خدامراد فولادی: آقای حکیمی، می دانی ایدئولوژی یعنی چه؟

شخصی سازی فونت
  • کوچکتر کوچک متوسط بزرگ بزرگتر
  • Default Helvetica Segoe Georgia Times

محسن حکیمی در جدیدترین سریال ِ ردیه نویسی اش برمارکسیسم که آن رابه خطا بالنینیسم وبلشویسم یکی و اینهمان می پندارد در مقاله ای باعنوان ِ « ایدئولوژی ِمارکسیسم وانشعاب همچون پیامد ِ ناگزیر ِ آن» طبق ِ معمول ِ سریال های کلیشه وار ِ قبلی بی آنکه مقدمتن تعریف یا نقل ِ قولی از آنچه می خواهد اثبات کند و آنکه به چالش کشیده می شود ارائه دهد ابتدا به ساکن و فی البداهه وارد ِ بحثی می شود که هیچ ربط و پیوندی با جهان بینی و جهان شناسی ِ مارکسیستی و بالاخص با ایدئولوژی به تعریف ِ مارکسیستی ندارد.

- حکیمی ساده انگارانه گمان می کند هرکس با هر سواد و دانش و شناختی ادعای مارکسیست بودن کرد مارکسیست است. چرا چنین تصوری دارد؟ چون خودش نه ازمارکسیسم شناختی دارد و نه از شناخت ِ مارکسیستی.- حکیمی در این مقاله که ازعنوان اش پیداست ردیه ای است بر آنچه او به غلط « ایدئولوژی ِ مارکسیستی» می نامد طبق ِ معمول ِ دیگر اظهارات ِ سراسر نادرست و بد آموزانه اش درباره ی مارکسیسم بدون ِ آنکه مقدمتن تعریفی ازایدئولوژی که محور ِ ردیه نویسی ِ اوست به دست دهد فی البداهه و ابتدابه ساکن وارد ِ بحثی شده که هیچ ربط و پیوندی با جهان بینی و جهان شناسی ِ مارکسیستی و بالاخص با ایدئولوژی به تعریف ِ مارکسیستی ندارد. در این مقاله حکیمی می نویسد« حزب ِ سوسیال دموکرات ِ روسیه برپایه ی ایدئولوژی ِ مارکسیسم شکل گرفته بود و هدف ِ آن پیاده کردن ِ اصول ِ این ایدئولوژی در جامعه ی روسیه بود. بنابر این، برنامه ی حزب افزون بر اجزای سیاسی و اقتصادی ِ مارکسیسم بر جزء فلسفی ِ این ایدئولوژی نیز متکی بود. به طوری که پذیرش ِ این برنامه خواه ناخواه به معنای پذیرش ِ فلسفه ی مارکسیسم یعنی ماتریالیسم ِدیالکتیکی بود.» به باور ِحکیمی خسن وخسین هرسه دختران ِ مغاویه بودند! هیچ مثالی جز این تمثیل ِ دینی مذهبی ِ گمراه کننده ی سرتاسرفریبنده گویای فهم و درک ِ نادرست ِحکیمی هم ازایدئولوژی،هم ازماتریالیسم ِ دیالکتیک ، هم از مارکسیسم و هم از لنینیسم نیست. چرا؟ به دلایلی که یکی یکی خواهم گفت. اول آنکه همچنان که پیشتر گفتم بدون ِ دادن ِ تعریف ِ مقدماتی از ایدئولوژی و با این پنداشت که ایدئولوژی همان است که او در نظردارد وخواننده موظف است درک و برداشت ِ او را وحی نازل شده بداند ایدئولوژی را شامل ِ سیاست واقتصاد و فلسفه ی ماتریالیستی و همان ها را هم محدود و منحصر به لنین و بلشویسم اش می کند، دوم آنکه همچنان که بعدتر به تفصیل خواهم گفت ماتریالیسم ِ دیالکتیک به مثابه ِ فلسفه ی شناخت خودش ایدئولوژی آن هم ایدئولوژی ِ ساخته وپرداخته ی لنین وبلشویک هانیست بلکه درتضاد با انواع ِ فلسفه های ایده آلیستی و ایده آلیسم ِ مذهبی و دینی و یکی از کارکردهای ایدئولوژی ِ طبقاتی ِ این دوران است.( همین جا درپرانتز بگویم: حکیمی که این همه علیه ِ مارکسیسم و فلسفه ی علمی یعنی ماتریالیسم ِ دیالکتیک می نویسد و بر ضدییت اش با آن پافشاری می کند، دیده یا خوانده یا شنیده اید جایی علیه دین و مذهب و حاملان و ناقلان ِ ارتجاع ِ مذهبی کلمه ای نوشته یا گفته باشد؟ او در سه دهه ی گذشته چندین جلد کتاب در ایران چاپ و منتشر نموده وهمه مستقیم یا غیر ِمستقیم علیه مارکسیسم وفلسفه ی ماتریالیستی،آیا از خود سوآل کرده اید چرا؟)، سوم این که لنینیسم اساسن هیچ قرابت و همگونی از هیچ لحاظی با مارکسیسم ندارد واگر حکیمی بخواهد دلیل اش را بداند به مقالات من درهمین باره مراجعه نماید. درنتیجه،برداشت و تعریفی که تمام ِمفردات ِآن نادرست باشد، سرتاته ِ آن نیز غلط است. اما دراینجا بحث ِمن با حکیمی همچنان که ازعنوان ِ مقاله ام بر می آید صرفن واختصاصن برسر ِ ایدئولوژی است، و این که آیا او می داند ایدئولوژی یعنی آنچه که ضدییت اش با آن را کتمان نمی کند چیست و در نتیجه آیا او که هم انسان است، هم نویسنده و تحلیل گرِ سیاسی است، و هم خود را نظریه پرداز و آموزش دهنده ی کارگران می داند می تواند فاقد ِ ایدئولوژی باشد؟
ایدئولوژی چیست؟
نخست تعریف ِ مارکس-انگلس ازایدئولوژی و سپس برداشت و تعریف ِ خودم از آن را که در چار چوب ِ همین تعریف ِ مارکسیستی قراردارد خواهیم خواند. ( از نظرگاه ِ من به عنوان ِ یک مارکسیست، مارکسیسم عبارت است از آموزه های علمی عقلانی ِ مشترک یاجداگانه ی مارکس وانگلس، ومارکسیست نیز به کسی گفته می شود که اندیشه، نظر و تحلیل ها وعملکردهای سیاسی یا اقتصادی یا فرهنگی و هنری اش درچارچوب ِ این آموزه های عام با ویژه گی های تاریخی دورانی واجتماعی سیاسی ِ خاص و مشخص ِ این دوران باشد.). اما، از دید ِ مارکس و انگلس- درایدئولوژی ِ آلمانی – ،ایدئولوژِی نوعی تولید ِ متنوع ِ ذهنی و تابع ِ تولید ِ مادی در هر شرایط ِ مشخص ِ تاریخی دورانی و ازاین رو همچون آن شرایط ِ مادی تولیدی ِ خاستگاه اش و در راستای همان فرایند ِ تکاملی ِ تولید و مناسبات ِ تولیدی دچار ِ دگرگونی ِ کیفی از ساده به پیچیده واز پست به عالی می شود. اگرچه پایایی و ثبات ِ ایدئولوژی واشکال ونمودهای آن از تغییرات ِ مادی تاریخن بیش تر است. در ایدئولوژی ِ آلمانی چنین می خوانیم:« تولید ِ ایده ها، مفاهیم، و آگاهی { نمودها و نمودارهای اولیه ی ایدئولوژی} ابتدائن در فعالییت ِ مادی و روابط ِ مادی ِ انسان ها یعنی زبان ِ زنده گی ِ واقعی تنیده است. همین مساله در مورد ِ تولیدات ِ فکری که در زبان ِ سیاست، قانون ، اخلاقییات، مذهب و متافیزیک( اعتقادبه ماوراء الطبیعه) بیان می شود نیز صدق می کند.{ این ها همه اشکال ِ مختلف ِ ایدئولوژی اند} . انسان ها، یعنی انسان های واقعی و فعالی که درشرایط ِ معینی از تکامل ِ نیروهای مولد و روابط ِ تولید ِ منطبق بر آن تا پیشرفته ترین اشکال اش قرار دارند سازنده گان ِ واقعی ِ مفهوم ها و ایده های خویش هستند.{ به این گزاره توجه کن جناب ِ ردیه نویس برایدئولوژی ِ مارکسیسم! تاهم معنا ومفهوم ِتاریخی ایدئولوژی را بدانی و هم بدانی مارکس- وانگلس - کدام ایدئولوژی را نقد و نفی کرده اند}، اگر در تمام ِایدئولوژی های تاکنونی انسان ها و شرایط ِ زیستی ِ آنها همچون تصویر ِ چیزها در اتاقک ِ جعبه ی عکاسی وارونه جلوه می کند، این پدیده ناشی از فرایند ِ حیاتی تاریخی، یعنی وابسته به درجه ی رشد ِ تولید و مناسب ِ تولیدی ِ انسان است{ و هیچ ربطی به مارکس و انگلس و مارکسیسم ندارد!. ادامه ی نقل ِقول:}. ازاین رومی توان گفت: اخلاق، مذهب، متافیزیک و دیگر اشکال ِ ایدئولوژی یا دیگر اشکال ِآگاهی نیز تابع ِ زنده گی ِ مادی ِ انسان در شرایط ِ مشخص و دوران های تاریخی ِ معینی هستند.»( برگرفته از: کارل مارکس،زندگی ودیدگاه های او. مرتضامحیط. جلد یکم. ص. 326-327. درون ِ آکولادها ازمن است). توجه کردید جناب ِ ردیه نویس ِ مادام العمربر مارکسیسم و فلسفه ی علمی که بنابراین گزاره های علمی فلسفی و علمی تاریخی که نه فلسفه ی علمی و نه ایدئولوژی اختراع ِ انگلس و مارکسیست ها نیستند و از کجا و چگونه وارد ِ مناسبات ِ تولیدی- مناسباتی و تاریخ ِ انسان ها شده اند؟اگرهنوزهم متوجه نشده اید این بخش ازمقاله ی من باعنوان ِ« ایدئولوژی،هوییت ِ تاریخی ِ انسان » که درچارچوب ِتئوری های علمی فلسفی ِ مارکس وانگلس و پاسخی است به کسانی مانند ِ شما که معتقدهستید می توان انسان ِاندیشه ورز و نویسنده و کنشگر ِ سیاسی بود اما ایدئولوژی نداشت را بخوانید امیدوارم متوجه شوید و به ستیزه ورزی ِ متعصبانه و خام اندیشانه با فلسفه و جهان بینی و جهان شناسی ِعلمی پایان دهید. دراین مقاله آمده است:« آیا اساسن می توان انسان یعنی موجودی اجتماعی و اندیشه ورز بود و ایدئولوژی نداشت؟ یا حکومتی انسانی یا طبقاتی داشت که فاقد ِ ایدئولوژی باشد؟ یا حتا در دورانی زیست که انسان ها فاقد ِ ایدئولوژی باشند؟ به بیان ِ دیگر، آیا ایدئولوژی جدا از اندیشه ورزی ِ انسان هاست چه در حاکمییت باشند یا نباشند؟ یا آن که حکومت و دولت داشته یا نداشته باشند؟ برای یافتن ِ پاسخ ِ این پرسش ها باید تعریفی از ایدئولوژی داشت که پاسخگوی مجموعه ی این پرسش ها باشد. آن تعریف با توجه به آنچه مارکس وانگلس درایدئولوژی ِآلمانی گفته اندغیرازاین نباید باشد که: ایدئولوژی مجموعه خصوصیات ِ فکری، عقیدتی، سیاسی، فردی، اجتماعی و طبقاتی است که در کردوکارها و روابط ِ چندسویه و چندمنظوره ی رفتاری، گفتاری، دیداری، شنیداری و نوشتاری یعنی همه ی عرصه های مناسبات ِ اجتماعی ِ چند بعدی ِ انسان ها نمود ِ بالفعل و علنی پیدا می کند که قابل ِ انکار وکتمان نیست. ایدئولوژی ازاین رو، عبارت است از درک و برداشت ِ انسان ها و نه صرفن این یا آن فرد ِ تک افتاده از دیگر انسان ها، و یا این یا آن تشکیلات ِ حزبی و یا دولت ِ حزبی ِ مافوق ِ انسان های جامعه ی مشخص ، از جهان ، طبیعت ِ پیرامون و جامعه ی انسانی . درک و برداشتی که- واین بسیارمهم است- متناسب با دوران ِ تاریخی، پایگاه و جایگاه ِ طبقاتی و سیاسی و میزان ِ سواد و تحصیلات و دانش ِ نظری و فلسفی – عقلانی ِ انسان ها هم متفاوت وهم ازساده به پیچیده مدام درمعرض ِ تحول و دگرگونی ِ کممی و کیفی است. ایدئولوژی ِغالب ِهردوران ایدئولوژی ِ طبقه ی حاکم ِ آن دوران است. این که مارکس و انگلس ایدئولوژی را آگاهی ِ دروغین نامیده اند به این دلیل است که ایدئولوژی ِ هردوران مجموعه آگاهی هایی است که طبقه ی حاکم- توجه کنید: اولن به مجموعه آگاهی ها و ثانین به طبقه ی حاکم در یک دوران ِ تاریخی ِ معین، و نه بلشویک های حاکم برروسیه یا فلان کشور در سده ی بیستم! – در راستای منافع و برای حفظ ِ موقعییت ِ برتر و سرکرده گی ِ خود برجامعه به روش های مختلف ِ مدرسی،ورسانه ای آموزشی تبلیغ می کند و اشاعه می دهد، وتا پیش از برقراری ِ سوسیالیسم و کمونیسم عمدتن خصلت و خصوصییت ِ ایده آلیستی مذهبی و ایده آلیستی فلسفی دارند. آگاهی هایی که با گذشت ِ زمان- توجه کنید با گذشت ِ زمان- تبدیل به ایدئولوژی شده،نسل به نسل به انسان های بعدی منتقل می شوند. طبقه ی حاکم و نظریه پردازان اش این آگاهی های طبقاتی دورانی را جاودان و برای تمام ِ دوران ها معتبر قلمداد می کنند. از این رو، می توان ایدئولوژی ِ برآمده از و متکی بر این آگاهی های سیال و غیر ِثابت را که مجموعه آگاهی های ناراستین اند نیز ایدئولوژی ِ ناراستین و تاریخ مند ِ طبقاتی ارزیابی نمود که سرانجام با طبقه ی حاکم ِ نگهدارنده اش تاریخ منقضی خواهدشد. به این مساله ی مهم نیز بایدتوجه داشت که ایدئولوژی ِ یک دوران و یک سازمان ِ طبقاتی ِ انحلال یافته و سپری شده می تواند ده هاو حتا چند صد سال در دوران و سازمان ِ اجتماعی سیاسی و ذهن ِ انسان ها و نسل های بعدی در کنار ِ ایدئولوژی ِ دورانی طبقاتی ِ غالب باقی بماند وحتا تبدیل به ایدئولوژی ِ دولتی شود. نمونه ی خیلی آشنای اش ایدئولوژی ِ دوران ِ خدایگان بنده گی و ارباب رعییتی در فرم و محتوای ناهمخوان ِ « جمهوری ِ اسلامی» با تمام ِ ملحقات ِ واپسگرای دینی مذهبی و سیاسی اجتماعی و فرهنگی ِ آن در ایران ِ دوران ِ سرمایه داری.
با این درک وبرداشت وتعریف از ایدئولوژی اکنون می توان با قطعییت گفت که: برخلاف ِ برداشت ِ نادرست ِ حکیمی و حکیمی ها، مارکسیسم خودش ایدئولوژی نیست بلکه به مثابه ِعالی ترین محصول ِاندیشه ورزی ِعلمی عقلانی ِبشرییت هم سوسیالیسم ِ علمی را به مثابه ِ مجموعه آگاهی ها و ایدئولوژی ِ تاریخی وتاریخمند ِ طبقه ی کارگر – ونه این یا آن حزب و تشکیلات یا این و آن رهبر ِ فعالمایشاء و دولت ِ سرکوبگر- تئوریزه کرده ، و هم ماتریالیسم ِ دیالکتیک و ماتریالیسم ِ تاریخی را به عنوان ِ مجموعه آگاهی های راستین از سازوکارهاو کرد و کارهای طبیعت، جامعه و تفکر ِ انسانی به مثابه ِ کلییتی همبسته به صورت ِ تئوری عرضه نموده است. خلاصه آن که: ایدئولوژی هوییت ِ تاریخی و عام ِ انسان ِ اجتماعی ِ اندیشه ورز است که در نظام ها و دولت های طبقاتی خصلت و خصوصییت ِ طبقاتی پیدا می کند، اما درجامعه ی بی طبقه و بی دولت ِ کمونیستی ِ آینده به همان هوییت ِ عام ِ تاریخی یعنی مجموعه آگاهی های فلسفی، جهان شناختی، هنری و زیبایی شناختی ِ طبیعت گرایانه و انسان گرایانه در عالی ترین و تکامل یافته ترین حالت و وضعییت یعنی به آگاهی ِ راستین انسان تبدیل خواهدشد. دورانی که از نظرگاه ِ ایده آلیست های فلسفی و مذهبی ( امثال ِ حکیمی ها) فقط در جهان ِ موهوم ِ پس از مرگ ِ آنها تحقق می یابد.»
حال، پرسش از آقای حکیمی این است: از کجای این نظریه ها و آموزه ها می توان اختصاص و وابسته گی ِ ایدئولوژی به مارکسیسم را بیرون کشید و بیانیه و اعلامیه صادرکرد که ایهاالناس! ببینید این مارکسیسم و ایدئولوژی اش چه هیولاها یی هستند و مرتکب ِ چه جنایت هایی علیه بشرییت شده اند! و سخن ِ پایانی این که: آیا سکوت ِ شما در مقابل ِ این نقدهای در چارچوب ِ ماتریالیسم ِ دیالکتیک و تاریخی بیانگر ِ هم حقانییت ِ فلسفه ی علمی و هم اثباتگر ِ دروغ بافی و اتهام زنی ِ شما نیست؟ دست بردارید از این دروغ بافی ها و اتهام زنی هایی که فقط در شان و مرام و مسلک ِ آخوندهای شیاد و ایدئولوژی ِ دینی مذهبی ِ فریب کار ِ آنهاست آقای حکیمی!