ایرج فرزاد: فيلسوف هاي مقوائي

شخصی سازی فونت
  • کوچکتر کوچک متوسط بزرگ بزرگتر
  • Default Helvetica Segoe Georgia Times

 آقای محسن حکیمی، بار دیگر و این بار به شیوه دیگری، مواضع خود علیه لنین و انگلس را به نمایش گذاشته است.  این جناب "دورینگ" ایرانی، اما، به این توهم دچار شده است که گویا کسی نمیتواند علل و ریشه های اجتماعی و سیاسی رویکرد ضد لنینی- ضد لنینیستی او را رد یابی کند.او در آخرین نوشته خویش و در مورد "اختراع"، "مارکسیسم" و دستکاری "نظریه" مارکس توسط انگلس، این ناشیگری آماتور را چنین فرموله کرده است:

 [هنگامی که انگلس تصمیم گرفت واژه‌ها‌ی "مارکسیست" و "مارکسیسم" را از رقبای سیاسی اش بگیرد و به خود اختصاص دهد تا به این ترتیب یک عنوان خصم آمیز را به یک نام افتخارآمیز تبدیل کند، به‌هیچ وجه فکر نمی‌کرد با این ژست مبارزه جویانه (یا تسلیم‌طلبانه؟) به پدرخواندۀ اسطوره ای تبدیل می‌شود که مقدر بود بر قرن بیستم حکومت کند.]

(محسن حکیمی، آغاز دگردیسی کمونیسم مارکس، مارکسیسمِ انگلس- اخبار روز، ۳۰ مارس ۲۰۲۲- خط تاکیدها همه جا از من است.)

 به این ترتیب، از اولین بنیان اجتماعی فیلسوف مقوائی ما، به زبان خود او، رونمائی شده است. مارکسیسم "اختراعی" انگلس همان بود که "مُقدّر" بود بر قرن بیستم حکومت کند! و اینجا ضد لننینیسم خود را هم به آن اختراع انگلس می چسپاند. تصور نمیکنم آقای حکیمی، در خلوت خویش، سایه روشنهائی از تمام ادبیاتی را که به نقد و ارزیابی علل شکست انقلاب اکتبر پرداخته اند، نادیده بگیرد. او میداند و آگاهانه آن نقد و بررسی ها را از مخاطبان نوشته های خویش نه تنها پنهان میکند، که اصلا وجود خارجی نداشته اند. میداند که بسیاری از "مارکسیست"ها، چه خود را ترتسکیست نامیده باشند و یا پیروان مندل و سوئیزی، و مهمتر از همه انبوهی از مجموعه نوشته ها، تزها و گفتارهای منصور حکمت در سمینارها و در "بولتن مباحثات شوروی"، در ایامی که هنوز "دیوار برلین" فرو نریخته بود، به این مساله پرداخته اند و  نشان داده اند که "مارکسیسم" آن نبود که "مُقّدر" بود در اواخر قرن  بیست حکومت کند. میداند و آگاهانه هم میداند که او باید "سرمایه داری دولتی" حاکم بر شوروی سابق را پس از شکست انقلاب اکتبر در طول میانه دهه ۱۹۲۰ تا انتهای قرن بیست، "مارکسیسم" جا بزند و انگلس و لنین را "پدر خوانده" آن اختراع. این اولین و مهم ترین بنیان "تولد دگر باره" دورینگ ایرانی ما است. یک دورینگ، اما،  که از بیان صریح نظرات خویش، الکن است. زندگی در توهم به خود، نه تنها امثال حکیمی، که هر طلبه "نواندیش" و هر موجود پرت و بی ریشه دیگری که پس از فروپاشی دیوار برلین، در مقام حک  واصلاح و یا منتقد "کم و کاستی" های آثار مارکس، از آب در آمدند، کسانی که با "یک هلو، هزار هلو" با سیاست آشنا شدند، نقد "کوبنده"ای از جمله "نقدی بر نقد برنامه گوتا". به دنیای موهوم خود عرضه کردند.

 اما زیر پای آقای حکیمی، میدان دیگری هم وجود دارد که تخته پرش واقعی تر و نمونه "ایرانی" تمامی ضد لنین ها و تمامی  کسانی است که "نظریه مارکس" را "جهان بینی" جا زده اند. آقای حکیمی که مشغولیت واقعی اش عضویت در "کانون نویسندگان ایران" است، و همه و از جمله خود او میفهمد که "جنبش دو خرداد" محرک اجتماعی احیاء "اسطوره بورژوازی ملی و مترقی" و فعال شدن "ما نویسنده ایم" و "ایدئولوژیک" نیستیم و با "جهان بینی" "مارکسیسم اختراعی" خط و مرز ملی- میهنی- اسلامی داریم، در یک حرکت باز هم آماتور، سعی کرده است، تعلق خاطر به تحرک دگر باره "دولت مستعجل" و طواف به دور شبح مشروطه و مشروعه گری را اعلام کند. سر برآوردن روح بورژوازی ملی و مستقل ایران از گور را، و تملق به "کنشگران" عرصه: "فرهنگی و قومی و ملی" به قول خویش، نه با مارکسیسم "اختراعی"، که زیر پرده "پراکسیسم" نوازش بدهد. دقت کنید:

 

[" صرف نظر از این که انگلس قصد ساختن یک نظام فکری در مقابل نظام فکریِ دورینگ را داشته است یا نه، او به طور واقعی و عینی ناچار بوده علاوه بر برخورد سلبی با دیدگاه‌ها‌ی دورینگ نظرات اثباتی خود را، آن هم به صورت نظمی سلسله مراتبی، بیان کند و نام آن را "جهان بینی" بگذارد. و...انگلس را به این ترتیب می توان بنیانگذار مارکسیسم نامید. انگلس همچنین نخستین کسی بود که برای مارکسیسم  سه جزء قائل شد که هر یک از آنها از منبعی خاص سرچشمه می گرفت: جزءِ فلسفی از فلسفۀ کلاسیک آلمان، جزءِ اقتصادی از اقتصاد سیاسی انگلستان و جزءِ سیاسی از سوسیالیسم فرانسه. حال آنکه مارکس در هیچ جا دامنۀ نظریه اش را به سه جزءِ فلسفه و اقتصاد و سیاست فرونکاهیده بود. او در جاهای مختلف به مسائل فرهنگی، حقوقی، هنری، ادبی، آموزشی و… نیز پرداخته بود](همانجا)

اما انگار اینها کافی نیستند. باید نشان بدهد که مارکس از همان دهه پایانی قرن نوزدهم،  اخلاقیات دوست و رفیق بازی داشته است، "با معرفت" بوده و رعایت "فرهنگ" و رسم و رسوم"داش آکلی" را بر هر اختلاف سیاسی و نظری، ارجح دانسته است. این شگرد، در شیادی و تردستی و کلاه مخملی مآبی واقعا نمونه است. توجه کنید:

 

[ به رغم این گفتۀ انگلس که مارکس از متن کتاب باخبر بوده و حتی یک فصلِ آن را او خود نوشته است، تا کنون سندی دال بر این که مارکس این گونه نظام سازی انگلس را از نظرات او  و خودِ انگلس تأیید کرده باشد به دست نیامده است. با این همه، چنانکه انگلس می گوید، مارکس کتاب آنتی دورینگ را خوانده بوده و، بر اساس این گفته، او بهطبع میدانسته که انگلس نظریه اش را "جهان بینی" نامیده است. اما چه بسا خیلی ساده از کنار این مفهوم گذشته و با خواندن آن حساسیتی در او ایجاد نشده است، زیرا تجربۀ آن برای او پیش نیامده بود که مفهوم "جهان بینی" میتواند به محمل سهل و ساده ای برای پرورش یک "ایدئولوژی" جدید تبدیل شود. اگر این تجربه برای مارکس پیش آمده بود که از دل اندیشۀ "جهان بینی" بعدها مفهوم "ایدئولوژی" بیرون خواهد آمد ــ همان مفهومی که او آن را در کتاب  ایدئولوژی آلمانی  نقد کرده بود ــ شاید در بارۀ کاربرد مثبت آن از سوی انگلس سکوت نمیکرد. البته در این‌جا این نکتۀ مهم را نیز نباید از نظر دور داشت که مارکس انسانی بود که با دقت و وسواس عجیبی به همبستگی و رفاقتش با انگلس اهمیت می داد، به آن احترام می گذاشت و به هیچ وجه حاضر نبود آن را قربانی اختلاف های نظری (از نوعی که با انگلس می توانست داشته باشد) کند. این نکته را از خلال بسیاری از نامه‌نگاری‌های خصوصیِ مارکس و انگلس به یکدیگر به روشنی می توان دریافت. افزون بر این، می‌دانیم که مارکس برای ادامۀ برنامهاش در مورد نقد اقتصاد سیاسیِ بورژوایی سخت به کمک مالیِ انگلس نیاز داشت، و انگلس نیز البته این کمک را وظیفۀ رفیقانۀ خود می‌دانست. اما تکمیل و به سرانجام رساندن این برنامه برای مارکس چندان مهم بود که ممکن است ترجیح داده باشد از اختلافهای نظریاش با انگلس سخنی نگوید، مبادا در تداوم کمک دوستاش وقفهای ایجاد شود.](همانجا)

 دیدید؟ به نظر حکیمی، انگلس در اول پاراگراف، دروغگو و دغکار است و هیچ سندی در مورد اینکه مارکس کتاب آنتی دورینگ را خوانده باشد، در دست نیست. اما چون "نویسنده" گرامی بالاخره قرار بوده که نشان بدهد که "اختراع مارکسیسم" و تعمیم آن تا سطح "جهان بینی" کار انگلس بوده است، لذا ناچار شده است در دو جمله بعدی بنویسد که مارکس آنتی دورینگ را خوانده بود، اما چون "سخت به کمک مالی انگلس نیاز داشت"، پرنسیپ سیاسی  را زیر پا گذاشته بود و با تحریف و دست بردن به اصول، کنار آمده بود. 

 این حتی یک بحث سیاسی در کافه ها بین تئوریسین های آماتور نیست، ابتذال صرف است. مخاطبان آقای حکیمی انگار در قهوه خانه کفتر بازها و زورخانه ها و؛ مجالس و پا منبری روضه خوان هاست.

با اینحال، گرچه مخاطبان واقعی او "با معرفت ها ولوتی ها" هستند، اما، ایشان "نویسنده" تشریف دارند، حرفهای او رو به هم سنخ های خویش است. دوایر نیمچه آکادمیک - نیمه عرفانی که از سوسیالیسم پراتیک مارکس و "برداشت لنینی" از مارکسیسم، اعلام برائت کرده اند. اما،"مِنتور"این تیپ شبه آکادمیکهای وطنی، اساسا   غربی اند. اینجاست که آقای حکیمی، با سرقت ادبی و "کپی و پیست"، میخواهد خطاب به فارسی زبانان، خود را اهل "مطالعه و تحقیق" جا بزند. کسانی که به اصل منابع مورد اشاره ایشان دسترسی دارند، میفهمند، که حکیمی، تحقیق و مطالعه پیشکش، که قطره ای عرق نریخته است و هیچ وقتی را از "ما نویسنده ایم و ایدئولوژیک نیستیم" نگرفته است تا به مطالعه و تعقیب بحث های جدی منتقل سازد.   

 نکته اینجاست که جناب حکیمی توهم دارد که میتوان چنین بحثهای "کوچه بازاری" را به عنوان جدل نظری و کنکاش در باره مارکسیسم، قالب کرد. ایشان را به حال خود میگذاریم که در دنیای "بزرگ" درونی غرق شود. فقط باید بفهمد که ما مدافعان "جهان بینی" مارکسیسم، تشخیص داده ایم که ایشان "عکس مار" میکشد.

 این را هم بداند که ما حتی درهمان دنیای مخاطبین ایشان،همان "لوتی و با معرفت"ها رخنه میکنیم تا نتواند از این پس، خطاب به آنها اما رو به  "ادباء و شعرای میهن"، موهومات مشروطه و مشروعه گری، را با نفرت پراکنی علیه "مارکسیسم" و برداشت لنینی از مارکس، "خلق پسند" جا بزند.

  ایرج فرزاد    دوم آوریل ۲۰۲۲