تنها مال من نیست. مال چهار سرباز است. این پرونده را در دادگاه نظامی کرج دیده بودم. رضا فلاحی و حمید همتی بود که همانجا اعدام شد. مجید خوشگفتار که در سال ۶۴ آزاد شد. عکس همه را روی هم گذاشته بودند پرونده چهار نفر بود. گفتم حاج آقا این پرونده چهار نفر است. نیری گفت برو. همین که برگشتم بیایم اشراقی گفت بایست پسرم. به نیری گفت چرا به همه میگویید برو و برو. پرونده مرا برداشت. اول دید عکس چهار سرباز را دید و به همه نشان داد. بعد به من گفت توی این پرونده نوشته که شما مجاهدین نبودید. اینجا نشون میدیده سرباز بودید و جبهه هم رفتید. پس چرا همکاری نمیکنید تا نکشندت. گفتم حاج آقا من هیچ کاری نکردم. من بهخاطر خواهر و برادرم دستگیر شدم. گفتم وقتی اومدم زندان - همکاران شما برای من دروغ نوشتند - و مرا به انفرادی فرستادند. بعد از سه سال انفرادی مرا به بند فرستادند. من آنجا هیچکس را نمیشناختم. بعضیهایشان هوادار مجاهدین بودند و برخی نیز نبودند. هیچکس ننوشته ما هوادار مجاهدین هستیم. من دو سال سربازی رفتم و ۷ سال زندان کشیدم حالا به جای این که به من بگویی ببخشید شما را اشتباهی گرفتیم و یا بگویید ما اشتباه کردیم نفهمیدیم... حالا میگویید بیا همکاری کن تا اعدام نشوید؟! بهنظر شما این عدالت است؟ یکی دو دقیقه هیچکس هیچی نگفت. ناصریان عصبانی شد و از سالن بیرون رفت. فرج اومد به جای ناصریان پشت سر من ایستاد. دوباره چشمبندم را زدم و چیزی نگفتم. بعد آنها به فرج اشاره کردند ببر و گفتند برو بشین بیرون و دوباره صدات میکنیم. در داخل پرانتز بگویم: (این پاسدار فرج ۳ سال نگهبان ما بود و با من خوب بود و ندیده بود من کار خلاف کنم. فرج گفت شانس آوردی بشین و کاری نکن. مرا عقب نشاند.)
دادستان: منظور عقب نشاندند یعنی کجا؟
فریدون: همه را میبردند جلو راهرو به سوی حسنیه. اما فرج مرا از آنجا دور کرد.
دادستان: بالاخره کریدور نشاندند؟
فریدون: از اتاق بیرون اومدم جایی نشاندند که بر خلاف حسینیه بود. تا ۹ شب آنجا نشستم اما مرا به دادگاه صدا نکردند. بعد از ساعت ۹ شب فرج ما را بلند کرد و همه را از پلهها به بند بالا برد. چند روز خبری نبود و فقط در روز کمی نان و تخم مرغ میدادند. دیگه نه ما را حمام بردند و نه لباس دادند.
...
دادستان: آقای فریدون ممنونیم برای حضورتان در دادگاه. فردا مجددا ادامه میدهیم. خوب ما از استکهلم به شما شب بخیر میگوییم و دادگاه فردا به ساعت شما در استرالیا ۵ صبح آغاز خواهد شد. ادامه ادای شهادت فریدون به جلسه جمعه یکم اکتبر ۲۰۲۱، موکول شده است.