منصور حکمت: اوضاع سياسى ايران

شخصی سازی فونت
  • کوچکتر کوچک متوسط بزرگ بزرگتر
  • Default Helvetica Segoe Georgia Times

اتفاقى که در ايران افتاده اينست که يک پروسه اعتراض سياسى توده اى شروع شده که نشاندهنده نارضايتى مردم است؛ زير اين اعتراض سياسى بنظر من همه عناصر و اجزاء مختلف اقتصاد و سياست و ايدئولوژى را ميشود ديد. اقتصاد ايران، آنقدر که مردم انتظار دارند دريافت کنند، مصرف کنند، توليد نميکند، يک بحران اقتصادى در جريان است، سازمان اقتصادى درهم ريخته است. از نظر سياسى اختناق حاکم است، مردم اختناق نميخواهند. از نظر ايدئولوژيکى حکومت مذهبى حاکم است مردم حکومت مذهبى نميخواهند.

نقطه تعادل اسلامى جديدى در ايران ممکن نيست
بحث منصور حکمت در پلنوم يازده کميته مرکزى حزب کمونيست کارگرى ايران (٢٠-١٨ فوريه ۲۰۰۰)

توضیح بر این نوشته
اين بحث را فاتح بهرامی پياده کرده و برای اصغر کريمی ارسال کرده بود تا در مشورت با منصور حکمت، متن را براي انتشار در «انترناسيونال» آماده کند. متاسفانه اين دوران مصادف است با مريض شدن منصور حکمت. گرچه در همان دوران ۲سمينار در رابطه با مبانی کمونيسم کارگری و یک سمینار در بازخوانی کاپیتال ارائه داده بود، اما به نظر ميرسد که او اولويتهای ديگری را در آن دوران سخت در دستور کار خود گذاشته بود. از جمله اينکه وعده داده بود که هر سه جلد کاپيتال مارکس را تماما بازخوانی کند و چندين سمينار در رابطه با توضيح «يک دنيای بهتر» برگزار کند.
گرچه اصغر کريمی نوشته است:
نادرجان! سعى کردم بعضى نکات ناروشن آنرا درست کنم اما متاسفانه شصت درصد اول نوار خيلى کيفيتش بد است و بعضى جاها خوب شنيده نميشود، اما در مجموع فاتح بهرامی متن منسجمی را از آن تهيه کرده است که در اينجا با برخی تصحيحات در رعايت فاصله و موارد ديگری شبيه به اين، ملاحظه ميکنيد. يادداشت اصغر کريمی به تاريخ دوم آوريل 2000 نوشته شده است. تيتر بحث، پيشنهاد از طرف اصغر کريمي است که من هم آن را مناسب تشخيص دادم. زير نويسها و توضيح برخي کلمات و جملات و معادل انگليسی آنها را در پرانتز، من اضافه کرده ام. اصل این نوشته را من در یکی از هاردیسکهای منصور حکمت، که نزد آذر ماجدی بود، یافتم.
ایرج فرزاد ۱۰ مه ۲۰۲۲
-----------------------------------
نقطه تعادل اسلامى جديدى در ايران ممکن نيست
فقط روى بعضى نکات گرهى که در بحث اوضاع سياسى ميتوان راجع به آنها صحبت کرد انگشت ميگذارم، بحث جامع و کاملى را نميتوانم ارائه دهم، ميخواهم در مورد بعضى مولفه ها که بنظرم در اوضاع سياسى ايران اصلى اند نظر خودم را بگويم.
اولين مشاهده اينست که مردم با جمهورى اسلامى مساله دارند، مبارزه مردم با جمهورى اسلامى - حالا سر طول و عرض آن ميشود صحبت کرد - در جريان است، رو به شدت است و مردم جمهورى اسلامى را بطرق مختلف زير سوال ميبرند. اين فرق دارد با مثلا انگلستان، که مردم حکومت را زير سوال نميبرند، يا سوريه، مردم سوريه هم امروز حکومت را زير سوال نميبرند حالا. در اينجاها هم مبارزه در جريان هست ولى بالاخره خود دولت هدف نيست.
اتفاقى که در ايران افتاده اينست که يک پروسه اعتراض سياسى توده اى شروع شده که نشاندهنده نارضايتى مردم است؛ زير اين اعتراض سياسى بنظر من همه عناصر و اجزاء مختلف اقتصاد و سياست و ايدئولوژى را ميشود ديد. اقتصاد ايران، آنقدر که مردم انتظار دارند دريافت کنند، مصرف کنند، توليد نميکند، يک بحران اقتصادى در جريان است، سازمان اقتصادى درهم ريخته است. از نظر سياسى اختناق حاکم است، مردم اختناق نميخواهند. از نظر ايدئولوژيکى حکومت مذهبى حاکم است مردم حکومت مذهبى نميخواهند. همه اين عناصر در اعتراضات مردم هست، هم وضع اقتصادى، هم اختناق سياسى، هم موقعيت ايدئولوژيکى حکومت. اگر اين دو تاى آخر يعنى اختناق سياسى و موقعيت ايدئولوژيک نبود و فقط وضعيت اقتصادى خراب بود، مردم ميرفتند به يک حزب چپ راى ميدادند که برود برنامه اقتصادى اش را پياده کند. يا اگر مشکل فقط ايدئولوژى بود و اقتصاد شکوفا بود، مردم ممکن بود خيلى اعتراض نکنند، دندان روى جگر بگذارند چون دوره شکوفائى اقتصادى حاکم است. يا اقتصاد خوب بود وضع سياست و ايدئولوژى خراب بود، اقتصاد تحت يک رژيم ايدئولوژيکى خفقان آور راه افتاده بود، شايد مثل سالهاى دوران پينوشه مردم بتدريج ميرفتند سراغ ليبراليزه کردن يک سيستمى که نميخواهند زياد به اقتصادش دست بزنند.
ولى پروسه اى که ما شاهدش هستيم اين مشخصات را ندارد، مشخصات آن نارضايتى اقتصادى، نارضايتى سياسى و نارضايتى ايدئولوژيک، همه را با هم ميبينيم، و دقيقا گروههائى هستند که به نوعى سازش را در جامعه تشويق ميکنند، آنهائى هستند که ميخواهند در يکى از اين ابعاد اصلاحات کنند و بقيه را حفظ کنند. فرضشان اين است که يکى از اين ابعاد ميتواند بماند و بقيه تغيير کنند، براى مثال جمهورى اسلامى بماند اما در اقتصاد و ايدئولوژى اش عقب بنشيند، کمى سکولاريزه تر بشود ولى همچنان تک حزبى، همچنان اسلامى باقى بماند؛ اقتصاد هم از نظر بازار اصلاحاتى در آن بشود بروند به سمت غرب. يا براى مثال اين گرايشات هست. هر کدام دارد يک چيزهائى را فرض ميگيرد. اقتصاد تغيير کند ولى همين جمهورى اسلامى با همين ايدئولوژى تحولات اقتصادى را رضايت بخش کند؟؟؟ بروند به سمت غرب، بخشى هم اين مطالبه را دارند. يا ليبراليزاسيون بکنند بدون اينکه مبناى جمهورى اسلامى عوض شود. اينها را درخود هيئت حاکمه ميبينيم، اين گرايشات هست هرکدام دارد يک چيزهائى را براى خودشان فرض ميگيرد.
سوالى که بنظر من در مقابل اين بحران اقتصادى، اين نارضايتى سياسى و شکاف ايدئولوژيک در جامعه که عيان شده و همه جهان دارند ميبينند، اينست که آيا يک نقطه تعادل اسلامى جديد در اين نظام ممکن است يا نه؟ غرب، حالا بعدا به غرب ميرسم، بنظر من نهايتا دارد پراگماتيستى نگاه ميکند، يک قدم آنورتر هميشه براى غرب بهتر است. کره شمالى را پسر کيم ايل سونگ يک ذره بيشتر از پدرش ليبراليزه کند براى غرب بهتر است آن دوره آنهمه از پسر کيم ايل سونگ تعريف ميکنند، دوره اى که گورباچف در شوروى آمده بود و يلتسين طرفدار زدن به ريشه شوروى سابق بود، يلتسين را هنوز نميديدند که شانس قدرت داشته باشد، همه سياستگذاران آمريکا بجز يک حاشيه کوچکى در کنگره، طرفدار گورباچف بودند، يلتسين چند تا طرفدار کوچک داشت. مارگارت تاچر تا وقتى سر کار بود طرفدار گورباچف ماند. وقتى کودتا شد توسط ارتش شوروى و شکست خورد، دقيقا همانجوري که لنين و بلشویکها آمدند سر کار، کورنيلوف و تهديد کودتا آنها را کشاند به صحنه، اينجا هم کودتاى شوروى چى هاى متعهد سبب شد يلتسين رو بيايد، از آن به بعد معلوم شد که گورباچف رئيس جمهور هيچ جائى نيست، اينجا بود که رفتند پشت يلتسين. درنتيجه ميشود گفت غرب دقت ميکند ببيند چه کسى در خود هيات حاکمه نماينده تغيير در قدم بعدى است از او حمايت ميکند. اگر اين تغيير صورت بگيرد نفر بعدى را در سيستم پيدا ميکنند و خط مشى بعدى را از او دفاع ميکنند. هيچوقت شما يک دولت غربى را پيدا نميکنيد که بگويد «ما طرفدار سرنگونى قطعى رژيم اسلامى هستيم!» يک تعادل جهانى برقرار است، يک تروريسمى گفته اند، يک پروسيدیور ( procedure ) ديپلماتيکى هست که به يک دولت اجازه نميدهد طرفدار سرنگونى دولت ديگرى باشد. حتى در عراق هم اين کار را نميکنند، در حاليکه ميخواهند صدام حسين سرنگون بشود ولى رئيس جمهور آمريکا نميآيد به صراحت اين را بگويد، ميگويد ميخواهيم ليبرال بشود، ميخواهيم مردم دولت را به دست بگيرند. بهر حال مجددا به غرب برميگردم، جوابى که غرب ميدهد که دنبال يک نقطه تعادل جديد اسلامى ميگردد که ميخواهد رژيم ليبراليزه تر بشود و پروغربى باشد، يک موضع پراگماتيستى است، ميگويد سعى کنيم اين را بوجود بياوريم، حالا ممکن است يا خير، اين به خود غرب مربوط است. دفاع غرب از خاتمى يا حکومت اسلامى نوع خاتمى، نشاندهنده دفاع استراتژيکى غرب از يک حکومت اسلامى در ايران نيست، نشاندهنده دفاع پراگماتيستى غرب از بهبود اوضاع در خاورميانه است که بعدا هم ممکن است از ايران بخواهند به آن بپيوندد. ميتوانيم بحث کنيم که منافع استراتژيکى آمريکا با چگونه دولتى جور در ميآيد چون در مراحل بعدى سر و کار ما اساسا با اين دولتهاست، نه با اين دولتى که الان هست، بخصوص که غرب در دفاع از اين دولت عليه هيچ اپوزيسيونى بمب اندازى نميکند ولى در دفاع از دولت استراتژيکى اش در منطقه، ممکن است طور ديگرى عمل کند.
من معتقدم يک نقطه تعادل اسلامى جديدى نميتواند وجود داشته باشد، در درجه اول بخاطر مساله اقتصادى، مساله اقتصادى در چارچوب اسلامى در ايران جواب نميگيرد. به خاطر اينکه اقتصاد، امروزه ديگر خيلى جهانى شده است، سرمايه دارى در يک کشور بر مبناى جايگزينى واردات و اقتصاد خودکفا به جائى نميرسد و اين طرح را هم هيچکس ندارد، همه چيز بايد قاعدتا در چارچوب بازار جهانى راه حل پيدا کند. جنبش اسلامى يک جنبش منطقه اى است، اين جنبش منطقه اى زنده است و ضد غربى است. در نتيجه يک حکومت اسلامى که فقط در يک کشور کمى جلو غرب کوتاه بيايد هنوز از ليگ عمومى اسلاميت بيرون نرفته و درنتيجه در کشمکش اساسى جهانى با سرمايه دارى غرب که پدر امر رشد کشور بايد باشد آن کشور همچنان در ليست ممنوعه است. وگرنه مصر صنعتى ميشد قبل از ايران که ديپلماتهاى واشنگتن در آن ميآيند و ميروند. ولى چرا هيچ کسى سرمايه اش را آنجا نميبرد؟ يا اسرائيل؟ اسرائيل که ديگر اصلا اسلامى نيست، ولى منطقه بطور کلى براى سرمايه ممنوعه است، چون عاقبتش معلوم نيست.
کسانى که راجع به آسياى جنوب شرقى حرف ميزنند يادشان ميرود که دو تا بمب به هيروشيما و ناکازاکى انداخته اند که کلا ژاپن گرائى در آن منطقه منتفى است فعلا. اگر شکست ژاپن در جنگ دوم و تسليم امپراطور نبود رفتن سرمايه غرب به اين صورت به آن منطقه، به سنگاپور و ويتنام و کشورهاى موسوم به ببرهاى اقتصادى جنوب شرقى آسيا معنى نداشت. منطقه از نظر امپرياليسم ژاپن، منطقه مورد ادعا بود، سرنوشت سرمايه آمريکائى و غربى در آنجا مورد بحث بود و ايدئولوژى اى که غرب را چالنج بکند در آنجا وجود داشت. يک ايدئولوژى ديگر که غرب را در آسياى جنوب شرقى چالنج ميکرد کمونيستها و طرفدار چينى ها بودند که آنهم در يک پروسه اى از جنگ کره به بعد، يک تعادل درازمدتى برقرار شد که آمريکا ميگويد سر قضيه کره يا نفوذ کمونيستى در منطقه بمب اتم ميزنم، اين را به آنها گفته است. درنتيجه بمب اتم اين منطقه را از دست امپرياليسم ژاپن در آورده، از زاويه خطر امپرياليسم ژاپن يک دوره تاريخى گذشته، نيروهاى متعددى را شکست داده اند، آنجا ايدئولوژى مقاومتى وجود ندارد، بورژوازى محلى آسياى جنوب شرقى زير يک پرچم بودائيستى يا غيربودائيستى در جهان ادعائى ندارد؛ دارد در رابطه با غرب کار ميکند، پروغربى است و اين تثبيت شده است. درنتيجه اقتصادش هم مرکز توجه سرمايه غربى هست. هر وقت اين وضعيت تغيير کند، دوباره سرمايه غربى تجديد نظر ميکند، فرض کنيد چين به يک وزنه قوى تبديل شود که ممکن است اين کشورها را يک لقمه چپ بکند، باز سرمايه دارى غرب به آن منطقه بعنوان يک منطقه نفوذ، با ترديد نگاه خواهد کرد.
خاورميانه جائى نيست که غرب برود در آن سرمايه گذارى کند، سرمايه گذارى بستنى فروشى نيست، بايد زيرساخت اقتصادى بسازد، بايد صنايعى راه بيندازد که شش سال ديگر تازه به توليد ميرسد، پانزده سال ديگر به سود ميرسد. درنتيجه حساب کاپيتاليسمى که بخواهد برود ايران، مصر، اسرائيل، عربستان و اردن، بايد اين باشد که اقلا تا بيست سال ديگر قدرتهاى سياسى اينجا همينطور مانده اند. تا وقتيکه مساله اعراب و اسرائيل و مساله اسلام و غرب باز است، و تا حالا خاورميانه بمبى و هيروشيمائى نداشته، جنبش اسلامى آن از قدرتهاى غرب شکست نخورده، بنظر من اينکه اقتصاد ايران در يک نظام کاپيتاليستى گل بکند، مقدور نيست. حتى زير رژيم سلطنت طلبان هم، من هميشه گفته ام که در بهترين حالت شبيه ترکيه ميشود، اقتصاد ايران به سمت ترکيه ميرود نه به سمت تايوان يا هنگ کنگ. به سمت ترکيه ميرود بخاطر اينکه اين کشور ساختار عقيدتى - سياسى اش، تاريخچه اش يا آينده محتملش در منطقه همين قدر اجازه ميدهد. غرب برود يک کشور صنعتى غول آسا درست کند، که بتواند تکنولوژى پيشرفته بسازد و جابجا کند، بعد دوباره نهضت عظيم مخالف غرب بگيردش؟ ميگفتند ارتش ويتنام بعد از بيرون آمدن آمريکا چندمين ارتش جهان شده بود؛ بخاطر توپ و تانکى که آمريکائى ها در ويتنام جنوبى جا گذاشته بودند. حالا بيايد اين کار را هم بکند، يک اقتصاد هم بسازد، دودستى تحويل يک نهضت اسلامى، بعد يک نهضت کمونيستى بعد کسان ديگرى که ممکن است در شرايطى در اين منطقه بيايند.
درنتيجه جنبه اقتصادى قضيه بنظر من بخصوص در چارچوب اسلام و اسلاميت جوابگو نيست. اسلام راه حل تک کشورى ندارد، «کاپيتاليسم در يک کشور» بنظر من براى جنبش اسلامى مقدور نيست. بايد تکليف اين جنبش اسلامى در منطقه روشن بشود که تازه به يک نقطه اى برسند مثل بلغارستان، اگر بشود. همين الان ترکيه را پشت ديوار بازار مشترک اروپا نگه داشته اند، که خيلى هم فاشيستى تر از موقعي که پرتغال و اسپانيا ديکتاتورى بودند نيست، بالاخره قابل اداره است، با يونان فرق چندانى ندارد که حکومت سرهنگها را همين چند وقت پيش از آنجا برچيدند. ترکيه پشت ديوار اروپا مانده است براى اينکه هنوز از سرنوشتش مطمئن نيستند، آن را اروپائى نميدانند. ترس از اينکه اسلام و اسلاميت را که زنده است، وارد ساختار اقتصادى- سياسى حاکمه جوامع دمکراتيک غرب کنند، سر جاى خودش هست. يک بحث تئوريهاى اساسى آنورترى هم وجود دارد، جنبه افراطى نگرانى مثلا در بحث جنگ تمدنها نهفته است. بخشى از هيات حاکمه آمريکا معتقد است که اين جنگ تمدنها دارد صورت ميگيرد و هست. جناح متعادل هم از اين قضيه يک نگرانى اساسى دارد.
از جنبه سياسى هم بنظر من نقطه تعادل اسلامى جديدى نميتواند وجود داشته باشد، بخاطر اينکه اين تعادل سياسى قرار نيست بين جناحها بوجود بيايد، بايد در جامعه بوجود بيايد. چه درجه ليبراليزاسيون در ايران قابل ابقاست؟ براى اين مردمى که اين اقتصادشان است و اين ايدئولوژى حاکم بر آنهاست، چه درجه ليبراليزاسيون سياسى را ميتوان در همان حد نگهداشت و مانع منفجر شدنش شد؟ چه کسى ميتواند بيايد در ايران اجازه انتشار فقط به نهضت آزادى بدهد و مطمئن باشد که بيرون از آنها بقيه اپوزيسيون نشريه اش را چاپ نميکند؟ کى ميتواند اجازه بدهد اتحاديه ها تشکيل شوند و فکر کنند در دست حزب کار اسلامى ميماند، وقتى ميبيند که چپها سياست امپيريستى زيادى دارند، خود همين اتحاديه اسلامى فردا ممکن است به دست يک محفل کمونيستى بيفتد.
علت تعادل پارلمانى غرب، پارلمان در غرب نيست، ميدياست، روشنگرى است، تاريخ صنعتى بورژوازى است، جنگهاى جهانى است، اينها پارلمان را ثبات بخشيده اند و نيروهاى سياسى جامعه هم در حدى قبولش کرده اند. اينطور نيست که فرض کنيد قرار است فردا ايران پارلمانى بشود و ما را هم دعوت کنند. تازه ما هم قبول کنيم ارتش قبول نميکند، ميخواهم بگويم ارتش اين منطقه هر وقت از تقويت پارلمان ناراضى بوده، عليه آن کودتا کرده است. عراق، يک نمونه اش بود. يارو يک آفتابه دستش گرفته دارد ميرود توالت بجائى رسيده که خانم اگر کودتا شد من را خبر کن! چون هر سه هفته يکبار کودتا است ... پاکستان يک نمونه دیگر آن...ميخواهم بگويم کى يا چى؟ قرار است در اين گيم(game) پارلمانى در ايران بازى کند؟ اين تعادل پارلمانى، محصول يک تعادل ساختارى، تعادل نهادى، تعادل تاريخى طبقات جامعه است، يک مقررات لازم پارلمانى هست، ازجمله احزابى هستند که روبروى يکديگر ايستاده اند. اگر يک جريان چپ ضد پارلمانى در همين کشور (انگلستان) بوجود بيايد، در قدم اول بايد با سد سوسيال دمکراسى و ليبر پارتى روبرو شود، که به او يادآور ميشود که تو جائى ندارى! بيشترين رقيب swp همين حزب ليبر است که نميگذارد کارگران سراغش بروند. حزب پارلمانى نيرو دارد، انرژى دارد جلو افراطيون محيط خودش را ميگيرد. کما اينکه جلو افراطيون کنسرواتيوهاى مندل کلاب نيشنال فرونت را هم بايد تاچر بگيرد. وقتيکه تاچر با راسيسم و ناسيوناليسمش ميتواند با بازى پارلمانى سر کار برود، کسى به حزب فاشيستى فلان که بيست سال است زور ميزند، يک درصد آراء را نميتواند بگيرد، راى نميدهد. ميخواهم بگويم وجود اين سنتها و احزاب اجازه ميدهد که پارلمان باشد. و الا نفس پارلمان را در ايران اجازه بدهند ميشود شش هفت تا پارلمان و بعد جمع ميشود. در پارلمان اگر اين سنتها از قبل وجود نداشته باشد، به هم شليک ميکنند. هر کس از نتيجه انتخابات قبلى ناراضى باشد دير يا زود شليک ميکند، طرف مقابل هم شليک ميکند، خلاصه چپاندن ساختار پارلمانى به جوامعى که در آنها نه انقلاب بورژوايى کلاسيک شده، نه صنعتى شده اند، مبتنى بر حقوق سيتيزن( citizen ) که رابطه اش را با دولت تعريف کند، نه تاريخچه ثبات سياسى طولانى دارند، به اين سادگى ممکن نيست.
از نظر ايدئولوژيکى، آيا نقطه تعادل جديدى روى ايدئولوژى اسلام ميتواند بوجود بيايد؟ بنظر من نميتواند. چه کسى قرار است اين تعادل را بوجود بياورد؟ مردم که نميخواهند، غرب که فى نفسه به اسلام علاقه اى ندارد. يک باندى، يک دارودسته اى، بيست سال پيش در جنگ با يک حکومت سلطنتى پروغربى ارتشى، در مقابل بلوک شوروى و در برابر صف داخل، به اسلام برخورده، اين اسلام را به يک روند معتبر در جامعه تبديل نميکند که منشاء الهام و منشا ارتباط سياسى براى بخشى از جامعه باشد. نيست. اسلام يکى از منشاهاى تفکر مردم ايران نيست. ناسيوناليسم هست. ناسيوناليسم يک منشاء قوى تفکر سياسى انسان ايرانى است ولى اسلام اگر هم بوده، هر قدر هم بوده، در اين روزها بشدت تضعيف شده است. در ٩-١٩٠٧، در انقلاب مشروطيت، مردم اسلام را قبول نکردند، صد سال بعدش ميخواهند اسلام را مبناى ساختار سياسى تعريف کنند!؟ اين عملى نيست. درنتيجه از نظر ايدئولوژيک هم بنظر من تعادل اسلامى جديد ممکن نيست. حتى کلا سکولاريسم اسلامى، ناسيوناليسم اسلامى، اسلام غربى، اسلام متکى به اقتصاد بازار، هرچه باشد بنظرم من کيسى ندارد و عملى نيست. اين جدال ادامه دارد و تا آنجا که به کاپيتاليسم و اسلام در ايران بر ميگردد، در گرو شکست نهضت اسلامى در خاورميانه، تسليم نهضت اسلامى در خاورميانه است و اين بيشتر از هرچيز خودش را در مساله اسرائيل نشان ميدهد، و الان ديگر حکومت اسلامى ايران. اين دو فاکتور تعيين کننده اند. اعراب و اسرائيل ... ايدئولوژى ... غرب تازه تاثير ميگذارد ...، همين الان اينطور است. در همان اروپاى غربى به مساله اسلام از دريچه فلسطين و جنبش هاى ضدغربى نگاه ميکنند. درنتيجه غرب نشانه هاى آنتى اسلامى را بايد ببيند تا بعد جهان سابقا اسلامى به توسعه کاپيتاليستى برسد. اين هيروشيمائى نداشته هنوز. تازه اين است که دارد آنرا در منگنه ميگذارد، هنوز غرب دارد ....
درنتيجه به نظر من قطعى است که اسلامى ها ميروند. يک دليل که تا حالا کمک کرده بمانند بخاطر اينست که تا حالا در اين جهت چالنج نشده اند، اين چالنج الان شروع شده است. تا پنج شش سال پيش کسى چالنج نميکرد، الان مردم چالنج ميکنند، اين رژيم را نميخواهند، درنتيجه به نظر من رفتنى است. اينکه چه بجايش ميآيد؟ من سعى ميکنم درباره سه مقوله در رابطه با هم صحبت کنم: سرنگونى، انقلاب و سوسياليسم. رابطه اين سه مقوله با همديگر چيست؟
آيا سرنگونى حتما با انقلاب ميشود، بحث اول من اين بوده که ميتواند بشود، بهترين شکل سرنگونى احتمالا با انقلاب است، هرچند شايد... بهترين شک اش اين است که فردا بگذارند بروند، معذرت ميخواهيم و تمام شد حکومت مان، همگى سوار هواپيما شوند بروند خيابانها را به مردم بسپارند. آيا سرنگونى حتما انقلاب ايجاد ميکند؟ به نظر من بطور مادى در ايران، سرنگونى جمهورى اسلامى بدون انقلاب هم ممکن است اتفاق بيفتد. ممکن است کودتا بشود، ممکن است از درون سيستم جمهورى اسلامى کودتايى بشود که روز اولش بگويد ما همه متعهديم به سرنوشت اسلام، بعد هم زيرش بزنند. ممکن است. ممکن هم هست زير فشار، در يک پروسه استحاله سريع، قانون اساسى را عوض کنند. خيلى چيزها ممکن است:آخوندها بروند کنار و غيره. سرنگونى لزوما با انقلاب همراه نيست و يا لزوما انقلاب را با خودش ندارد. واضح است که انقلاب شامل سرنگونى است ولى سرنگونى لزوما انقلاب ايجاد نميکند و در مورد جنبش سرنگونى طلبى مردم، سوال اينست اگر در حين مبارزه براى سرنگونى کار به انقلاب نکشد به سر جنبش سرنگونى طلبى، بعد از سرنگونى چه ميآيد؟ چون ممکن است بخاطر نافرمانى سيويل(مدنی- civil ) و بخاطر سرپيچى سيويل حکومت برود، مردم بتوانند حکومت را فلج کنند و حکومت برود، به طرق انتخاباتى يا اينکه قدرت به دست عده ديگرى بيفتد، بعد از آن، جنبش سرنگونى طلبى به چه روزى ميافتد؟ اين يک سوال است، آيا بعد ميرسد به انقلاب يا نه؟ يک سوال که از نظر من مطرح است اينستکه آيا انقلاب تنها راه سر کار آمدن کمونيستهاست؟ من حتى ميگويم اين هم صددرصد نيست. چون ممکن است کودتا را کمونيستها بکنند. و اگر کمونيستها با کودتا سر کار بيايند آيا مشروعيت حکومت کمونيستى زير سوال است؟ به نظر من ممکن است بعد از سرنگونى انقلاب بشود، يعنى اين انقلاب، انقلابى بشود در مبارزه عليه دشمنان حکومتى که فعلا برقرار شده. ممکن است دوره انقلابى دوره پس از تصرف قدرت سياسى باشد. مثل روسيه. در جريان سر کار آمدن بلشويکها، چند نفرى فقط زخمى شدند، در انقلاب اکتبر چهار پنج نفر زخمى شدند، عده اى هم ناراحت شدند. بعد سه سال يک جنگ داخلى عظيم شد که هزاران نفر کشته شدند، قيامها شد، اعدامها شد در مناطق، ارتشهاى عظيم به جنگ همديگر رفتند، آن پروسه پيروزى انقلاب روسيه بود. درنتيجه انقلاب و سرنگونى و بعد حکومت کمونيستى و سرنگونى، به نظر من مقولاتى هستند که بايد با خلاقيت همه حالات آن را در نظر گرفت.
من فکر ميکنم پروسه سرنگونى احتمالا در ايران به انقلاب کشيده ميشود، بخاطر اينکه جناحهاى رژيم اسلامى نميتوانند بر يک نقشه واحد کنار رفتن سازش کنند، يک بخش از آن ميماند. به اين خاطر به نظر من سير محتمل اينست: الان دو خردادى ها از زير قدرت خامنه اى چى ها حرکت ميکنند ولى اين تفاوت بسته ميشود و دو خرداديها شروع ميکنند دست بالا پيدا کردن. از آن لحظه به بعد، يا حتى از کمى قبل از آن، محافظه کاران به فکر کودتا ميافتند، براى اينکه آخر اين ماجرا، مرگ آنهاست، درنتيجه بعد از تفوق تدريجى دوخرداديها به خامنه اى چيها، يا حتى درست قبل از تفوق قطعى اينها، کودتا يا ضربه نظامى، ضربه قهرآميز خامنه اى چيها وارد ميشود (يا خامنه اى ممکن است با آنها نباشد، ممکن است خامنه اى با خاتمى سازش کند، ولى بالاخره جناح راست آنها ميزند) و در جريان خفه کردن آن حرکت راست است که به نظر من قيام صورت ميگيرد، به معنى اينکه عليه کل حاکميت باشد. سناريوئى که معتقدم محتمل است اينست که کشمکش جناحها ادامه دارد، يک جائى جناح راست ميزند؛ در مقابل راست، جناح دوخردادى تسليم نميشود يا صددرصد تسليم نميشود، مقدارى مقاومت ميکند، اين مقاومت در صحنه بسته نميشود، مردم به صحنه ميآيند و همه شان را جمع ميکنند. اين بنظر من پروسه سرنگونى جمهورى اسلامى است. ولى پروسه سرنگونى دولت خيلى معينى را سر کار نميآورد، شرايط خيلى بلبشوئى در تهران بوجود ميآيد که معلوم نيست کجاها دست چه احزابى است. قيام کنندگان تجزيه ميشوند، شبيه انقلاب پرتغال به اين معنى، کسانيکه قيام کردند از ارتش پرتغال بودند ولى بعدا مدام اين حکومت دست بدست ميشد و ترکيبش عوض ميشد. بنظر من حکومت در دوره بعد از قيام از راست به سمت چپ ميرود تاجائيکه چپى که در مرحله آخر ميآيد به مردم فراخوان ميدهد که به صحنه بيايند و آن «جنگ سه ساله» با بورژوازى ايران شروع ميشود. من فکر ميکنم پروسه اينست: دوخرداديها رشد ميکنند تا وقتيکه تحمل راستها سر بيايد و کاسه صبرشان لبريز شود، عکس العمل آنها باعث ميشود دوئل نهايى بين جناحها در خيابان صورت بگيرد، مردم قدرت را از دست همه شان در ميآورند، قدرت در يک دوره دست بدست شدن، به چپ نزديک ميشود، راست عليه اين چپ متشکل ميشود، چپ ايندفعه مجبور ميشود قيام خودش را بکند و در قيام خود چپ، در انقلاب خود چپ ما قاعدتا بايد شرکت داشته باشيم. سناريو سياه در آن فاصله اى است که قيام اول عليه جمهورى اسلامى ميشود تا قيام آخر چپ، بعد از آن بستگى به اين دارد، چپ چقدر نيروى نظامى دارد، در بحث استراتژى به اين ميرسيم که بنظر من حزب ما بايد با قيافه نظامى در اين صف برود. حزبى که ميگويد ما اهل مبارزه سياسى هستيم و آماده براى مبارزه نظامى، هر دو نيرو را داريم و به تناسب اوضاع استفاده ميکنيم. قيافه اى که شايد مجاهد الان بيشتر روى جنبه نظامى آن تاکيد ميکند، ما يک تناسب بهترى را بايد توى جامعه ببريم: يک نيروى اجتماعى سياسى شهرى ولى اگر کار به دعوا بکشد اين حزب ميتواند برود منطقه آزاد کند، و ميتواند در شهر جائى را بگيرد و نگهدارد. فکر ميکنم پيچيدگى پروسه از آنجايى است که جمهورى اسلامى ميافتد. بنظرم تا آنجائى که جمهورى اسلامى دارد ميافتد، وضعيت ما روشنتر و شفافتر است، بعد از اينکه دارد ميافتد، خود ما ميتوانيم دستخوش تجزيه بشويم. کل چپ جامعه ممکن است بترسد، از حرکات خودش مطمئن نباشد، جناحهاى مختلف آن هر کدام سمتى بگيرند و آن وقت است که غرب دخالت ميکند. سناريو سياه از فاصله سرنگونى تا تسلط چپ به دولت چقدر طول ميکشد، چه اتفاقاتى ميافتد، چه جور چپى داريم، بنظر من اگر ما نقش خودمان را حذف کنيم، چپ آن جامعه يک کشتار ديگر خواهد داشت. يعنى اينکه بعد از افتادن رژيم آنقدر قدرت دست بدست ميشود تا اينکه بالاخره آمريکا و غرب آنقدر پول و اسلحه تزريق ميکنند و يک جناحى قدرت را يک کاسه کند و آن وقت ما را از يک موضع يک حکومت کرنسکى مانندى، چون آنوقت ديگر اسلاميتى در حکومت نيست، که ما اعصابش را خرد کرده ايم دست به سرکوب ما ميزند. هرچند ديگر جامعه به آن خامى سابق نيست نه چپش نه راستش، ولى عده زيادى از چپ هاى سابق بنظر من به آن دوتل کرنسکى مآب بعد از سرنگونى جمهورى اسلامى ميپيوندند، نمونه هايش را داريم مى بينيم.

اين تصوير من از اوضاع است. تمام تز من اينست که نقطه تعادل اسلامى جديدى ممکن نيست. اگر باشد همه اين تز دور ميريزد. چون اگر در عمل نقطه تعادل اسلامى جديدى براى هشت سال يا ده سال ديگر، جمهورى اسلامى خاتمى ادامه پيدا کند، داستان زندگى همه ما عوض ميشود. و استراتژى ما براى رژيمى که مثلا اسلام در قانون اساسى اش هست و حجاب هم هنوز هست و زن حقوقى ندارد ولى دارد کار ميکند و اپوزيسيون مودب، حتى چپ مودب خودش را هم تحمل ميکند، مردم هم دنبال کار و زندگى شان رفته اند، اين ما را با يک موقعيت جديدى روبرو ميکند که کاملا داستان فرق ميکند. اما الان من فکر نميکنم اين سير محتمل باشد بخاطر اساسا دو چيز: اولا جامعه ناراضى تر از اين حرفهاست که بگويد به به! عالى شد! همه با هم همينجا بايستيم، درنتيجه بخشهاى مختلف جامعه وضع را اينور و آنور ميکشند، ثانيا براى اقتصاد به کمک اسلام نوع جديد نميتواند راه حل سريع و کوتاه مدت و بنيادى پيدا کند که جوابگو باشد، درنتيجه تضادهاى طبقاتى اجازه نميدهند وضع همينطور بماند.
(در جواب سوال درباره پروخاتمى)
بنظرم جناح پروخاتمى از ترس اسلام پروخاتمى است وگرنه پرو جبهه ملى است. جناح پروخاتمى اساسا اسلامى نيست، منظورم خود دوخرداديهاى داخل حکومت نيست، پروخاتميهاى بيرون حکومت، اکثريت اصرارى ندارد در ايران نماز بخوانند، و اگر همين آلترناتيو را منهاى نمازش به او بدهد اين را ترجيح ميدهد. ولى پراگماتيسم اکثريتى ها خيلى شبيه غربيهاست، ميگويد قدم بعدى چيست؟ من از قدم بعدى دفاع ميکنم. بالاخره بايد بتدريج بهتر بشود، من از قدم بعدى دفاع ميکنم. اگر راستها بزنند و خاتمى فرضا کشته بشود، نورى فرار کند و غيره آنوقت دو خرداديها نميروند يک خالتمى جديدى پيدا کنند، ميروند جبهه جديدى در جهت احياى آزاديهاى مدنى و سياسى و دفاع از حقوق فلان، و بخصوص اگر مردم به صحنه بريزند، احزاب چپ مرکز يا راست مرکز خودشان را درست ميکنند و به ميدان ميآورند. يا ميتوانند حول شخصيتهاى «دگرانديش» که امروز توسط رژيم تحمل ميشوند جمع شوند، حزب اسلامى کار يک نمونه است. يا حزبى روى خط جبهه ملى و نهضت آزادى ميسازند. اينها همه عملى اند و آنوقت معلوم ميشود که طرفداران خاتمى علاقه خاصى به خود خاتمى نداشته اند و شروع ميکنند انتقاد کردن که بايد قاطع عمل ميکرد، نکرد و به اين ترتيب ميروند دنبال يک حکومت نوع جديد. بى شخصيتى مرکز البته يک پديده مهمى است. يک شخصيت سيويل متحد کننده در مرکز ندارند.
(در جواب اين سوال که آيا در هيچ مقطعى دو جناح يکى نميشوند)
در نتيجه ضربه يکى به ديگرى متحد ميشوند. توافق بين آنها بنظر من فقط در نتيجه اين حاصل ميشود که يکى از جناحها به ديگرى بگويد تو حرف نزن من ميزنم و بخشى قبول ميکنند، خانه نشين ميشوند، بخشى هم قبول نميکنند. مرغ عزا و عروسى نميشوند. مجاهدين انقلاب اسلامى براى مثال، اگر راست بزند، عکس العملش با خاتمى و هادى خامنه اى فرق ميکند. اسلحه بر ميدارد. جناحها فرق ميکنند. راستها بيايند ممکن است بهزاد نبوى را بکشند، به هادى خامنه اى رحم کنند. من ميگويم قبلا با توافق همديگر جلو مردم نميآيند، بعد از دعواشان، بعد از اينکه يک دوئل اساسى بين اينها بالاخره بايد صورت بگيرد تا به زير يک پرچم ميتوانند متحد بشوند. قابله اين اتحاد هم ميتواند کودتاى يک طرفشان باشد.
(در جواب سوال در مورد نقش بورژوازى در پروسه سرنگونى)
بستگى به رفتار حزبى بورژوازى از الان تا آن موقع دارد. اگر رهبرى عيانى براى بورژوازى شکل نگيرد، يک دولت ائتلافى از هفتاد و پنج گروه سياسى مرکز ممکن است تشکيل بشود، فرداش منحل بشود. فردا يکى ديگر مامور تشکيل کابينه بشود نتواند، بنظر من اين يک پروسه بحران سياسى کشدارى ميتواند باشد تا وقتيکه يک نيرويى عروج بکند که بتواند لااقل در آن طبقه هژمونيک بشود.
پايان